کد مطلب: ۸۵۷۷
تاریخ انتشار: شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۵

در بنارس، مرگ تنها راه رهایی از چرخه زندگی است

میلاد محمدخانی

اولین بار از بنارس در فیلم «فریاد مورچه‌ها»ی محسن مخملباف دیدم. فیلمی جستجوگر در مذهب و عرفان و باورهای شرقی. مخملباف در مصاحبه با حسن صلح‌جو در مورد بنارس می‌گوید: «... بنارس، آن شهر عجیبی که من توصیه می‌کنم که اگر خواستید تنها به یک جا در دنیا سفر کنید، بروید به شهر بنارس. آن جا عجیب‌ترین شهری است که من در عمرم دیده‌ام. تقریباً در فاصله یک کیلومتر از حاشیه رود گنگا که از شهر بنارس عبور می‌کند، دوازده مذهب رسمی دنیا اماکن مقدسه دارند و در طول سال میلیون‌ها آدم در کنار یا درون این رودخانه خدایان خود را عبادت  می‌کنند. بعضی از مردان و زنان حتی برهنه عبادت می‌کنند. از آن شوک آورتر وقتی است که شما در آن شهرید. در تمام روز و شب در این شهر از همه جا بوی کباب می‌شنوید. و این بوی تن انسان است که دارد بر آتش سوخته می‌شود. در هر روز حدود چهار صد مرده درآب این رود رها می‌شود. اما هم چنان شما شاهدید که در هر لحظه، مؤمنین ادیان مختلف می‌آیند و در همین آب پر از مرده و پر از خاکستر مردگان غسل می‌کنند و از آب رودخانه می‌خورند.»

سفر به هند را به قصد و با محوریت بنارس برنامه‌ریزی کردم. بنارس به سبب رود گنگ، مقدس‌ترین شهر هندوهاست. اعتقاد بر این است که کسی که در بنارس بمیرد، و کسی که خاکستر جسد سوزانده شده‌اش در گنگ مقدس ریخته شود، به رهایی از چرخش زایش‌های دوباره می‌رسد. در این چرخه‌شکنی یا «موکشه» است که انسان به «نیروانا» یا آرامش و توازن مطلق می‌رسد. جدایی از حس «من بودگی» و یکی شدن یا جذب شدن در هستی والاتر. هستی توصیف ناشدنی و بدون صفت و ابعاد و بدون زمان و مکان.

از ایستگاه قطار بنارس تا بخش قدیمی منتهی به گنگ، شهر تفاوت زیادی با کلیشه شهر پرازدحام، شلوغ و کثیف هندی نداشت. نقطه‌ای از شهر که دیگر ماشین‌ها به خاطر کوچه پس کوچه‌های تنگ، اجازه ورود ندارند، آغاز افسون بود. کوچه‌های باریکی که نهایتاً به پلکان‌های مجاور گنگ یا «گات‌ها» منتهی می‌شوند. جمعاً ۸۷ گات یا مجموعه پلکان به طول چند کیلومتر، ساحل گنگ را در برگرفته‌اند. بیشتر گات‌ها برای حمام کردن در گنگ است، غسلی که گناهان را پاک می‌کند. یک گات مشخصاً برای مرده‌سوزی است که تمام طول شبانه‌روز، سوزاندن مردگان و سپردن خاکستر و بقایای اجساد به گنگ در آن انجام می‌گیرد. بعد از اینکه در یک باشگاه یوگا در نزدیکی یکی از گات‌ها مستقر شدم، به همراه سه توریست خارجی دیگر و یک دوست راهنمای هندی به سمت گات مرده‌سوزی رفتیم. جابه‌جا چهره «شیوا» روی دیوارهای کوچه‌ها نقاشی شده بود. شیوا، خدای فنا و نابودی است که می‌گویند گنگ از گیسوانش می‌گذرد. بر اساس یک افسانه، شیوا شهر بنارس را بنا نهاده است.

در هر یک از کوچه‌های باریک مجاور گات‌ها، چیزی برای اکتشاف وجود دارد. به داخل در بازی سرک کشیدم، پسری جوان را در معبدی تاریک دیدم که جلویش شمعی روشن بود و زمزمه می‌کرد. زنگی را برداشت و نواخت، زمزمه را از سر گرفت. بعد در چیزی شبیه دهل دمید. در خانه‌ای دیگر، چند پسر کوچک طبل زنان می‌رقصیدند و چند نفری عبادت می‌کردند. کوچه‌های باریک، گاوهایی که خرامان خرامان عبور می‌کنند، مرتاض‌هایی که که در گوشه کنار نشسته‌اند و بعضی‌شان برای عکس تقاضای پول می‌کنند و بعضی‌شان هم با چشمان از حدقه بیرون زده به عابران زل می‌زنند. خانه‌های دودگرفته، معبدهای رنگی هندو با آن معماری مجسمه وارشان و صدای زنگ گاه و بیگاهشان، مغازه‌هایی که افیون و گردنبند شیوا و ویشنو می‌فروشند. احساس می‌کنی از دنیا کنده شده‌ای و پرتاب شده‌ای به هزار سال قبل.

نزدیک گات مرده‌سوزی، کپه کپه الوارهای چوب تلنبار شده بود. هرازگاهی جماعتی را می‌بینی که جنازه‌ای غرق گل را روی بانکاردی به دوش گرفته‌اند و زمزمه کنان، مویه کنان به سمت گات می‌روند. در جای مشخصی و در گوشه‌ای از گذر، آرایشگری تیغ به دست مشغول تراشیدن مو وریش مردی مغموم بود. راهنما به ما گفت که رسم بر این است فرد صاحب عزا، می‌بایست قبل از به جا آوردن آداب مرده سوزی، مو و محاسن خودش را بتراشد.

گات مرده‌سوزی، مملو از جمعیت بود. برای هر مرده‌ای کپه‌ای از چوب آماده می‌کردند، جسد را به لب آب می‌یردند، برای آخرین بار با آب مقدس گنگ تطهیر می‌کردندو بعد روی کپه چوب به آتش می‌کشیدند. دو تا سه ساعت، زمان سوختن جسد بود. تا زمانی که جز مشتی خاکستر و چند استخوان سفت که به گنگ بریزند چیز دیگری باقی نماند. در تمام مدت، بستگان افراد متوفی، در سکوت و گاه اشک، به تماشای آتش‌ها لیستاده بودند. فکر می‌کنم با حس متناقضی از اندوه و سبکبالی. از طرفی سوختن عزیزت در آتش و از طرفی موهبت آرام گرفتن در گنگ و آرامش ابدی.

نزدیک غروب و با افول آفتاب سوزان، شهر جان می‌گیرد. دور یا نزدیک، مردم را می‌بینی که به آب زده‌اند. دسته‌ای گاو یا میش هم در آب خود را خنک می‌کنند. کنجکاو بودم که مسجد اورنگ زیب (عالم‌گیر) با آن سنگ‌های تیره‌اش پیدا کنم و از نزدیک ببینم. مسجدی که اورنگ زیب، پادشاه مغول، بعد از فتح بنارس و تخریب معابد هندو بنا کرده بود. بنارس با اینکه شهر مذهبی هندوها به شمار می‌آید، اقلیت مسلمان قابل توجه سی درصدی را در خود جای داده است. مسجد در یکی از گات‌های مجاور گنگ و در ارتفاع بنا شده بود، در میان معابد هندویی که با پایان تسلط مغول دوباره در شهر سربرافراشتند. نکته جالب این همزیستی اماکن است، اینکه عبادتگاه‌های مذاهب گوناگون، در تطابق با یکدیگر بافت را شکل داده‌اند. بعد از غروب، فروشنده‌های دوره‌گرد که غالباً کودکان هستند، سبدهای کوچک گل که شمعی در وسط دارند، می‌فروشند. مردم آرزو می‌کنند و با روشن کردن شمع‌ها سبدهای کوچک گل خود را روانه گنگ می‌کنند. هر شب هم در یک گات مشخص، مراسمی با عنوان «آرتی» برگزار می‌شود. مراسمی عمدتاً توریستی که برای پیشکش آتش به «شیوا» برگزار می‌شود.

نیمه شب با دوستانمان سوار بر قایق به ساحل دیگر گنگ رفتیم. راهنمایمان می‌خواست ما را پیش قبیله‌ای به نام «آگوری‌ها» ببرد، مرتاضان تارک دنیایی که در ساحل برهوت آن سوی گنگ زندگی می‌کنند و عادت عجیبی دارند. اعتقاد دارند که قدرت باطنی از زندگی در میان مردگان و اجساد می‌آید، برای همین بدن خود را با خاکستر می‌پوشانند و گفته می‌شود که از گوشت مردگان می‌خورند. مرتاض اعظم آنها که ما با آن برخورد کردیم، گردنبندی از جمجمه انسان داشت، به همراه چند پیرو چادری در ساحل برپا کرده بودند و همانجا زندگی می‌کردند. سه چهار نفر از افرادش سوار قایقی شدند، به آب زدند و کمی بعد با جسدی (بعضی جنازه‌ها را که طرد شده هستند، بدون سوزاندن در گنگ رها می‌کنند) برگشتند. در چادر، مرتاض مراسمی برپا کرد، عود و آتشی روشن کرد و وردی خواند، تکه‌ای از بدن جسد را به داخل آتش انداخت. مراسم عجیب که تمام شد، برایمان خالی رنگی کشیدند و به ساحل نسبتاً امن بازگشتیم.

روز آخر از روی پشت بام ساختمان نیمه‌کاره‌ای مراسم مرده سوزی را نگاه می‌کردیم. راهنمایمان ساختمانی را در میان معابد به مان نشان داد. گفت که این ساختمان، اقامتگاه آدم‌های دم مرگ است. افراد غالباً مسن و ناتوانی که به اختیار و میل خودشان به این اقامتگاه می‌آیند تا در شهر مقدس بمیرند. تصور اتاق‌های دودزده و غمگینی که افراد، گوش تا گوش در آنها انتظار مرگ را می‌کشند شاید در یک کابوس سیاه بگنجد. ولی شاید موهبت مردن در کنار گنگ برای آنها تسکینی باشد، چرا که در بنارس، مرگ تنها راه رهایی از چرخه زندگی است.

 

* چاپ شده در شماره‌ی هشتم مجله‌ی «شَهرَت»

0/700
send to friend
مرکز فرهنگی شهر کتاب

نشانی: تهران، خیابان شهید بهشتی، خیابان شهید احمدقصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم، پلاک ۸

تلفن: ۸۸۷۲۳۳۱۶ - ۸۸۷۱۷۴۵۸
دورنگار: ۸۸۷۱۹۲۳۲

 

 

 

تمام محتوای این سایت تحت مجوز بین‌المللی «کریتیو کامنز ۴» منتشر می‌شود.

 

عضویت در خبرنامه الکترونیکی شهرکتاب

Designed & Developed by DORHOST