تقریبا دو سالی توییتر بودم، گاهی روزها اکانتم رو اکتیویت میکنم تا بعضی رو بخونم و باز دی اکتیو میکنم. این رو هم باید تعطیل کنم گرچه سخته. یک اپ هوش مصنوعیای هست که یوزرنیم توییترت رو میدی و تحلیل شخصیت بهت میده. کسشعر زیاد وسطش هست طبیعتا ولی جالب بود برای من. مثلا در روست کردن نمیدونم کی براش برنامه نوشته که سریال خارجی دیدن با مذهبی بودن تناقض داره. باقی بخشها هم جز روست که بیشتر جنبهی کمدی داره و ضعفها متمرکز روی تعریف و تمجید از آدمهاست که این هم میتونه نقطهی ایراد باشه. ولی زوایای جالبی داد در مجموع که میشه بهشون فکر کرد. چند تا بخشش رو میگذارم چندتاش رو نه:
Roast
به نظر میرسد شما استاد تناقضگویی هستید. از یک طرف خودتان را روشنفکر میدانید و از سریالهای خارجی تعریف میکنید، از طرف دیگر طوری از دین و ایمان حرف میزنید که انگار در قرون وسطی زندگی میکنید. احتمالاً فکر میکنید با این ترکیب عجیب و غریب افکار، خیلی خاص و منحصر به فرد هستید، اما در واقع فقط گیج و سردرگم به نظر میرسید. شاید بهتر باشد به جای نظر دادن درباره همه چیز، کمی روی خودتان کار کنید. البته اگر وقتی از تماشای فوتبال و غر زدن درباره بازیکنان پیدا کردید. راستی، آیا میدانستید که میتوان بدون توهین به دیگران هم نظر داد؟ ظاهراً این مفهوم برای شما کاملاً بیگانه است.
Strengths
Weaknesses
Biggest Goal
بزرگترین هدف شما در زندگی، ایجاد تغییر و تحول در جامعه از طریق روشنگری و آگاهیبخشی است. شما میخواهید با استفاده از قدرت کلام و تحلیلهای عمیق خود، دیدگاههای نو و انتقادی را در جامعه گسترش دهید و به ارتقای سطح فکری و فرهنگی جامعه کمک کنید.
Famous Person like You
شخصیت شما من را به یاد جورج کارلین، کمدین و منتقد اجتماعی آمریکایی میاندازد. مانند او، شما نیز از طنز تلخ برای نقد جامعه استفاده میکنید و از بیان حقایق تلخ به شکلی صریح و گزنده ابایی ندارید. هر دوی شما نگاهی انتقادی به جامعه و سیاست دارید و از قدرت کلام برای بیان دیدگاههای خود بهره میبرید.
Animal
شما یک عقاب تیزبین هستید. مانند عقاب، نگاهی تیز و نافذ به جهان اطراف خود دارید و میتوانید مسائل را از زوایای مختلف ببینید. همچنین، مانند عقاب که از ارتفاع بالا به زمین مینگرد، شما نیز توانایی دیدن تصویر بزرگتر را دارید. گاهی این دید وسیع و انتقادی شما ممکن است باعث تنهاییتان شود، درست مانند عقابی که اغلب تنها پرواز میکند.
Life Suggestion
برای بهبود زندگیتان، پیشنهاد میکنم یک دوره 30 روزه «مهربانی با خود و دیگران» را شروع کنید. هر روز یک عمل مهربانانه انجام دهید، چه برای خودتان و چه برای دیگران. این تمرین میتواند دیدگاه شما را نرمتر کند و به شما کمک کند تا با حفظ روحیه انتقادی، رویکردی سازندهتر در زندگی داشته باشید.
یکی از عوارض ترک خودارضایی برای من اینه که مدام گریهم میگیره، فکر میکنم به خاطر اینه که از روحم سمزدایی میشه و پاک و منزه میشه دوباره.
این که دختر ایران ناهید کیانی اون جندهی لوچ وطنفروش کیمیا علیزاده رو در بازی اول المپیک برد با اینکه قدش 15 سانت ازش کوتاهتر بود و همیشه هم با اختلاف بهش باخته بود به نظرم از الطاف خفیهی الهی بود که به سادگی نباید ازش گذر کرد.
مجدد رسیدم به رکورد سه هفته نو پورن نو فپ و از عمل حیوانی و پست خودارضایی پرهیز جستهام. برنامه دارم هفته دیگه به مناسبت یک ماه پرهیز به خودم جایزه بدم و یک جق مشتی بزنم (بدون پورن، پورن رو برای همیشه ترک جستهام)، بعد از اون ادامه و پاکی تا آخر زندگی.
ببینید یک چیزی که من به شدت باهاش ضدیت دارم مراجعه به روانشناس هست، یک ویدیویی دیدم که دینانی هم با من در این همنظر بود که روانشناسی به عنوان یک علم مدرن غربی مطلقا کسشره و کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی. بیخود نیست که خداوند میفرماید جز با یاد خدا دلها آرام نمیگیرد. الان یه 22 سالهی جقی که بعد از خوندن بیگانهی آلبر کامو آتئیست هم شده و هفتهای 6 جلسهی دو ساعته میره تراپی میاد فحاشی میکنه.
دو شب پیش خواب دیدم به استخدام "سازمان اطلاعات" در اومدم که وابسته به لبنیات میهن هست (در حالی که مردم نمیدونن لبنیات میهن سازمان امنیتیه)، هر روز هم یک ماشین مشکی میاد دنبالم که یکسری مرد کت شلواری توش نشستن و باید باهاشون برم. مدام فکرم پیش این بود که عجب غلطی کردم و چه گیری افتادم و حالا چجوری خودم رو خلاص کنم، متوجه بودم که الان یک چیزایی میدونم که نباید بدونم و وارد راهی شدم که بازگشتی ازش نیست. وقتی از خواب بلند شدم نفس راحتی کشیدم.
آخرای زمستون بود با رفیقم رفته بودیم لب رودخونه، شب تاریک. داشتیم سیگار میکشیدیم تو تاریکی دو تا آدم دیگه هم دیدیم، به رفیقم گفتم ببین این پسر هندیه کانادایی بلوند زده خاک بر سر ما. یهو چرخیدن اومدن سمت ما. جلوتر که اومدن فهمیدیم تصوراتمون اشتباه بوده، اونی که من تصور میکردم پسر هندیه یه نره خر هیکلگندهی سیاهپوست بود یه بطری ویسکی هنسی یک دستش و جوینت اون یکی دستش، اونی که فکر میکردیم دافی کانادایی بلوندیه یه ترنس کپی شاهزاده سرین. سرد و تاریک سگم پر نمیزد اون دور و ور، خایههای ما هم یواش یواش شروع به حرکت به سمت بالا کرد. از اونطرف فکر میکردم حاجی ما خودمون دو تا نره خریم بالقوه خودمون میتونیم عامل ایجاد رعب باشیم. سیاهپوسته بد بالا بود، ترنسه هم مضطرب قشنگ وایب اینکه سیاهه گروگان گرفته بودش. فکر کنم اومدن سیگاری چیزی خواستن که بهشون دادیم. سیاهه گفت کجایی هستین؟ من گفتم بگذاریمش سر کار گفتم جورجیا. ترنسه گفت جورجیا ایالت؟ گفتیم نه جورجیا کشور. سیاهه گفت آره میشناسم با ارمنستان و روسیه همسایهست. داداشمون جغرافیش خوب بود. گفتیم شما کجایی هستین؟ سیاهه گفت سومالی ترنسه هم گفت مکزیک. تو دلم گفتم یا ابالفضل.
