اقیانوس خشک

نیمه بهمن یا نهایت 10 اسفند دفاع می کنم. عین سگ دارم رساله می نویسم فعلا. دفاع کنم باز میرم کلاس سه تار، چون تازه داشتم یه عنی می شدم که ول کردم. دیگه باشگاه نمیرم چون بعید میدونم کلا تو هیکل و اینا حداقل با بدنسازی چیزی از من در بیاد، فک کنم حالا حالاها همین ریقویی که هستم بمونم. ولی میرم باشگاه بوکس. عید هم دارم برنامه میچینم برم هند، البته برنامه ی خاصی که فعلا نچیدم به دو سه نفر گفتم که بعیده هیچ کدوم بیان. (به اون دختر جذابه شرکتمون گفتم بیا گفت خوشبحالت بابام نمیذاره که) یه درخواستم برا گواهی اشتغال به تحصیل دانشگاه دادم، یه کنفرانس تو جایپور هست که نوشتم میخوام برم این تو شرکت کنم. ولی نمیرم جایپور که در عمل، میخوام بپیچم برم بنارس و کلکته. داشتم فانتزی میزدم برم کف خیابونای بنارس کوله مو بغل کنم دراز بکشم، کنار سگا و اینا سیگار بکشم ملتم رد شدن چیزی گفتن بغلشون کنم. البته بنارس یا هندیای کر و کثیف می پلکن یا هیپی های اروپایی که هر دو گروه با نفس عمل اوکین و شاید اونام به جنبش پیوستن.
از هند اومدم یه کم فعالیت علمی می کنم بعد میرم سربازی. خوشحالم دانشگاه تموم شد. آدما رو نرو بودن این آخرا. کسخل بودن رسما بچه های کلاس ما. پسرا به صورت محدود قابل معاشرت بودن دخترا رسما بالاخونه اجاره بودن. یکیشون که پدرش فوت شد سه ماه بعد اومد دیدیم چادری شده و بارداره در حالی که تا سه ماه قبلش ازدواج نکرده بود. یکی دیگه بود سطح رد بودنش آدمو به حیرت میانداخت. یه بار دانشکده کنسرت بود وسط اجرا کتاب درسی وا کرده بود با خودکار میزد تو سر خودش درس حفظ می کرد، در بیست و پنج شش سالگی آدم این باشه خیلی تراژیکه... ترم آخر گفتیم خبر مرگمون بین رشته ای کار کنیم، با یه دختره میرفتم کافه مافه و تیاتر، تو چت میخواست بهم ابراز لطف کنه می گفت "گل برای شما
". اولا فکر می کردم شوخیه بعد دیدم قضیه جدیه، طرف جدا بیماره. البته همه این انتقادا به این معنی نیست که من پخی بودما، نه جذاب و بچه زرنگم نه بلدم درست حرف بزنم (باز به زبان غیرمادری وضعم بهتره). خیر من نمیگم پخی هستم ولی به بقیه انتقاد دارم.


بگذریم. سربازیم در بهترین حالت تیر میشه احتمالا. دوست دارم یه جای ده کوره طوری بیفتم.

راستی از وقتی که رساله مینویسم دیگه تو همه نوشته هام فاصله و نیم فاصله و اینارو رعایت می کنم. قبلنا مثل گوسفند بدون رعایت هیچ گونه علایم نگارشی، مثل لحاظ کردن فاصله بعد از نقطه می نوشتم.


پی نوشت: گاهی اوقات یکدفعه احساس یک خلاء سنگین می کنم، یه آشفتگی جانکاه. این موقع ها دوست دارم سریع بمیرم و روحم پرواز کنه، برم بغل خدا تا آرام بگیرم.


پی نوشت: امروز با اون دختر جذابه شرکتمون دیت دارم. تیکی تاکا جواب داد.

نظرات 18 + ارسال نظر
شاداب یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1394 ساعت 21:37 http://rival.blog.ir

شاداب یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1394 ساعت 22:27 http://rival.blog.ir

دیگه چی؟

من چیزی نگفتم که گفتم میخوام برم هند و بمیرم

اندراحوالات من و اینجانب یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1394 ساعت 22:29 http://aidasaam.blogsky.com

فک کنم میتونم بفهمم چی میگی . ایشالا هر تغییری هست برات مبارک باشه .

چی میگم؟:) زیاد معتقد به انتظار تغییر کشیدن نیستم just it is what it is

aida دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1394 ساعت 00:48

پوریا زنده بود؟
کاش دانشگاه نبود.. کاش میشد نباشه...کاش نبود...کاااش نبود

نه زندس خبر مرگش

سیمین دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:06

اول صبحی کلی به نوشتت خندیدم. حس کردم یه لیوان چایی دستتهَ داری دور اتاق میچرخی و غر غر میکنی
ولی به هر حال درکت میکنم. روزگار قحطیه آآآآدمه...
حال پی نوشتتم حال خیلی وقتای منه. خیلی وقتا...

