چیزی به صبح نمانده است

اتاقمو یه دست اساسی ای کشیدم، فردام میرم موهامو میزنم. رو برگ اعزامم نوشته ساعت 6 صبح شنبه میدان سپاه. افتادم پادگان سپاه یزد. فکر کنم از همونجا با اتوبوس میفرستن بریم. دو ماه پیش اینا گفتن که مدارکم برای امریه سازمان میراث فرهنگی برگشت خورده. پارتیم غفلت کرده بود. ولی دو هفته بعدش خونه پدربزرگم بودم زنگ زدن گفتن از مصلی تهران تماس می گیریم، برا سربازیت کاری کردی؟ گفتم نه. گفتن میخوای بیای دفتر فنی اینجا امریه شی؟ گفتم بله. رفتم دو روز مصاحبه و تکمیل مدارک و خیلی دراماتیک همه چی اوکی شد. از یگانای سپاهه. مث که الان سپاه جز امریه سرباز نمیگیره. به مسئولش گفتم آقا مدارک ما برگشت نخوره از ستاد؟ گفت نه آقا چون مصلی مستقیم زیر نظر بیت رهبریه هر کسی رو معرفی کنیم اوکی میدن. من واقعا از موقعی که یادمه ارادت سنگینی به بیت رهبری داشتم.


میرم یک ماه و نیم نیستم، یه مرخصی میان دوره اولای آذر هست که نمیدونم بیام تهران یا نه. بعدشم که میام همین مصلی تهران باقی سربازیمو. داییم میگفت دعای پدرجان بوده از هوا امریه زدن زیر بغلت. بعید میدونم، داییم جو میده. ولی پدربزرگم خیلی خوشحال شد اونجا که بودم بهش گفتم.

نظرات 14 + ارسال نظر
پوریا چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 21:51

داداش ایشالا به سلامتی میگذرونیش... بعدش تیراندازی هم یاد میگیری... میریم شکار... الهی آمین

فردا عصرتو خالی کن ببینمت جا زر زدن
:)

نازنین جمعه 30 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 01:24

در امان خدا فرزند!
:))

noname جمعه 30 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 15:18

شهر قنوت و قنات و قناعت

جین جمعه 30 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 15:34

به سلامت فیل

م ر ی م ی جمعه 30 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 22:07

به به...یزد..
شهر خوبیه...پر از آثار و اثرات عرفا و دراویش و مهرگان و اهورامزدا و ....
بسلامتی بگذرونی این دوره کوتاه رو...
حسابی مراقب خودت باش
منتظریم برگردی رفیق...

پریسا یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 17:54 http://starsss.blogfa.com

به سلامتی فیل.
یزد رو یکبار رفتم. شهر جالبیه.
در پناه خدا باشی :)

سیمین دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 09:07

از دعای پدرجان بوده حتما...

تابنده دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:58

سرباز مملکت شدی.

نار خاتون سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 19:38 http://naarkhatoon.blog.ir

اِه!!! دور همی نیستییی؟!!! چه حیف...
سلامت بری و بیای رفیق...

پگاه یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 14:12 http://fakhteyeepegah.persianblog.ir/

اگه این کامنت رو دیدی توی مدتی که حضور داری توی یزد اینکاروبکن. برو بایست زیر یه بادگیر بلند. بعد چشمانو ببند و حسش کن. اون جریانی که روی پوستت میگذره. خیلی نابه

پ.م شنبه 15 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 21:07

حال میکنی یا نه! . ..ببین چقدر عزیز شدی!

شکیبا جمعه 28 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 10:32

شهر عجیبیه ها. و کاملا سلیقه ای! الان هواش خوبه ولی احتمالا تو اذر سرد میشه. لباس خوب بردارید. اصولا ادمای کلاه به سر گذاری نیستن ولی تاکسی میخواید بگیرید زنگ بزنید ۱۸۱۸ یا ۱۳۳. یهو نپرید سوار این ماشینای ۱۸۱۸ یا ۱۳۳ ای بشید که کنار پارکه ها! کرایه رو گرونتر میگیرن. کافه های دنجی هم داره.کوچه ناباروری نسبت به همه جای یزد قشنگ تره. درختای بلند اینور اونورشه. صبح ها زیاد شلوغ نیست. ادم ارامش میگیره. بافت تاریخی هم خیلی قشنگه. پانشید یهو برید مسجد جامع و هوس قهوه کنیدا! یعنی کافه های دم مسجد جامع پول خون باباشونو میگیرن. و البته مغازه های کنارش. خواستید شیرینی یزدی بخرید برید شعبه ی اصلی حاج خلیفه تو میرچخماق.
اگه خواستید از غذاهای پادگان فرار کنید کنار پاساژ ستاره یه همبرگرتنوری هست. نمیدونم من خیلی خوشم اومد. اونایی که تو یزد بودن واسشون معمولی بود شاید واسه شما هم معمولی باشه ولی حداقل از پادگان بهتره.
پارکای بدی هم نداره. من پارک ازادگانو دوس داشتم. پارک بزرگ شهر نرید که دیدگاهتون نسبت به یزد بهم میریزه.به نظرم از وقتای ازادتون بیشتر گفتم

پوریا دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 12:58

پسر حیف نیستی... کوهها پر برف... هوا سرد...از همون روزای پاییزیه که حسابی باهاش حال میکنی...

پ.م سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 04:10

چیزی به صبح نمانده و همچنان ازت بی خبریم..!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد