روحم را از بدنم دریغ کن

این هفته تهران یک همایش بود برای بزرگداشت اریک هرملین.حقیقتا جا داره یه فیلم از زندگیش ساخته بشه،من که شیفته ی مرامش شدم(ویکی پدیای انگلسیش پربارتره).یک جمله از ویکی پدیاش میارم شما خودتان تا ته قضیه بروید:
<اریک هرملین را دیوانهٔ اسکاندیناوی نیز خوانده‌اند، او به مدت ۳۵ سال در تیمارستان بستری بود و در این مدت بیش از ۱۰۰۰۰ صفحه اشعار پارسی را در ۳۶ جلد به زبان سوئدی ترجمه کرد.>


برای این همایش چند نفر از سوئد آمده بودند ایران،یکشان کارل اکروالد بود.به قول ویکی پدیا:رمان نویس،منتقد ادبی،معلم و نگه دار جنگل((Forest Worker!
کارل اکروالد ترجمه های هرملین از ادبیات فارسی رو جمع کرده و دو کتاب با عنوان "گلچین فارسی" و "مرهم فارسی" منتشر کرده.خودش می گفت من میتونم یه مقدار فارسی بخونم،ولی نمی تونم صحبت کنم،باید بیام 6 ماه ایران بمانم تا فارسی یاد بگیرم!


اکروالد که همراه پسرش به ایران اومده بود،روز اول می خواست موزه ایران باستان و اطراف بازار رو ببینه،روز دوم برج شبلی دماوند رو.من مامور شدم راهنمایشان شوم،حالا چگونگی و چطوریش بماند.
برخورد اول که خیلی گرم بودند،گفتم بیاید با مترو برویم،گفت عالیه پیاده بریم تا مترو.لازم به توضیح است اکروالد 91 سالشه.پسرش هم مردی بود 40 50 ساله که تو استکهلم،معلم موسیقی دبیرستان بود.توی راه مترو یک بند صحبت کردیم،اکروالد گفت که زمان جنگ جهانی دوم،هرچند سوئد بی طرف بوده،ولی برای متفقین جنگیده.من به یکی از آرزوهای دیرینه ام،یعنی هم صحبتی با یکی از بازمانده های جنگ جهانی دوم رسیدم.
از مترو خوششون اومد،گفتند مردم مهربانن،مخصوصا اینکه مردی جاشو به اکروالد داد تا بشینه.فقط پرسید چرا همه مرد بودند،که گفتم چون خانم ها واگن جداگانه دارند.
باغ ملی رو نشانشان دادم و ساختمان وزات خارجه و موزه پست و ملک.میدان مشق تهران قشنگه جدا.اون روز هم هوا تمیز بود و کوه های برفی توچال پیدا.خوششان اومد.نظر شخصی من در مورد موزه ایران باستان،نمای بیرونیش فوق العاده ست،اما داخلش اصلا در شان موزه ملی ایران نیست.دو تا راهروئه.اکروالد هم بیشتر دنبال مطالب مرتبط با صوفی گری و اینا بود،بهش گفته بودم ایران باستان و احتمالا هیچ موزه دیگه ای چیز مرتبط با صوفیسم پیدا نمی کنی.یه مجسمه گاو رو نیگا کردیم و اومدیم بیرون.
از اونجا راه افتادیم طرف بازار و کاخ گلستان،گفتم از وسط پارک شهر ببرمشان و پیاده راهی نیست.وسط راه دیدم همچی رنگ از رخسارش پریده،ولی بهش می گفتم بشین دو دقیقه استراحت کن،نفس نفس زنان می گفت نه من خوبم بریم.گوستاو(پسرش) گفت پاپا هروقت اینجوری می گه یعنی اصلا خوب نیست.خواستم دلش رو بدست بیارم،دو تا رنگارنگ تو جیبم داشتم گفتم جناب بیا،کالری کالر(
(Colory Color بخور،خوب چیزیه.گفت نمی خوام.دوتاشو خودم خوردم.بازار که رسیدیم صرفا به نهار خوردن بسنده کردیم.ولی از رستوران بازار خوششون اومد،از در و دیوار آدم می ریخت.فکر کنم تا حالا رستورانی به این شلوغی هیچ جای دنیا ندیده بودند.