*:

noname دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1394 ساعت 13:37

خب میدونم همسان نبودن اطرافیان چه حسی داره ولی خب به درک . بوکس از تاثیرات واریره ؟! به جاش برو ماهیگیری و کلاسای اسطوره شناسی و اینا.
دیدی اینانلوام مرد !

آره واریرم کم تاثیر نذاشت. ماهیگیری بورینگه، کلاس اسطوره شناسی رفتنم مناسب زنای حاملست.
خدا بیامرزتش. تو کی هستی چه شناخت دقیقی از من داری

noname دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1394 ساعت 16:29

کلاس اسطوره شناسی درست حسابی اگه میرفتی این حرف رو نمی زدی.
همون موقع که برات نظر گذاشتم رفتم یه سرچ دیگه راجع بهش کردم. یجورایی عجیب بود مرگ آدم به این آدمی. بعد وصیت نامه ش رو دیدم. زده بود حس می کنم رفتنی ام.

اره خوب بود دستنوشته های قبل مرگش

پریسا دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1394 ساعت 23:19 http://starsss.blogfa.com

آفرین. چقد برنامه داری؟
منم وقتی دفاع کردم فقط به این فکر می کردم که تموم شد !! خوشحال بودم !

ایشالا برنامه هام عملی شه

شاداب سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1394 ساعت 00:13 http://rival.blog.ir

این گل آبیه بامزه چرا پس نیستش اینجاااا
میخواستم "گل برای شما" بذارم :))))))))))))))))))

گل رنگ دیگم قبوله

پسرک مزخرف.. . سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1394 ساعت 13:30

بعضی وقتا شبیه جرمی کلارکسون میشی..
یا اون مترسک مسخره.. توماس مولر..

توماس مولر چرا حالا؟:)

lم ر ی م ی سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1394 ساعت 13:42

یعنی میخواستی اون دختر جذاب شرکت رو ببری کف خیابونای بنارس کنار سگ و گربه ها بنشونیش...؟یعنی او هم مثل تو هیپی و وارسته اس ؟
این حس پی نوشتت مال اینه که شما انرژیات خیلی ظریفه و روحت چندان تعلقی به این دنیا نداره...برا همینم سخت با دیگران مچ میشی..
امیدوارم زنده باشی و راهتو پیداکنی رفیق.............

هووم..یعنی چی انرژیم ظریفه؟ خوبه یا بده؟

آویشن سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1394 ساعت 16:25 http://dittany.blogsky.com

اول از همه همین که داری از این سیستم آموزشی مزخرف خلاص میشی جای شکر داره و بهت تبریک میگم
هند کشور خوبیه به نظرم سفر ماجراجویانه ای در پیش داشته باشی:دی
مام خیر سرمون گفتیم میایم دانشگاه حداقل 3-4 تا آدم حسابی میبینیم ولی انگار نه انگار.دختراش که هنه در حال تیغ زدن این و اون و پیدا کردن شوهر آینده،پسرا هم که فکر دود و مشروب و پارتی آخر هفته.
کلا هرچی رفیق صمیمی دارم بیشترشون یا واسه محیط بیرون از دانشگاهن یا دوره قبل از دانشگاه از بس که دانشکدمون مزخرفه.

ممنون ایشالا توام خلاص شی

م ر ی م ی چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1394 ساعت 18:31

یعنی تو بیشتر از جنس آب و آتشی..تا خاک !!
معلومه که خوبه...کسایی مثل تو ادراکاتی فراتر از معمول دارن و حس هاشون خیلی بیشتر از 6تاس...یه 7-8تایی میشه..شایدم بیشتر.....
حالا بگذریم...از دیت امروزت بگو...

ببین یه رفرنسی بده راجع به اینا که میگی بخونم یا خودت توضیح بده قشنگ جالبه.
خوب بود رفتیم عینک خریدیم و تای فود.

م ر ی م ی پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:59

باشه phil جان...
برات خصوصی مینویسم...چه رفرنسهارو.. و چه مطالبی که رفرنس ندارم ازشون و چکیده مطالب پراکنده بوده و چه نتیجه گیریای خودم !...

فدای محبتت.

شهرزاد پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1394 ساعت 23:44

من داره ترم سه م تموم میشه و تاازه میفتم تو روند پایان نامه :(( خوندم که دفاع می کنی و تموم مبشه یه خوش به حال عمیقی تو دلم بهت گفتم.

ارشد سه سوت تمومه نگران نباش

رها شنبه 26 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:49 http://www.rahaaaa1.blogfa.com

به رفتار های همکلاسیاتون کلی خندیدم مخصوصا اون فردی که وسط اجرا شروع کرده به درس خوندن، نمونه ی زنده شو دیدم واسه همین همزاد پنداری کردم

jey یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:08 http://www.dorenevis.blogfa.com

برو حیدر آباد..دکن و بمپور...

آرمیتا چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 22:10

بچه های دانشگاه رو خیلی خوب گفتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد