چیزی به صبح نمانده است

اتاقمو یه دست اساسی ای کشیدم، فردام میرم موهامو میزنم. رو برگ اعزامم نوشته ساعت 6 صبح شنبه میدان سپاه. افتادم پادگان سپاه یزد. فکر کنم از همونجا با اتوبوس میفرستن بریم. دو ماه پیش اینا گفتن که مدارکم برای امریه سازمان میراث فرهنگی برگشت خورده. پارتیم غفلت کرده بود. ولی دو هفته بعدش خونه پدربزرگم بودم زنگ زدن گفتن از مصلی تهران تماس می گیریم، برا سربازیت کاری کردی؟ گفتم نه. گفتن میخوای بیای دفتر فنی اینجا امریه شی؟ گفتم بله. رفتم دو روز مصاحبه و تکمیل مدارک و خیلی دراماتیک همه چی اوکی شد. از یگانای سپاهه. مث که الان سپاه جز امریه سرباز نمیگیره. به مسئولش گفتم آقا مدارک ما برگشت نخوره از ستاد؟ گفت نه آقا چون مصلی مستقیم زیر نظر بیت رهبریه هر کسی رو معرفی کنیم اوکی میدن. من واقعا از موقعی که یادمه ارادت سنگینی به بیت رهبری داشتم.


میرم یک ماه و نیم نیستم، یه مرخصی میان دوره اولای آذر هست که نمیدونم بیام تهران یا نه. بعدشم که میام همین مصلی تهران باقی سربازیمو. داییم میگفت دعای پدرجان بوده از هوا امریه زدن زیر بغلت. بعید میدونم، داییم جو میده. ولی پدربزرگم خیلی خوشحال شد اونجا که بودم بهش گفتم.

وقتی از انزجار حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟

میل جنسی به تصور حوزه ای ممنوع از امر انزجارآور وابسته است. زبان شخصی دیگر در دهان شما می تواند برایتان تجربه ای لذت بخش باشد یا می تواند نفرت انگیزترین و مهوع ترین نوع آزار باشد و این بستگی دارد به وضعیت روابطی که میان شما و آن شخص وجود دارد یا در حال برقراری است. لیکن زبان دیگری در دهان شما می تواند نشانه صمیمیت و نزدیکی باشد دقیقا به همان دلیل که می تواند تجاوزی منزجرکننده نیز باشد.

]صفحه 225[

Horace and Pete

Horace and Pete”" یه سریال 10 قسمتی مستقله از لوئی سی کی در مورد دو تا میخانه دار، لوئی سی کی (هوراس) یه مرد میانسال مطلقه افسرده حال که خودشه علنا، استیو بوچمی (پیت) هم یه مرد محترمه که از یه نوع بیماری روانی رنج میبره و طول زندگیش رو در اتاق پشت میخانه سپری کرده، یه بخشیش رو هم در بیمارستان روانی. ترکیب کمدی سیاه و درام ترکیبیه که پیشاپیش برنده ست. نقد خاصی نیست، دیگه سکوت اختیار میکنم، شاهکاره، باید دید صرفا.



یه جا وقتی پرده اپیزود نهم میفته یه نقل قول از "گری شندلینگ" می کنه:

“The world is just too noisy and distracted to probably ultimately survive. Everyone needs to shut the fuck up. The answers are in the silence. Monks set themselves on fire to make this point. Just consider it.”

ترجمه الکن:

دنیا زیادی شلوغ و پرسروصداست برای اینکه احیانا نهایتا جون سالم به در ببره. همه لازمه صرفا دهنشونو ببندن. جوابا توی سکوتن. راهبا خودشونو آتیش میزنن تا به این نکته اشاره کنن. فقط بهش فکر کنید.

نوری معلق است در اشاره های ظلمانی

نقطه عطف این جنجال مضحک برگزاری بازی ایران و کره جنوبی تو شب عاشورا، به نظرم همانا نامه علی مطهری به یزدی بود. اینکه بدون ادعای روشنفکری و فلان و بیسار، جدا از تاختن به ذهن فاسد امثال یزدی، یه سری از تابوهای جامعه رو نقد کرده که به دلایل مختلف، کمتر کسی جرئت پرداختن بهشون رو داشته.

