Taste of memory


این اولین تصویریه که از زندگیم تو حافظه بصریم مونده، یا اولین خاطره ای که از زندگیم دارم.شاید یکی دوساله بودم و داشتم تو بغل مادرم گریه می کردم.مادرم در حالی که منو بغل داشت اومد لب پنجره آشپزخانه و بیرون رو نشونم داد که آرام بشم.توی ذهنم کاملا مونده که آرام شدم.


این خانه بچگی های من رو قرار بود امروز بکوبن.10 سال پیش از اونجا اسباب کشی کردیم.هفته ی پیش رفتم و تا جایی که می شد ثبت و ضبطش کردم، مهم ترینش هم همین عکس بالا.هرچند تو تصویری که اون موقع از پنجره دیدم، بعضی چیزها فرق داشت.مثلا برج میلاد نبود.یا آجرهای قرمز خوشرنگ مدرسه رو اینطور کرم نکرده بودند.


نظرات 12 + ارسال نظر
آویشن شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:31 http://dittany.blogsky.com

به نظرم هیچ جا اون آرامشی که خونه ی کودکیامون داره رو ، نداره.

سیمین شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 14:23 http://www.baran-barg.blogfa.com

ای لحظه شگفت عزیمت!!!

پریسا یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:45 http://starsss.blogfa.com

خونه ی کودکیامون..... یه عمر خاطره رو زنده میکنه...
دلم برای اون روزا تنگ شد ..برای هزارمین بار..

مگهان دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 03:30

خیلی باید دردناک باشه که خونه ت نزدیک مدرسه باشه و هر روز صدای شمر!!!(ناظم!) رو بشنوی :|

+ من خیلی دوس دارم برم خونه ی بچگی هام... ولی نمیشه ممکن نیست .

آره مدام صدای دادش تو گوشمه:
ندو آقا ندو.(صدا بالا می رود) اکبری ندو.احمدی ندو.گوساله ندو.اکبری بیا دفتر.جفتتون بیاید دفتر.

امین دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 19:21

این مدرسه و محله جای باحالیه. مثلا از مفاخر! این مدرسه آقای فردوسی پوس هسته.
این ژوله توی خندوانه خیلی منو یاد تو می اندازه. صحبت کردنش شبیهته.کلا شبیهته.

آره کرک و پرش ریخته یه کم شبیه من شده حرف زدنش ولی نه اون خیلی شیواتر صحبت میکنه من معلوم نیست چی میگم.

مهراد یزدان سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:56 http://blueground.blog.ir

آخ که من چه قدر با این اکبری خاطره دارم یزدگرد...خیلی دوست دارم بدونم الان کجاست این؟

زیر هالتره:)

تراویس سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 18:34 http://travisbickle.blogsky.com

دقیقا منم اولین چیزی که یادم میاد از بچگی این بود که گریه میکردم و منو بردن نشوندن تو پنجره یه طویله و یه گاو دیدم

:))

پسرک مزخرف.. . چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 20:40

گریه زاریت براچی بود اینم یادت مونده یا نه؟؟

خراب کردنو از بین بردن دیگه عادی شده.. اسمشو باید بگذارند نابود کردن و غیره.. بچه بودم ساختمونای آجر قرمز زیاد بودن ازشون چیز زیادی باقی نمونده ..تو دهه های 60 و یحتمل قبل از اون.. اگه اشتباه نکنم آجرای سفارت امریکام قرمز بودن..

نه والا یادم نمونده 1 سالم بوده

مگهان پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 01:23

کاملا تصویر سازی کردی برام مدرسه و صدای چندشناک ناظم رو :دی
هیچ وقت مشخص نشد چرا من انقدر از مدرسه گریزونم ... آخه تنبل و بی هوشم نبودم ولی به غایت متنفر بودم از مدرسه :دی !

پریسا پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:10 http://starsss.blogfa.com

دسترسی به پنل مدیریت بلاگفا دوباره چند روره از دسترس خارج شده.
کسی میدونه چرا؟؟؟
بقیه دوستان بلاگفایی هم همچین مشکلی دارند یا فقط من اینطوریم ؟
:((((
فیل جان ببخشید که کامنتم بی ربطه اما واقعا نمیدونم باید چیکار کرد ! :(((

گویا مشکل سروره.تو سایت خودش توضیح گذاشته که دچار حمله هکری به سرور شدن.
من جای شما بلاگفایی ها بودم میومدم یه سرور دیگه، نهایتش یه کپی پیست از پستام می گرفتم مینداختم تو وبلاگ جدید.

پگاه دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 14:17 http://fakhteyeepegah.persianblog.ir/

من که هنوز خوابهامو توی خونه ی بچگی هام هستن. اینطور که پیداس قراره خونه ی خواب های من هیچوقت عوض نشه

سعید شنبه 4 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:19

شت ، جدی ده سال شد؟؟؟؟ من که هر دفعه ازونجا رد میشم یادت میافتم :)))) مخصوصا که هیچ وقت جلو خونه تون نگه نمیداشت ماشینو :))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد