هیچوقت یادم نمیره دبستان یا راهنمایی بودم خالهم یکی دو ماه رفته بود فرانسه برای دکتراش. برگشت همه خونهشون بودیم بچهها هم با علاقه نشسته بودیم ببینیم برامون چی چی آورده. یادمه کلی سوغاتیهای جالب و لباسهای قشنگ آورده بود، به خواهر من مثلا یه لباس قشنگی چیزی داد. برای من ولی خودکار آورده بود که سرش میکیماوس بود. یادمه دچار تروما شدم و خیلی ناراحت شدم که من چه گناهی کردم مگه که برا من خودکار آوردی برا بقیه لباس و فلان.
یاد یه اتفاقی افتادم. معدن که کار میکردم یک روزی رفته بودم سمت مدرسهی قدیمی چند تا اندازه برداشت کنم یا همچین چیزی. زمستون بود، کاپشن تنم بود. یه دفترچه خودکار هم دستم. یه حوض بزرگ گرد بود بغل مدرسه که آبی که از معدن پمپاژ میشد میومد داخلش. یادمه توی همون مدرسه بودم که احساس کردم همچی گیج و ویجم. انگار هایی چیزی شده باشی. تا نیمساعت قبلش مثلا اوکی اوکی و طبیعی بودم. پاشدم دیدم درست نمیتونم راه برم، یه کم تلوتلو میخوردم انگار. اومدم سمت حوض گرد که افتادم. با زحمت پاشدم چند قدم راه رفتم باز افتادم. خط مستقیم نمیتونستم راه برم انگار دور خودم میچرخیدم. درمانگاه همون نزدیک حوض بود، یادم نیست زنگ زدم به یکی از بچهها اون اومد با هم رفتیم یا خودم رفتم. دیدنم انگار ترسیدن، فک کنم رنگم پریده بود یا چی. دکتر فشار گرفت، یادم نیست دقیقا فکر کنم نرمال بود. یه کم بعدش حالم اوکی شد.
نفهمیدم هیچوقت که چی شد اونجوری شدم یهو. به هیچکسی هم نگفتم، پدر و مادر و دو تا دوست و اینا، کسی دیگهای که ندارم. هیچوقت دیگه اون حال برام اتفاق نیفتاد.