[…] مثالی می‌زنم. اگر کسی بعد از سال‌ها پدر یا مادر یا فرزندش را در شب عاشورا ملاقات کند آیا نباید خوشحال شود و بخندد چون حرمت آن امام عزیز را شکسته است؟! همین نگاه است که باعث شده است در دو ماه محرم و صفر مردم ایران مراسم ازدواج برگزار نکنند[…]
وظیفه روحانیت و مصلحان جامعه است که با نقاط ضعف جامعه و آداب و رسوم خرافی که مانند زنجیر به دست و پای مردم بسته شده است مبارزه کنند نه این که سوار بر این موج‌ها شوند
[…]

حالا مقابل این نامه میشه "راهکارهای حزب موتلفه برای برگزاری بازی ایران- کره". یکسری مغز پوسیده در فاضلابی با عنوان "کارگروه ورزش معاونت مطالعات برنامه‌ریزی حزب مؤتلفه اسلامی"، این طور به خرافه گرایی و هرچه بیشتر تحلیل رفتن مغزها دامن می‌زنند:


[…]گزینه سوم: برگزاری بازی با حضور تماشاچی که باید با ساز و کار زیر انجام شود:

1- تماس با مراجع و علمایی که اظهار نظر فرموده‌اند و تبیین موضوع برای آنان برای حفظ حرمت و پیش‌گیری از موضع‌گیری‌های بعدی آنان

2- برنامه عزاداری سنجیده و حساب شده توسط کارشناسان مربوطه در قبل، بین و بعد از بازی به شرح ضمیمه انجام شود.

3- توجیه تماشاگران برای حفظ حرمت شب عاشورا در ورزشگاه و خارج از آن

4- تنبیه مقصر به شرح مذکور

5- نقش صدا و سیما در زمینه انعکاس این بازی بسیار مهم است که تبیین می‌شود با ساز و کار زیر انجام شود.

توجیه کارگردان فنی و تصویربرداران و گزارشگر مسابقه

عدم تصویربرداری و نمایش از هیجانات شادی بخش تماشاگران

عدم نمایش تصویر زننده گل (پس از گل) برای جلوگیری از نمایش شادی احتمالی

عدم نمایش تصویر تماشاگران در زمان‌های زده شدن گل و با وقوع حادثه هیجانی نزدیک به گل

عدم نمایش تصاویر و شادی تماشاگران احتمالی کره‌ای

توجیه گزارشگر برای بکارگیری کلمات مناسب ایام و خودداری کردن از ایجاد التهاب و هیجانات مرسوم

کنترل صدای ورزشگاه در مواقع وقوع هیجانات و یا گل

برجسته‌سازی پرداخته به مناسک مذهبی در سکوها

تقویت نمایش اعتقادی احتمالی از ورزشکاران و دیگر موارد.


در مایه آنچه علی مطهری هم فرمود، این ذهنیت عتیقه که شادی احتمالی یک تماشاگر از گل توی یک مسابقه فوتبال در شب عاشورا هتک حرمت و معصیته جدا نیاز به بازنگری داره، مهم اینکه خرافاتی از این دست باور عمومی و تابوی بخشی شاید بزرگ از اجتماع هست، و از وقتی که من یادم میاد بلندگوهای حکومتی اعم از صدا و سیما و روحانیون وابسته و سایر مدام در حال تشدید این خزعبلات بوده اند. یک نمونه ملموس دیگه برای من عاشورای 88 هست. اینکه حکومت برای زمین زدن سبزها فیلم کف و دست زدنشون رو توی تلویزیون نشون داد، جدا از اینکه اساسا پاپوش و صحنه سازی بود که اتفاقا جواب هم داد، اگر هم همچی اتفاقی افتاده بود، آدم عاقل باید از خودش بپرسه مگه کف زدن اینا برای تشویق یزید و فلانه که من بگم هتک حرمت؟ که اگه ذهنیت عوام جامعه این بود اصلا حکومت طرف این پاپوش نمی رفت چون میدونست جواب نمیده.

