دو عریضه

اخیرا غالبا اوقات فراغتم در اتاقم رو به صورت افقی و یا در حال لمباندن و فیلم و سری دیدن سپری می کنم،بعضا سنت شکنی کرده مثل امروز که اندیشه پویا رو ورداشتم یه نیگاهی انداختم.یه بخش داشت راجع به شبکه های اجتماعی و فیس بوک و اینا که جالب بود.یه نقل قول بود از یه کتاب به اسم "تنها در جمع" نوشته یارویی به نام "شری ترکل" از روان شناسان سایبری(وات د هل) که بسیار به جا گفته طرف انصافا:
 
<باید "تنها" باشیم تا بتوانیم بدون مزاحمت بر صفحه ی کامپیوتر و یا موبایل خود متمرکز شویم.در این شرایط جدید،فضاهای عمومی مانند پارک ها و کافه ها و فرودگاهها دیگر فضاهایی برای مراودات اجتماعی نیستند بلکه یک مکان گردآوری اجتماعی هستند،مردم کنار هم می نشینند،اما با هم گفت و گو نمی کنند،افسار هریک از آنها به موبایل و یا تبلتی متصل است که آنها را به افراد و مکان های دیگر مرتبط می کند.>

توضیح بیشتری لازم نیست.فقط اگر به هر دلیلی از مزخرفاتی مثل وایبر و اینستاگرام و فیسبوک استفاده می کنید،مراقب باشید یکی بغل دستتون نشست حس کنه کنارش یک آدمیزاد نشسته نه ای تی یا همچو چیزی.


بی ارتباط به مطالب بالا یک مطلبی رو در مورد ملاله یوسف زی عرض کنم،این که این اروپاییا اومدن این رو اینقدر بزرگ کردن تنها نشان از یک واقعیت سهمگین دارد و اون بیکاری مفرط این جماعته که باعث شده کاملا مغز از کله شون عروج کنه.الان توی کشورهای در حال توسعه کلی کار برای انجام دادن هست.میتونن برن توی خاورمیانه،آفریقا یا آمریکای لاتین مشغول شن.مثلا میتونن  نفری یه بطری آب معدنی وردارند از دریای شمال یا دریای بالتیک پرش کنند بیارن توی دریاچه ارومیه یا هامون خالی کنند.کلیم هیجان داره.چه چالشی بزرگ تر از این که یه دریاچه خشک رو پر کنی؟
ببنید من هم الان سوار اتوبوس شم برم توی کوهستان های پاکستان بچرخم شبه نظامیا میان اول خودم رو پیاده می کنند بعد مغزم رو.فرضا همچین اتفاقی افتاد.باید جایزه ساخاروف بگیرم؟باید صلح نوبل بگیرم؟باید توی مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی کنم؟باید برم بشینم با رئیس جمهور آمریکا و زن و بچه ش گل بگم گل بشنفم؟مگه من چی کار کردم؟صرفا مورد حمله قرار گرفتم.
تازه من کلی سنمه.اون 17 سالشه.اصولا یک آدم 17 ساله نباید مورد تقدیر قرار بگیره.چون حالیش نیست چی کار می کنه.دختر هم باشه دیگه بدتر چون دخترا کلا از 12 تا 18 سالگی به پریود مغزی دچارند.بله نتیجه می گیریم کسی که اینجا باید مورد تقدیر قرار بگیره منم نه اون ملاله یوسف زی.توی 17 سالگی کتاب خاطراتم نوشته.من با این همه سال سن بخوام کتاب خاطرات بنویسم با رو جلد و فهرست و تقدیم نامه و موخره جمعا 5 صفحه م نمیشه اونوقت ببینید این ابله با 17 سال سن چه نشر اکاذیبی کرده.


کیتارو

دیشب کنسرت کیتارو بودم.هرچند از لحاظ بودجه صدمات جبران ناپذیری بهم وارد شد ولی 15 سال پیش اینا که کودکی بیش نبودم و کیتارو گوش می کردم فکر نمی کردم یک روزی اجراش تو تهران رو ببینم.


کیتارو نغمه ی کسلی های بعد مدرسه بود به یمن شبکه یک و اینا به تعبیری سورئالیستی.(اگر فهمیدید این که گفتم یعنی چی عدد 1 رو به یک شماره دلخواه اس ام اس کنید و برنده یک سال اشتراک رایگان وبلاگ و دسترسی سریع به پیوندهای روزانه وبلاگ شوید.)

 

Goodbye Breaking Bad


دیشب و امشب 4 اپیزود آخر برکینگ بد رو دیدم و والسلام.بیشتر از سرگرم کننده برای من تفکر برانگیز بود،اینکه آدمها علی رغم پیوندهای اسمی و رسمی چقدر میتونند از هم دور باشند و دور بشند،اینکه حصار دور آدمها و دنیای هر انسانی گنگ و نفوذناپذیره و ناخوانا،اونقدر که پیوندهای انسانی مثل روابط زناشویی،پدر و فرزندی،خانوادگی و دوستی میتونند تا حد صرفا کلماتی بی معنی و پوچ تنزل کنند.


Tehran's Darling


چند وقته دورت که میچرخم نای سربلند کردن نداری انگار؟تو خودتی همچی.میدونم خسته شدی.از ما خسته شدی؟شاید بست بوده انقدر از ما دیدی تو این چهل سال.از سرتم زیادی بوده.ولی وقار تو رو هیچکی نداره ها.سخاوت تو رو هیچ جا نداره ها.چرا خوبی اینقدر؟من دورت بگردم.


میدونی غروبا خیلی بیشتر دوست دارم.خیلی خوشرنگ میشی.انگار به زور خودتو میون اون دود و هیاهو سرپا نگا میداری،تا شب تو خلوتی شهر یه خستگی در کنی،یه نفسی چاق کنی،آماده شی واسه روز بعد که تو آغوش بگیری اونا که رد میشن رو.


میخواستند چشم تهران باشی نه؟بودی؟فکر نمی کردند اینقدر ببینی تو این مدت شاید.گمونم چشمات خسته شده.میخوای ببندی شون؟ولی نه نبند.وایسا و مارو تماشا کن.وایسا و هوا مارو داشته باش.آخه ما جز تو کی رو داریم تو این شهر بلازده غریب.