بنده یه نکته‌ای رو هم بگم اون اینه که اکثرا نمیفهمید من دقیقا چی میگم در این وبلاگ و از ظن خودتون یار من شدین و یک نفری که به نظرم استثناست و غالبا میفهمه من چی میگم تراویس هست.

من تقریبا فقط یک نفر رو مرتب در سوشیال مدیا و اینستاگرام از روی وب دنبال میکنم و اون کسی نیست جز وحید خزایی. یک اصطلاحی هست میگن طرف از ماتریکس خارج شده و در مورد وحید خزایی کاملا صدق میکنه. این 7 8 سال پیش ایران پلیس فتا افتاد دنبالش چون با دختر مخترا عکس پخش میکرد توی اینترنت. همونو انداخت فرار کرد ترکیه. ترکیه که بود من شروع کرده بودم جسته گریخته دنبالش میکردم. دوربینو میکاشت، مهستی میگذاشت بعد رول علف دستش با رکابی شروع میکرد رقصیدن و فحش خواهر مادر به خامنه‌ای و مقامات جمهوری اسلامی. یعنی پکیج رو که میدیدی کاملا بدیع و جذاب بود. ازینا بود که از شدت کسخلی و رد دادن واجد ارزش هنری شدن و خودشون هم نمیدونن چقدر خوبن.سه چهار سال انداختن تو گونی آوردن ایران (شایدم شبیه تتلو بگا رفت خودش برگشت - اینم اضافه کنم که از اساسا یه واریانتی از تتلوعه و شباهت های زیادی با هم دارن)، همون لب مرز گرفتنش بردنش اوین سه سال خبری ازش نبود تا اتفاقای پارسال که سر ماجراهای اوین شطرنجی آوردنش جلو دوربین که آره خبری نبود و همه چی امن و امان. یه مدت بعد آزاد شد و اولین ویدیویی که بعد آزادی ازش منتشر شد شاهکار بود، با دو تا سگش (لئو خزایی و مایا خزایی) وایساده بود بغل اتوبان تو برف یکی ازش فیلم میگرفت، یهو سگش دررفت اینم با فحش خواهر مادر افتاد دنبال سگه که فلان فلان شده برگرد زد زیر بغلش اومد جلو دوربین که بببسم اله رحححمان رحیم فلان. اینستاگرامش رو هم راه انداخته دوباره 6 7 ماهیه و من دنبالش میکنم و همچنان محتوا قوی و عالی. رفته کردان یه ویلایی افتاده با دو تا سگش هی میدوه دنبالشون استوری میگیره. صبحا پامیشه استوری میگذاره صبحت به خیر خدا، امیدوارم روز خوبی داشته باشی. دو تا بزغاله هم گرفت آورد اسمشون رو گذاشت شنگول و منگول، یک شب گذاشتشون بیرون تو حیاط فرداش استوری گذاشت عشقا منگول حالش خرابه براش دعا کنید. بزغاله بیچاره افتاد مرد اینم استوری گذاشت عشقا منگول مرد ولی حالا عیبی هم نداره به مرگ طبیعی مرد وگرنه اینارو میکشن میخورن. یبار پرید تو استخر دستش بگا رفت و عفونت کرد نذر کرد بزغاله قربونی کنه بعد که بزغاله هارو گرفت نظرش تغییر کرد و تصمیم گرفت بزرگشون کنه. کلا استوریاش یا داره قر میده یا داره دنبال سگ ها و بزغاله هاش میدوه. وسطشم چند تا الهی قمشه ای و آیه قرآن و اینا میگذاره. همه میگن رفته اونجا سیم کشیش کردن ولی من معتقدم این بچه روشنیه و خدا همیشه در قلبش بوده.

https://www.instagram.com/vahidkhazaei.official/?hl=en

ماه رمضان رو به اونهایی که به روزه اعتقادی ندارن و در ایران هستن تسلیت و به اونهایی که اعتقاد دارن و روزه میگیرن تبریک میگم. البته روزه گرفتن باید از سر اعتقاد قلبی باشه و نه چون ننه باباتون روزه میگیرن شما هم بگیرین. من خودم والا نمیگیرم چون اون سالهایی که میگرفتم بیشتر از اینکه یاد خدا باشم مدام گشنه‌م بود و تمام حواسم به این بود که کی غروب میشه از این گشنگی و بگایی نجات پیدا کنم، کلا سیر باشم رابطه‌م با خدا بهتره.