روز دوم صبح راه افتادیم سمت دماوند.البته می دانست این صرفا یه بنای یادبوده و قبر شبلی نیست،ولی گفت دوست دارم برم اونجا.عاشق شبلی بود.توی راه کلی حرف زدیم،جاده خشک بود و فقط ارتفاع کوه ها برف داشت،ولی یه ماه دیگه جاده خیلی قشنگه.وقتی همه جا سفیده.
گفت ماهی گیری یا شکار میری؟گفتم نه جناب،خجالت کشیدم بگم تفریح ما با ماشین دور زدن و قهوه خانه رفتنه،گفتم کوه نوردی میرم،این کوه های بلند توچال رو می بینی؟من رو بلند ترین نقطه ش بوده م.پرسیدم
Forest Worker یعنی چه که شما هستی؟با علاقه توضیح داد اطراف شهر من پر جنگل و درخته،پدر من و پدربزرگ من همین کار رو می کردند،میدونستند چه درختی باید قطع بشه یا چه درختی باید نگه داری بشه.یا کجا چه درختی باید کاشته بشه.نگهبان جنگل بودند.گفتم چه شغل جالبی،کاش منم فارست ورکر بودم.
خواستم یه کم موسیقی ایرانی براشون بذارم،شهر خاموش کیهان کلهر رو گذاشتم.ولی چون اکروالد گوشش سنگین بود و نمی شنید مجبور شدم صدا رو کلی زیاد کنم،تا خوب با موسیقی ایرانی آشنا بشه.ولی سراسیمه گفت خاموشش کن لطفا!حیف شد خوب آهنگی بود.
دماوند هوا عالی بود،خورشید درخشان،ابرهای سفید و آسمان آبی.برج شبلی که رسیدیم یه 10 دقیقه ای منتظر یک نفر که باهاش هماهنگ کرده بودیم ایستادیم که بیاد و در رو باز کنه.وقتی اومد دیدم یک نفر نیست پنج شش نفر بودند.کلی سلام احوالپرسی کردیم.نقش یک تعدادیشون رو متوجه نشدم چی بود.ولی اکروالد بعدش گفت خیلی خوب و بامحبت بودند.برج رو دیدیم،چیز خاصی نیست،شبیه برج طغرل ری میمونه.از اونجا منظره شهر دماوند پیدا بود،سه چهار تا گنبد قدیمی که یکیشون مشخصا قبلا خانقاه بوده.این عکس رو کارمند میراث ازمان گرفت،هرچند توصیه های اکید من مبنی بر کادربندی و اینکه لطفا شبیه سه تا مداد توی عکس نیفتیم رو نادیده گرفت:


 

گفت دماوند شخصیت داره،اینجا هتل داره؟دوست دارم بیام و چند ماهی بمونم،بخوانم و بنویسم.گفتم بله بیایید،بهار بیایید!با خنده گفت وقتی پیر شدم میام.
دوست داشتند دماوند نهار بخوریم،با پرس و جو رستوران خوبی پیدا کردیم،نهار خوردیم و راه افتادیم سمت تهران.(مشخصا از پارک دوبل من خیلی کیف کردند،گفتم سوئد شاید نه خیلی،ولی تهران خیلی احتیاجتون میشه.)
راه برگشت خود تهران خیلی ترافیک بود.فوق لیسانس اکروالد فلسفه و مطالعات انسانیه،ازش پرسیدم متفکر مورد علاقه ت کیه؟گفت نیچه و ویتگنشتاین.راجع به نیچه گفت که جوانیش تحت تاثیر امرسون فیلسوف آمریکایی بوده،امرسون تاکید داره رو اعتماد به نفس و اینکه توی فکر و عمل تحت تاثیر کسی یا جامعه نباشیم.
به من گفت تو از کی خوشت میاد؟گفتم اسپینوزا.(کاراکتر فوق العاده ای داشته،هوش سرشاری هم داشته و مشخصا خیلی فلسفه معنوی و غیر خشکی داره).گفت اوهووم اسپینوزا.اسپینوزا که می شنوم یاد صلح میفتم.
گفت من هر سفری که میرم خاطرات سفرم رو می نویسم،در خاطرات سفر تهرانم راجع به تو زیاد خواهم نوشت،و این که از اسپینوزا خوشت میاد.


تهران که رسیدیم،خداحافظی کردیم.پشت چراغ قرمز بودم به سمت خانه،یه پسر فالفروش اومد دم پنجره.گفت فال بخر.گفتم فال نمی خوام تازه گل خریدم پولام تموم شده.یه بسته بادام خشک داشتم تو ماشین،برای مهمانانم اورده بودم تو راه بخورند.پاکتو گرفتم لب پنجره گفتم بیا بادام.پشت چراغ قرمز،یه سی ثانیه ایه در سکوت بادام خوردیم.چراغ که سبز شد یه فال پرت کرد تو ماشین و دوید رفت.عارف مسلکی بود واسه خودش.


پی نوشت:این عکس از اکروالد و همسرش خیلی خوبه.یه جا اشاره ای به همسرش کردم،جواب نامفهومی داد.بعد فهمیدم همسرش فوت کرده.




پی نوشت دوم(کاملا بی ربط):فکر می کردم "مردی برای تمام فصول" یک تئاتر خسته کننده و یه اجرای بی روح و شعاری از یه متن کلاسیکه ولی خیلی خوب بود.لذت بردم.


پی نوشت سوم:

Dear Amir,

I met Daddy yesterday and he told us for hours, yes hours, about the wonderful journey, the hospitality he was met by and the interesting people that he got the chance to talk to! He was so happy for everything! The visit to Shibli’s memorial place was also important and its realization made him glad.

Best,

Hedda


نظرات 21 + ارسال نظر
karam پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 15:13

چقدر به درد بخور شدی!

آره حالم از خودم داشت به هم می خورد

پسرک مزخرف.. . پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 16:07

کرم‌الله راست میگه بدرد بخور شدی!

سیاوش پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 16:22

فقط می تونم بگم Wow!

سیاوش پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 16:29

اون پسره هم عارف مسکلی بوده واسه خودش!
و صد البته با معرفت!

چاپ کتاب دانشجویی پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 18:55 http://www.sadako.blogsky.com

خوشبخت، کسى است که به یکى از این دو چیز دسترسى دارد: یا کتاب‌هاى خوب یا دوستانى که اهل کتاب باشند. (ویکتور هوگو)

از هم اکنون به فکر تقویت رزومه تحصیلی و شغلی خود باشید.
فرصتی برای دیده شدن > چاپ هر گونه کتاب دانشجویی/ تالیفی/ ترجمه/ کار گروهی/حتی مطالب وبلاگتان، شعر یا هر دلنوشته دیگر
تبدیل پایان نامه به کتاب، ویژه تقویت رزومه (مصاحبه دکتری Ph.D)
(مقایسه کنید = ارزش هر کتاب تالیفی 15 الی 22 نمره / کتاب ترجمه 5 نمره
مقاله علمی پژوهشی چاپ شده 5 نمره / علمی ترویجی 2 نمره و ISI دارای 7 نمره است)
تیراژ محدود، حتی 20 جلد (درج در شناسنامه کتاب 1000 جلد)
با هزینه اندک (کمتر از یک میلیون تومان) بدلیل درنظر داشتن تنگناهای مالی دانشجویان
با احتساب 17 ٪ تخفیف برای کتاب اولی ها و 5 ٪ تخفیف ویژه بلاگ اسکای
با راهنمایی گام به گام 24 ساعته؛ از ارسال متن تا چاپ و تحویل کتاب (ویژه کتاب اولی ها)
بدون حضور شما در تهران (ویژه شهرستانیها)
ارسال متن با ایمیل/ واریز هزینه با عابر بانک/ ارسال کتب با پست
با کلیه مجوزهای قانونی از وزارت ارشاد، اداره شابک ISBN ، فیپای کتابخانه ملی ایران و ...

باشگاه علمی و پژوهشی ساداکو
Sadako Scientific and Research Club
クラブ 科学的 と 研究 禎子

هولدن کالفیلد جمعه 7 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 00:47 http://insidemonster.persianblog.ir

حاجی افتخار مینمویم بهت!
عکس خودش و زنش مو به تن آدم سیخ میکنه!!!

Mahi جمعه 7 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 14:53 http://sirlimoments.blogfa.com

خدای من.. خوش به حالت این دو روز چه صفایی کردی خوشششششش به حالت چقد باحال (فک کنم بشه "یه مرد نازنین" توصیفش کرد نه؟ ) ولی موزیکه حیف شد!
خدای من چه حالی میده این بحثا با این آدما. تهران با همه ناهنجاریاش واسه ساکناش اتفاقای فرهنگی باحالی میتونه فراهم کنه...

شهرزاد شنبه 8 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 00:20 http://sodayeyeksaye.blogfa.com/

عمیقا بهت حسودیم شده در این لحظه...
حالا حسودیم نه غبطه رو که مطمئن باش!

سیمین شنبه 8 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 08:21 http://www.baran-barg.blogfa.com

مجنونی از اسکاندیناوی...
اون فال بهترین فال زندیگته. حتی اگه بازش نکنی و نخونیش

dasatir شنبه 8 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 17:09 http://amradaneamordad.blogfa.com

منم میخواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

پرژین شنبه 8 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 21:04

با خارجى ها مى پرى

پریسا یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 13:29 http://starsss.blogfa.com

چه پست خوبی بود.
چقدر دیر رسیدم بهش...
آدم باید روی نقطه ی شانس باشه که همچین فرصت همراهی ای براش پیش بیاد و به این ترتیب به یکی از آرزوهای دیرینه اش که دیدن یه بازمانده جنگ جهانی دوم از نزدیکه برسه و اتفاقا این بازمانده جنگ جهانی دوم ، یک نویسنده هم باشه.
خلاصه دیگه چی از این بهتر ؟!

جی چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 10:41

مداد که چه عرض کنم..تیر برق

aida چهارشنبه 12 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 18:34 http://aidaaidaaida.blogfa.com

بعد مدت ها یه پست طولانی رو با لذت خوندم
ایول استاد

رادیکال منفی پی جمعه 14 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 23:32

این پست عالی بود...سبک نگارش و عکس های زیبایی که گذاشتی...به این پست باید گفت perfect(البته با تلفظ مخصوص خودت)...این خاطره ها خیلی مهم هستن...وقتی که زمان بگذره و این گذشته ها رو مرور کنی یه حس خوبی بهت دست میده....خاطره خوب من هم کوهنوردی 7 آذر بودش که با دیدن عکساش خیلی حس خوبی بهم داد...هر چند همین یک هفته پیش بود...

:)

شاداب پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 03:32 http://rival.blogfa.com

سلام!
من چندباری این وبلاگو خوندم، ولی به قطعیت راجع به رشته شما نرسیدم! یه مقدار شخصیه پس انتظارجواب ندارم.
اینجاکلأ به نظرات هم پاسخ داده نمیشه انگار.. ولی با اطلاعات بنظرمیایید.
به هر صورت موفق باشید!

سلام.
معماری.

شاداب شنبه 22 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 22:02 http://rival.blogfa.com

پس اینطور.. نمیدونم چرا وبلاگ شما شبیه 4راه ولیعصره برام! یا مثلأ منو یاد اونجا میندازه؟!
تازه الان عکسو دیدم، بنظرم بیشترتر تداعی شد 4راه ولیعصر!!!!
عکسه نصفش نیس!!! میشه گفت195..!! فک کنم من مشابه اون مورچه ها روی صندلی عقب ماشین باشم!!

من جدا در رمز گشایی و کدشکنی این کامنت دچار مشکل شدم.یک مقدار واضح تر لطفا!

شاداب یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 15:53 http://rival.blogfa.com

رمزگشایی :))
خوب راجع به اینکه چرا اینجاشبیه 4راه ولیعصره توضیحی ندارم بدم چون شبیهه :دی
راجع به عکس، چون دوستم اعتقاد داره آدما تو4راه ولیعصر قدبلندن :D.. بعدازون چندبار دقت کردم دیدم خوب راس میگه! دلیل محکمی بود :دی
اون 195هم اشاره به قد بود، تشابه من هم بامورچگان به همین موضوع برمیگرده :دی

در مورد مباحث مرتبط به چهارراه ولیعصر صرفا میتونم برای تو و دوستت از خدای متعال طلب شفای عاجل بکنم.
در مورد قد و اینها نه خیر من با با احتساب موهام حدود 182 183 هستم اینجا یه خورده اومدم جلو اون دو تا رفتن تو پرسپکتیو توهم بصری ایجاد شده.

اندراحوالات من و اینجانب جمعه 28 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 21:47 http://aidasaam.blogfa.com

عکس ایشون و همسرشون منو یاد فیلم « امور » انداخت .

ghazal یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:12

یک جایی اشاره کردی.ارزوی دیرینم.جنگ جهانی دوم درون و بیرون ادم رو به هم میریزه.مخصوصا جزییاتش! تا قرنها بعد!

دکترچه!! جمعه 12 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:16 http://www.zhiar.blogfa.com

خیلی پست شیکی بود!!! براوووووو :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد