گویند این گل در آن زمان که گلوی سیاووش با تیغ تیز گرسیوز آشنا میشد، شاهد ماجرا بود.از پس آن اندوه، گلگونه رخ، سر به زیر افکند تا آرام آرام اشک بریزد بر بیگناهی سیاوش:
چو سرو سیاوش نگونسار دید
سراپردهٔ دشت خونسار دید
بیفکند
سر را ز انده نگون
بشد زان سپس لاله ی واژگون
لاله ی واژگون..
سوگ سیاوش
افسانه ها گاهی چه لطیف اند ..
این گل همیشه برام نشونی از نجابت داشت
اما انگار یه اندوه عزیز همیشه همراه لطافت و نجابتشه
عمرا اگر این پست رو خودت نوشته باشی؛
سانتی ماتالیسم تاریخ ادبیاتی+ یک عکس زیبا.
یعنی فیلی(میلی) به آرمانهای ادبیان کهن فارسی برگشته؛ بعیده!
آرهَ بهش خون سیاووشان هم میگن.
کامنتتم نفهمیدم شوخیه یا جدی ولی در هر صورت من منظورم این نبود که همه چی به تخممهَ گفتم دچار بهتم. مثل وقتی که زمان وایمیسته و تو دور خودت مثل یک کلاف سردرگم می چرخی...
اینا حرفای خودت بوده؟
خیر از جایی قرض کرده ام.
ایرج و سیاوش به دلیل مظلومیت شان تنها شهدای شاهنامه هستن که از خون سیاوش گیاه پر سیاوشان به وجود میاد :)