دوست خیلی عزیزم که امیدوارم از من ناراحت نشده باشه یه مطلبی رو مطرح کرده که جا دیدم اینجا بهش بپردازم. صحبت دوست عزیزم اینه:

"ی سوال؟ خدا از دید تو یعنی چی؟ دعا یعنی چی؟ اصلا نمیخام ب چالش بکشونمت.میخام بدونم فقط. چون من واقعا نمیدونم،مثلا دعا میخام کنم بعد میگم اگه مثلا خدایی هم باشه،منظومه شمسی رو ول کرده بیاد ب دعای من گوش بده؟
یا مثلا خدا یعنی چی؟ یعنی فقط همون خالق؟ نور عدالت؟ واقعا در چ حدی هست این خدا از دید تو؟ بعد ما بمیریم چرا باید برگردیم ب سمت خدا؟ ک چی بشه؟ یعنی هدف همین بود؟ زندگی کنیم بعد برگردیم ب سمت خدا؟ اصلا اگه بخایم بگیم خالق مهمه ک واقعا یکی باشه یا چند تا."

یک فیلسوف غربی‌ای هست که من ازش خوشم میاد به نام کیرکگور. من در مورد "ایمان" باهاش موافقم که اساسا مقوله‌ای هست بسیار شخصی و از جنس subjective certainty (یقین ذهنی) و تفاوت داره با objective certainty (یقین عینی) که اولی شناخت از طریق حس و شهود هست و دومی شناخت از طریق عقل (علم) و اولی هم مراتب بالاتری از شناخت هست تا دومی. برای همین ایمان اثبات نداره برخلاف مساله‌ی ریاضی. مخصوصا اگر ابزار شناخت رو فقط عقل بدونیم به دست نمیاد، عقل صلاحیت ورود به اون حیطه و ابزارش رو نداره اساسا. عرفان اسلامی هم یک چیزی در همین مایه‌هاست، مثلا شما اگر غزالی یا ابن عربی و امثالهم رو بخونید میبینید حرف همینه.

حالا مثلا من یقین ذهنی دارم که یک وجودی هست که ما هم جلوه‌های اون وجود هستیم. همین ابن عربی در وحدت وجود میگه اساسا وجود و حقیقتی جز حق تعالی نیست و ما همه جلوه‌ای اون وجود هستیم، جز خدا اصلا وجود و موجودی نیست و "لا موجود الا الله". برای همینه میگه "من از رگ گردن به شما نزدیکترم"، چون ما جدا از او نیستیم. این که هدف زندگی چیه هم همین ابن عربی میگه "انسان کامل"، شما فرض کن به عنوان جلوه‌ای از خدا ظرفیت وجودی بینهایت دارید، یعنی هیچ حدودی برای تعالی انسان نیست و این دنیا فرصتی هست برای اینکه چقدر میتونیم جلو بریم. در مورد دعا، همین ابن عربی میگه "از خدا چیز دیگری جز خودش مجویید". یعنی علم به اینکه ما بخشی از او هستیم، از او آمدیم و به او برمیگردیم. یک عارف عرب گفت "مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار می‌شوند". یک مطلب مهمی هم هست در اسلام که "بزرگترین عبادت تفکر است". خوب این خیلی مطلب مهمیه (میتونید به اسلام شکاک باشید و همچنان این مطلب رو مهم بدونید)، یه مطلبی هست برای من جالب بود که هم در انجیل اومده و هم در قرآن تقریبا شبیه. هیچ موردی مثل این ندیده بودم. در قرآن هست "آنها دلها [عقلها] یى دارند که با آن [اندیشه نمى کنند، و] نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوشهایى که با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند [چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرد]. در انجیل هم اومده "زیرا دل این قوم سخت شده، گوشهایشان سنگین گشته، و چشمان خود را بسته‌اند، مبادا با چشمانشان ببینند، و با گوشهایشان بشنوند و در دلهای خود بفهمند و بازگشت کنند و من شفایشان بخشم". یعنی اینکه این تعالی چطور حاصل میشود شما میبینید "تفکر" و "جز خدا چیز دیگری نجستن"، یک مطلب مهمی هم هست به نظرم خیلی مهمه قبلا هم گفتم اینکه اون چیزی که من میفهمم و میدونم در مقابل اون چیزی که من نمیفهمم و نمیدونم نقطه ای است در اقیانوس. حالا مجدد من بگم که من ایمان دارم اما در مورد شریعت ادیان از جمله اسلام شکاکم و سوال دارم و دوست دارم بیشتر بدونم و اینکه اون هسته‌ی داستان چقدر ارتباط با شریعت داره اساسا و بهش وابسته‌ست. نقل قولهایی هم که میکنم چون مطلب مهم و درست میاد به نظرم نقل میارم نه چون کت بسته یه پکیجی رو پذیرفتم و حالا برای اثبات حرفم بهش رفرنس میدم. بنده خوندن عرفان اسلامی و مخصوصا ابن عربی رو توصیه میکنم و از فلسفه غرب هم کیرکگور رو توصیه میکنم که اگر فیلم هامون مهرجویی رو دیده باشین تا حدی با او آشنایی دارین و اساسا هامون هم کنکاشی در باب همین مسائله مخصوصا اگر شما به زندگی و جهان بینی علی عابدینی در اون فیلم دقت کنید مضامین عرفانی داره.

دیگه خدمت شما عرض کنم که من ضدیت داشتم تا چندسال قبل که بشینم مثلا دینانی گوش کنم ولی اخیرا گوش میکنم و به نظرم منبع خوبی هست در مورد مفاهیم عرفان اسلامی. این ویدیو کوتاهه. نکته دیگه اینکه نگذارید نفرتتون از جمهوری اسلامی شما رو زده کنه نسبت به این مقولات و سوا ببینید اینها رو.

این هم منبر امروز یه صلوات بفرستید دوستان آشپزخونه هم لطفا سریعتر سفره رو پهن بکنن و ظرف‌های قیمه و نوشابه‌ها رو تقسیم کنن بین عزیزان برای من و تراویس هم نوشابه نارنجی بیارید.

عرض شود که اولا من خیلی آرزویی در این دنیا ندارم. جدی میگم، احساس میکنم هدف داشتن جنسش با آرزو داشتن متفاوته. مثلا من هدف دارم که بتونم شغل خوب بگیرم و توی کارم پیشرفت کنم و موقعیت اجتماعی خوب داشته باشم و خونه و ماشین خوب داشته باشم و همسر یا دوست دختر خوشگل و قشنگ داشته باشم (بچه رو نیستم)، ولی هیچ کدوم ازینا آرزوم نیست. تا چندسال پیش هیچ کدوم هدفم هم نبود، ولی اشتباه بود چون بی هدفی باعث درجا زدن و به هیچ جا نرسیدن میشه. یبار شوهرخواهرم بهم گفت تو جاه طلبی نداری، دیدم راست میگه. حالا اینا هدفم هستن، ولی آرزوم نیستن. سعی میکنم بهشون برسم، ولی نرسیدم هم مهم نیست. مهم برام اینه صرفا حرکت کنم، مقصد رسیدم یا نه خیلی مهم نیست. من فقط دوست دارم این زندگی رو پربار بگذرونم و تجربه‌های مختلف بکنم و به عنوان یک انسان رشد کنم و تعالی فکری و معنوی پیدا کنم و نهایتا زودتر بمیرم و به خداوند بازگردم و آرام بگیرم. لذت این دنیا برای من زیاد مهم نیست، فقط میخوام زجر نکشم و به همین خاطر هم هدف تعیین میکنم و حرکت میکنم. سه چهار سال اخیر بالا پایین زیاد داشت برا من، مخصوصا اون برهه‌ای در تابستان دو سال قبل که داشتم تصمیم میگرفتم بیام کانادا یا نه. اعتقادات پیدا کردم در اون برهه، قبلش خیلی معتقد نبودم. تنهایی خیلی زیاد و فشار و استیصال مهم بود در پیدایش اعتقاد، تاب آوری درونی. اون اوج فشار که بلیط وینیپگ گرفته بودم و اینجوری بودم که عجب گهی خوردم چه کاری بود کردم و میخواستم کنسلش کنم شب روی تخت چشمام باز بود و میگفتم خدایا! یا کمک کن یا خودت تمومش کن. من نمیتونم اینجوری. هی میگفتم. خیلی تابستون و پاییز سختی بود. به شرکتی که میرفتم هم گفته بودم من نیستم و اومده بودم بیرون، کل زندگیم جلو چشمم بود. یبار همینجوری ماشینو برداشتم برم بنزین بزنم فقط برا اینکه از خونه رفته باشم بیرون. نزدیک خونه شدم گریه م گرفت پشت فرمون، گفتم مگه خدا من چیکار کردم اینجوری باید زجر بکشم، من اونقدر آدم بدی نیستم. یک دعایی میکردم و میکنم و اون اینه که خدایا! من یک چیز بیشتر نمیخوام. این که آدم بهتری باشم و به تو نزدیک تر. مهم ترین چیزی که میخوام اینه. البته زیرش اینم میگفتم که خدایا، نذار من زجر بکشم تو این زندگی، در باز کن جلوم.

البته اینم بگم ایمان از مذهب مقوله جدایی هست. من ایمان رو به صورت ارکانیگ دریافتم، ولی در مورد مذهب فعلا خیلی قطعیت ندارم. به نظرم مذهب کانتکست داره، مثلا خوب مثلا مسلمونیم چون پدر مادرمون مسلمون بودن دیگه. چارچوب زمانی و مکانی داره مذهب. مثلا اگر فرامین اسلام  برای رستگاریه، تکلیف اونی که مثلا سال 1000 میلادی در گینه نو در یک قبیله‌ی ایزوله زندگی میکرده چیه؟ اون که اساسا راهی نداشته برای کسب اطلاع. یا قرآن بعضی مواردش ر و خیلی نمیپسندم، مثلا آقا بهشت جوب شیر هست. حالا اومدیم و یکی شیر دوست نداشت، تکلیفش چیه؟ برای همین در مورد شریعت هنوز قطعیت ندارم. البته الان ها گاهی نماز میخونم به صورت رایج. ولی این فقط صورت هست، عمق مطلب مهمه. یک بار از جلوی کلیسایی رد میشدم، رفتم تو و فقط خودم بودم. اونجا هم نشستم دعا کردم. دیوار ندبه‌ی اورشلیم هم برم دعا میکنم. صورت مهم نیست، باطن اعتقاد مهمه. مثلا مشکلی هم ندارم که بشینم آبجویی بزنم به خاطر همون عدم قطعیت در مذهب. آبجوی مورد علاقه م حاوی مالت بالاتری هست به نسبت رازک.

 البته همیشه باید به این آگاه بود که چیزهایی که من میفهمم و میدونم در مقابل چیزهایی که من نمیفهمم و نمیدونم نقطه ای است در اقیانوس. این خیلی نکته ی کلیدی ای هست و عامل رستگاری و رشد هست. یک نکته در مورد دعا یادم رفت بگم، هرکسی توفیق دعا کردن نداره. یعنی این که شما بتونی با خدا صحبت کنی خودش یک مرتبه ی بالایی هست که برای خیلی آدم ها قفله و خدا باید برای شما بخواد که این قفل رو از قلب های شما باز کنه. موسیقی یا فیلم خوب هم شما رو به خدا نزدیک میکنه، مخصوصا اگر باعث بشه قطره اشکی افشانده بشه.

یکی برگشت به من گفت چرت و پرت میگی. والا بری آمار بگیری همینا که زبونشون درازه پارسال این موقع یا داشتن به اون رضا پهلوی مشنگ وکالت میدادن یا دنبال کون یکسری دلقک علینژاد و بنیادی و اسماعیلیون وفلان بودن که با هم ائتلاف کنید! حالا گمونم ائتلاف کنن، بعد بیان سر کیر جمهوری اسلامی رو بخورن یا تهشو از دو تا اقیانوس اونورتر؟ اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا، 6 ساله میگن دیگه چرا تموم نمیشه؟ (حرف ربطی هم به این نداره که کون لق جفتشون، دیدن واقعیته). فکر میکردن انقلاب و براندازی و این کسشرا بچه بازیه، با چهار تا مدیا پرسونالیتی کسخل و هشتگ و رسانه و ده نفر بیان تو خیابون میشه رژیم سیاسی تغییر داد، نصفشون هم که اصلا ایران نیستن اساسا کسخلا. والا من جای اینا بودم کلا تا آخر عمر زبان به دهان میگرفتم و شرم میکردم دیگه در مورد چیزی نظر بدم، ولی خوب اینا عقل فهمیدن ندارن متاسفانه.

