هه ورامان دیدی اومدم.

چهارشنبه تا شنبه رفتم (رفتیم) کردستان.سنندج و اورامان تخت.مریوان و پاوه نشد بریم که موند به دلم.

حس خوبی داشتم اونجا، برخلاف شهرهای کسل کننده ای مثل سمنان و کاشان و قم با آدمهای کسل کننده ش.یه نکته ی مثبت این بود که خبر و اثری از محرم و ادا اطواراش نبود.دلیل مهمش این که سنی هستن غرب کردستان، ولی انگار اولویت کلا با کرد بودنه تا مسلمان بودن، و این خیلی عالیه.

حدس پست قبلم درست بود، مهر تکلیف طبیعت با خودش معلوم نیست.نه پاییزه نه تابستان.ولی 12 ماه سال زیباست اونجا.


چی بگم دیگه، مجموعه پیرشالیار کردستان سه تا چیز هست.یکی مقبره خود پیر شالیار، یکی یه سنگی که یه موقع خاص تو سال می شکنه و دوباره خودش ترمیم میشه، یکی هم یه اتاقک سنگی که خانقاه پیر شالیار بوده است.همه جا دخیل...




وریا که همسفر ما بود این آهنگ رو برام گذاشت و ترجمه کرد.شعرش چه خوب بود.این رو من بعد بشنوم یاد این سفر می افتم.(بهشت خواب، عمر دزه ای)


این از کردستان.یه چیز دیگم بگم برم:

من فکر می کردم با گراس به رستگاری می رسم.ولی رقت بار بودم بیش از هر چیز.حالا فکر میکنم جایگزین مناسب تر میتونه زاناکس باشه که منو به رستگاری برسونه.


لالایی

چند وقته دلت میخواد بری کردستان؟

یکی دوسالی میشه.مریوان، اورامانات و پاوه.دوست دارم که زمستون هم برم، چون برف و سرما رو به سبزی و گل و بلبل ترجیح میدم.هروقت به برف و کردستان فکر میکنم، آهنگ لاک پشت ها هم پرواز می کنند میاد تو ذهنم.


دیگه دلت نمیخواد تبعید بشی به یه کلبه دورافتاده تو سیبری، تک و تنها؟

نمیدونم.گاهی روزها دلم میخواد، بعضی روزها دلم نمیخواد.گاهی که از دست خودم عصبانیم، یا دوست ندارم کسی من رو ببینه و فقط خودم باشم که ریخت خودم رو تحمل می کنم دلم میخواد.البته جای رمانتیکیه، احساس میکنی داری توی یه شعر زندگی می کنی.


چی شده از سه سال پیش تا الان که نظرت فرق کرده؟

اینم دقیق نمیدونم.شاید میخواستم خودم خودم رو بشناسم.تعجبم از اینه اون موقع که سرم به کار خودم گرم بود، به کسی کاری نداشتم، دردم چی بود؟فقط لوکیشنم فرق می کرد.


دو هفته بعد کردستان رو میری با مامان و بابا؟

گفتم بهشون که میام، ولی حالا معلوم نیست.بابا زیاد میگه از این چیزا، میخوره زیرش معمولا.میشه آخرای مهر.آخرای مهر رو دوست ندارم، تکلیف طبیعت با خودش معلوم نیست، نه تابستونه که گرم باشه و آدم آب یخ بره بالا، نه پاییزه که خیلی قشنگ باشه و برگا زرد نارنجی بارون خورده.برزخیه.ولی باز بهتر از تابستونه.تابستون کردستان رفتن گناهه.باز برزخش بهتره.


بهمن میخواستی بری که.

آره.دلم میخواست برم اورامان پیر شالیار.ولی خوب دو ساله قراره برم.نمیرم که.فقط با خودم قرار میگذارم.همینه میگم عاصیم از دست خودم.مهر که بری جاده ش مه و برف نداره که.صدای غژ غژ برف پاک کن نمیخوره تو گوشت که.ولی میگم، حرف زیاد میزنم.

من برم دیگه.یادت باشه فرمای مالی رو بیاری من کاراشو انجام بدم.دلم نمیخواست درگیر این کار بشم، ولی بچه بازیه بگم دوست ندارم، انجام میدم دیگه. 


یک جوک بسیار معناگرا

یه یارو رو تو جهنم می بینن برا خودش داره راه میره.بهش میگن چی شد افتادی جهنم؟میگه هیچی بابا کسشعر، نماز نخوندم.

چیزهای مجازی من

چیز اول-ساند کلاود من

چیز دوم-فیسبوک من

لازم به ذکر است که فیسبوک که برهوت شده به حول و قوه الهی، خدا را شکر اینستاگرام هم ندارم تا حد خوبی روح و روانم راحته.

Taste of memory


این اولین تصویریه که از زندگیم تو حافظه بصریم مونده، یا اولین خاطره ای که از زندگیم دارم.شاید یکی دوساله بودم و داشتم تو بغل مادرم گریه می کردم.مادرم در حالی که منو بغل داشت اومد لب پنجره آشپزخانه و بیرون رو نشونم داد که آرام بشم.توی ذهنم کاملا مونده که آرام شدم.


این خانه بچگی های من رو قرار بود امروز بکوبن.10 سال پیش از اونجا اسباب کشی کردیم.هفته ی پیش رفتم و تا جایی که می شد ثبت و ضبطش کردم، مهم ترینش هم همین عکس بالا.هرچند تو تصویری که اون موقع از پنجره دیدم، بعضی چیزها فرق داشت.مثلا برج میلاد نبود.یا آجرهای قرمز خوشرنگ مدرسه رو اینطور کرم نکرده بودند.


تولد یزدگرد

-امشب تولدمه.

-اوه تبریک میگم عزیزم.

-مرسی مامان.

-متولد چه سالی هستی؟

-68.

-یعنی چند سالت میشه، 26؟

-آره دیگه.

-همش 26 سالته اینقدر احساس بزرگی می کنی؟

-چی بگم والاه.(26 بسه دیگه برا احساس بزرگی کردن کوتاه بیا خواهشا.)

-نیگا نیگا چه خاکی به پا شده بیرون.

-آره.

-نشانه های تغییر اقلیمه.

-اوهوم.

-خورشت بریز.

-باشه.

-چرا نمیریزی.

-میریزم.