تازه همه این گفته ها با ذکر یکسری پیش فرضه، برای چند درصد مردم عزاداری محرم جز آداب و رسومیه که از بچگی توی ذهن ما فرو شده؟ اینکه منابع موثق و غیرموثق چی هست، روایت های مختلف چی هست، و اساسا عزاداری کجای دین اومده و چه مشکلی رو حل میکنه سوالاتی هستند که میشه آدم صفر ماجرا از خودش بپرسه. برای شخص من که دیدن تکیه هایی که توشون نوجوونا لخت زنجیر میزنن و ماشینایی که نوار اوسین اوسین بلند کردن واقعا حالم رو بهم میزنه.


"و هدی للمتقین"

محرم 1438

دو (ص 39)

داستایفسکی در جایی از یادداشت های خانه مردگان، روایتش از دوران حبس با اعمال شاقه در سیبری، از زمانی می گوید که در بیمارستان زندان بستری بوده. حین اقامت او در بهداری، یکی از زندانیان، میخائیلوف- مردی که به جنایاتی بسیار منزجرکننده محکوم شده است- به مرض سل می میرد. مرگ او بسیار آهسته و دردناک است و داستایفسکی هم به خود پیچیدن او، نفس نفس زدن ها و تلاش تب آلودش برای چنگ زدن به زندگی را به تفضیل شرح می دهد. پس از مرگ میخائیلوف، داستایفسکی تعریف می کند که افسر نگهبان چه گونه وارد می شود.


کلاه خود بر سر و شمشیر به کمر داشت... به طرف جنازه می رفت و با هر قدم گام هایش آهسته و آهسته تر می شد و با حیرت به محکومانی که ساکت نشسته و با ترش رویی از هر سو به او چشم دوخته بودند نگاه می کرد. یکی دو گام مانده به جنازه ایستاد، گویی ناگهان از چیزی یکه خورده بود. منظره جسد کاملا عریان و چروکیده که چیزی جز غل و زنجیر بر تن نداشت، تاثیر عمیقی بر او گذاشت و ناگهان شمشیر از کمر باز کرد و کلاه از سر برداشت- بی آن که طبق مقررات موظف به چنین کاری باشد- و صلیب بزرگی بر سینه کشید. سربازی جنگ آزموده و سپیدمو بود که سال ها در خدمت نظام گذرانده بود. یادم می آید که در همان لحظه چکونف، مرد سپیدموی دیگری، هم کنار او ایستاده بود. بدون گفتن حتی یک کلمه یک سره به صورت افسر نگهبان خیره شده بود و تک تک حرکات او را با دقت عجیب دنبال می کرد. اما نگاهشان با هم تلاقی کرد و به دلیلی لب پایین چکونف شروع به لرزیدن کرد. لبش را به شکل عجیبی کج و معوج می کرد و دندان هایش را نشان می داد. گویی بی اراده توجه افسر نگهبان را به جنازه جلب می کرد. در همین حال به سرعت گفت:
"او هم مادری داشت!" و بعد بیرون رفت.
به خاطر دارم که این کلمات تا عمق وجودم رخنه کردند... چرا او چنین چیزی گفت، چه چیزی سبب شده بود این جمله به ذهنش بیاید؟

بخشی از وصیتنامه پدربزرگم که هفته پیش مرحوم شدند.

در طول نود و چندسال عمر موضوع مهمی که دستگیرم شده و به آن اعتماد و وثوق کامل دارم اینست که؛ تنها موضوعی که سعادت و موفقیت دنیا و آخرت را تامین می نماید تقوی است. تقوی تنها کلید کسب هرگونه آرزو و تمنای دنیوی و توفیق در وصول خواسته های اخروی می باشد و لذا نورچشمان عزیزم را شدیدا به تقوی تاکید و توصیه می نمایم.