مجدد عرض کنم، من در وبلاگ یک مقدار جریان سیال ذهن و بدون ادیت مینویسم و خیلی تمیز نمینویسم. اگر به نظرتون مزخرف مینویسم وقت خودتون رو تلف نکنید و نخونید، جاش هزارتا کار مفیدتر میتونید بکنید. حالا یه صلوات بفرستین منبر امروز تموم شد.

یه دختر چینیه بود توی این کلاسی که ترم پیش دستیار استاد بودم در یک پستی اشاره کرده بودم فک کنم که نیگا میکنه لبخند میزنه گاهی و انگار نخ میده. منم میگفتم لابد دیوونه میوونه ست.دیگه رفت تا جلسه آخر کلاس که جلسه ریویو هم بود و کون من هم پاره شد از بگایی اینکه سوال چی بپرسم از گروه ها. کلاس تموم شد و خوش و بش و فلان این اومد تشکر و فلان و بیا با گروه ما عکس بگیریم. بعدشم پرسید که کارشناسیت چی بود (البته جلسه اول کلاس گفته بودم معرفی خودم) و اینکه کجایی هستی (ملیت رو اشاره نکرده بودم فک کنم تو کلاس) و گفتم ایران و یهو گل از گلش شکفت که من شله زرد خیلی دوست دارم و یه دوست ایرانی دارم اسمش آذینه میشناسیش؟ گفتم نه کسخل دلیل نمیشه چون ایرانیم همه ایرانیای دیگه رو بشناسم. بعدش با کلاس رفتیم یه بار طوری توی دانشگاه هست من یک ور میز نشستم این یک ور میز، آخرش رفتم دستشویی داشتم برمیگشتم دیدم این داره میره، منو دید وایساد و گفتم در تماس باش و میخوای شماره تو بزن تو گوشیم گفت اینستا نداری؟ گفتم نه کون لق اینستا شماره تو بزن. قرار شد بریم بیرون. اینم زد و فرداش رفت توکیو و بعد پکن و دیگه یه کم رفت رو هوا همه چی. پیام و اینام زیاد به هم نمیدادیم اون سفری که توکیو و پکن رفته بود یه سری عکس مکس میفرستاد بعد من میپرسیدم این معبده؟ بعد کسخل جواب نمیداد. یک بارم تو اتاق ریسرچ دانشکده نشسته بودم این کله شو کرد تو گفت میلاد! رفتم بیرون دیدم اون دوست ایرانیشم بود دیگه وایسادیم صحبت. دیروز یه پیامی بهش دادم بریم یه درینکی بزنیم بعدشم گفتم چسی بیام گفتم من یه جاب آفر گرفتم احتمالا به زودی میرم ادمونتون. اینم خیس شد گفت مامانم اینجاس ولی روزای خالیم اینه، گفت سه شنبه صبح بریم برانچ من یه جای خوب میشناسم. گفتم کسخلیم مگه برانچ چه کسشریه روز پاشیم بریم. الکی گفتم میتینگ دارم عصرش بریم یه ور گفت باشه. خلاصه این هفته با این بریم بیرون ببینیم چند چندیم، بانمکه. حالا اگه خورد و  این کارادمونتون نشد بد بگا میرم جلو این، فک کنم باز مجبورم پاشم برم ادمونتون چون به این گفتم، ضایعست بمونم کلگری دیگه.

میبخشید که یک مقدار کثیف و روتوش نشده مینویسم چون خیلی حوصله و وقت ندارم و بیشتر میخوام حجم زیادی از اطلاعات رو سریع منتقل کنم. اگه توی کانالم چیزی بنویسم خیلی تمیزتر مینویسم. ولی خوب اینجا شخصی تر مینویسم و جنس مطالب با کانال متفاوته. اونجا خیلی نظرات شخصیم رو هم نمیگم. اینجا ولی میگم کسی ناراحته نخونه.