مرحله سوم مصاحبه هم گذشت. دیگه از من کاری برنمیاد، من هر آنچه باید می‌کردم رو کردم. دیگه فقط دست خداست.

 من برای ایران دعا میکنم ولی به نظر میاد که بگایی‌ها در پیش است در سال 404. جمهوری اسلامی تسلیم نمیشه (چیزی نداره که بخواد سرش مذاکره کنه، باید تسلیم بشه که نمیشه)، اسراییل به تاسیسات اتمی حمله می‌کنه، ایران هر جوابی بده 10 برابر شدیدتر دوباره می‌خوره. سناریوی خوش‌بینانه در اون حالت اینه که یک شبه‌کودتایی اتفاق بیفته و یک افرادی اون بالا فرمون رو ببرن به سمت تسلیم و مصالحه. ما بخیل نیستیم، رژیم چنج هم میخواد بشه بشه، ولی پربعید. از مردم کار زیادی برنمیاد.

کمربندها رو محکم ببندید.

فکر کنم شاید یه اتفاقاتی بیفته، امروز یه ایمیلی اومد که یه کم گریه‌م گرفت. دو سه روز دیگه معلوم میشه.

مرسی که کامنت دادین. دوست دارم جواب بدم ولی جوابی ندارم.

کار ایران دیگه با خداست. کار منم با خداست. اگه خدایی باشه اصلا. دوست دارم فکر کنم که هست.

فعلا نمیتونم زیاد بنویسم. حوصله و تمرکز ندارم . هروقت بتونم میام مینویسم. دیشب لب آب بودم، هوا سرده، زیاد. کامنت بگذارید تا بدونم هستید، در پی جواب من نباشید، جوابی داشته باشم میدم. شما بگذارید ولی.

نمیدونم بگم ازینکه این روزها چطور دارن می‌گذرن یا اگه بخوام بگم چقدر بگم. باید ببینم فایده‌ش برای خودم چیه. اگه سبکم میکنه میگم. فکر کنم بگم پس.

فعلا این رو بگم  که در پی گذار از هر مرحله انسان جدیدی زاده می‌شود.

خیلی متلاطم. اتفاقات پشت هم. توی ذهنم بین نور و تاریکی در رفت و آمد. تا چند هفته‌ی دیگه همه‌چیز معلوم میشه.

میخوام وایسم تا نفس آخر بجنگم.