سوگ سیاوش


گویند این گل در آن زمان که گلوی سیاووش با تیغ تیز گرسیوز آشنا می‌شد، شاهد ماجرا بود.از پس آن اندوه، گل‌‌گونه رخ، سر به زیر افکند تا آرام آرام اشک بریزد بر بی‌گناهی سیاوش:


چو سرو سیاوش نگون‌سار دید

سراپردهٔ دشت خون‌سار دید


بیفکند سر را ز انده نگون
بشد زان سپس لاله ی واژگون


ملت کوچک،اسطوره های کوچک؟

امروز قبل ظهر با مترو داشتم می رفتم دانشگاه سابق،گفت مترو ولیعصر توقف نداریم.گفتم بهتر.رسید مترو فردوسی،دیدم جل الخالق،یه جماعت عظیمی جمع شده بودند توی ایستگاه که مثل سیل جاری شدند تو قطار،مقدار قابل توجهی دختر جوان مشکی پوش و پسرای شونزده هفده ساله مو آب و جارو کرده.دوزاریم افتاد آها تشریف می برند بدرقه مرتضی پاشایی.ایستگاه دروازه دولت تقریبا کل جمعیت از قطار پیاده شد که از هم می پرسیدند بهشت زهرا کدوم وریه.(این برادر محمد حسینی که شومن هست هم با کت شلوار مشکی وایساده بود بغل من).من هنگ بودم که فاز ملت چیه کلا.از چند روز پیش هم که تلویزیون نشون میده تو شهرای مختلف مردم جمع می شند من هنگم که فاز چیه.


خوب آره دیگه،همه جای دنیا یک سری مراسم هست که مردم دور هم جمع می شن.کارناوال سالسا برزیل،گاوبازی پامپلونا،فستیوال آبجو خوری،کمیک کن ها،هالووین و ... الی آخر.محرم توی ایران حتی.
توی این تهران که از سر صبح تا بوق سگ هر کی دنبال بدبختی خودش از این ور به اون میدوه،مضافا کم پیش می آید بهانه ای برای اجتماع،ما هم که اسلام دست و پامونو بسته،بعضی فرصت ها غنیمته.برای شوآف،برای ژست،برای دور هم بودن.شماره رد و بدل کردن و قص علی هذا.اصلا قبول کنید ژست عزادار گرفتن به آدم حس خوبی می ده.

میتونم تصور کنم که پسرا صرفا برا مراسم این بنده خدا رفتن آرایشگاه،یا دخترا شبش قبل خواب فکر کردن فردا لاک چه رنگی بزنم،سلبریتی ها پیش خودشون فکر کردن چی بپوشم فردا بیشتر جلوه کنم.(قبول دارم تو موقعیتش باشی سخته فکر نکنی.)


این میشه که آدم ناخودآگاه به این فکر میفته که از این چه میدونم یک میلیونی که رفتن مراسم،دست کم نود درصدشون مغزشون اندازه نخوده و با موتیو های مذکور اومدن،چون اصولا این حجم مشایعت شایسته انسانهای بزرگ و تاریخ سازه،نه یک خواننده پاپ آهنگ های دوزاری،ولو مرگ نابهنگام و دلخراشی داشته باشد.


پ.ن:حالا فرضا نجف دریابندری که الان سکته مغزی کرده از دنیا برود،این ملت ت خمشان نیست،چون اصلا نمی دونند این پیرمرد کیه،چون اصولا کتاب خوندن کیلویی چند.بله،ملتی هستیم که کل یوم سوراخ دعا را گم کرده ایم.


رویا

چند شب پیش خواب دیدم به عنوان حیوان خانگی،دو تا "بچه مورچه" دارم.مدام نگران بودم مبادا گمشان کنم،چون خیلی مورچه های کوچکی بودند.حالا دقیقا نمیدانم اصلا این بچه مورچه چه صیغه ای هست که به خواب من آمد،مثلا مورچه 1 ماهه کودک حساب میشه یا بالغ،اما اینها هر چه بودند تازه متولد شده بودند و هنوز اول راه بودند.

چیزی که مایه دلگرمیم بود این بود،به خودم می گفتم چند ماه دیگه که از اینها مراقبت کنی،بزرگتر می شن و بیشتر دیده می شن،حداقل راحت تر به چشم میان و مدام مجبور نیستی نگران گم کردنشون باشی.


اما آخر گمشون کردم،وقتی روی صندلی عقب ماشین گذاشته بودمشان.هرچقدر گشتم نتونستم پیداشان کنم.بچه مورچه هام گم شده بودند،چیزی که مدام ازش هراس داشتم.

در باب کار و بار

یه دوماهی یه شرکتی کار می کردم،الان تقریبا یه ماهه اومدم بیرون و بیشتر وقت شریفم رو به استراحت و تفکر در باب هستی و چیستی آن می گذرانم.البته دانشجو بودن اگه کار و زندگی محسوب میشه دانشجو هم هستم.

مارکس هیچ وقت شغل ثابتی نداشت و یک بختک تمام عیار بوده.یه رفیق داشته به نام فردریش انگلس که باباش مایه دار بوده و این انگلس از کاسه باباش کش می رفته می داده مارکس و مارکس اینگونه ارتزاق می کرده است.اما یه جمله از مارکس در توجیه بی کار و بی عار بودنش خوندم که سخت تکانم داد."من باید با وجود همه ی مشکلات هدفم را دنبال کنم و نگذارم جامعه بورژوازی به ماشینی پول ساز مبدلم کند."
از این به بعد کسی ازم پرسید چرا دنبال کار نمیری میگم من باید هدفم را دنبال کنم و نمی خواهم جامعه بورژوازی به ماشینی پول ساز مبدلم کند.(هرچند من فعلا دقیقا نمیدونم این هدفی که قراره دنبالش کنم چیه.)بدم نمیاد برم دنبال دزدی و سرقت مسلحانه و از این دست کارها.چون سر و ته کار خودم خواهم بود و نوکر جامعه ی بورژوازی نخواهم شد،مضافا هیجان هم داره.


تو قسمت آخر برکینگ بد بحثی میشه بین والتر وایت(معلم شیمی ای که افتاده دنبال تولید متامفتامین یا شیشه) و زنش در مورد همین شغلی که والتر اختیار کرده.زنش میگه دیگه نمی خوام بشنوم که بگی من به خاطر شما اینکار رو کردم.والتر میگه:

I did it for me.I liked it.I was good at it.And I was really…I was alive.


پ.ن:بازی دورتموند و بایرن مونیخ صرفا یک فوتبال ساده نیست،نبرد میان خیر(دورتموند-پرولتاریای مظلوم) و شر(بایرن مونیخ-بورژوازی حریص) است.آرین روبن یک چاقال است و میختاریان یک نجیب زاده.