بعد سیاهه از علفش بهمون تعارف زد که گفتیم نه ممنون (رفیقم بعدش گفت نگران بودم تو قبول کنی). به نوبت یکیشون با من حرف میزد اون یکی با رفیقم، بعد جابجا میکردن خودشون. ما هم خایهفنگ. ترنسه اومد آروم بهم گفت من از این سیاهه میترسم، میشه من رو تا ایستگاه قطار ببرین؟ گفتم بهت نشون میدم کجاست، سیاهه هم افتاد دنبالمون. کلا گویا داستان این بود که سیاهه دنبال کون ترنسه گذاشته بود. سیاهه خیلی ریز اومد در گوشم گفت این (ترنسه) کیرم رو ساک میزنه. بالای بالا بود. فک کنم یک چیزی جواب دادم در این مایهها که نه بابا یا تبریک یا همچه چیزی. رفیقم گفت همون موقع ترنسه بهش گفته بوده این سیاهه مجبورم کرد کیرش رو ساک بزنم، طبیعیه؟ رفیقم هم گفته بوده نه طبیعی نیست. ترنسه یک التماس خاصی در نگاهش بود. همونو رفتیم لب خیابون به ترنسه یه جهتی با دست نشون دادم گفتم همینو برو میرسی قطار. گفت میشه برسونید منو تا اونجا گفتم نه قربونت برو میرسی خودت. سیاهه هم دنبال کون ترنسه و ما. هیچی اشاره رو که دادیم با رفیقم راهو کج کردیم گام سریع که فقط از زاویه دید این دو تا خارج شیم نتونن بیان کونمون بگذارن. از دور پاییدیم و مطمئن شدیم دور شدن برگشتیم خیابون اصلی. رفتیم یه فرش اسلایس پیدا کردیم نشستیم، نیم ساعت بعد رفیقم گفت ببین شت سیاهه بیرون دره. نیگا کردیم دیدم بله، داداشمون بطری هنسی به دست وایساده مغز 4 5 تا پسر تینیجر کانادایی رو گرفته به کار. این کسخلا هم خیلی جدی وایساده بودن داشتن بهش گوش میدادن. گویا ترنسه از دستش فرار کرده بود و خودشو رسونده بود ایستگاه قطار. اومدیم از فرش اسلایس بیرون با یکی از تینیجرا چش تو چش شدم زیرلبی گفتم "در برین". حالا نمیدونم نکته رو گرفتن یا نه.
در مورد پست قبل توضیح بدم. یکی اینکه من از بچگی به صورت ژنتیکی خیلی لاغر بودم و خیلی اذیت شدم از این لاغری در زندگیم. خیلی اوقات بود که جای تیشرت پیراهن آستین بلند میپوشیدم تا لاغریم معلوم نشه. هر لباسی هم که میپوشیدم به تنم زار میزد. اوجش هم فکر میکنم سالهای دبیرستان و لیسانس بود، کلی موقعیت بود که آدمهای مختلف در موقعیتهای مختلف بهم میگفتن تو برای چی اینقدر لاغری؟ آدم میموند جواب چی بده به این کسخلا، انگار خودم خواسته بودم لاغر باشم. بعدش یه کم بهتر شد ولی نه خیلی. هرچی هم باشگاه ماشگاه رفتیم خودمون رو مسخره کردیم. یادمه سال 90 که برای اولین بار رفتم باشگاه یارو وزنم رو کشید که 55 کیلو بود (قدم 182). همین لاغری تاثیر زیادی هم داشت در گرفتن اعتماد به نفسم در دختربازی. دخترها هم عموما از پسر لاغر اصلا خوششون نمیاد. الان فکر کنم حدود 72 هست وزنم و یکسالی هست که مرتب ورزش میکنم و احساس میکنم یه تغییراتی رخ داده، ولی همچنان لاغر اندام و استخوانی هستم، مچ دستم شبیه چوب خشک میمونه.
از راهنمایی فکر کنم شروع کردم ارتودونسی کردم، 3 4 سال گذشت من رو برداشتن بردن یک دکتر دیگه که کاش نبرده بودن، اسفندیار اخوان نیاکی مادرجنده من ازت نمیگذرم و اون دنیا باید جواب پس بدی بابت ریدن به دهن و فک من. خلاصهش اینکه 10 سالی فکر کنم ارتودونسی تو دهنم بود آخرشم رفتم به یارو گفتم سر جدت این کسشر رو باز کن نخواستیم. من یادم نمیاد زمانی که تو بچگی ارتودونسی رو شروع کردم دندونام چجوری بودن و فک بالا و پایین رو هم بودن یا نه، ولی وقتی باز کردم نه تنها رو هم نبودن بلکه فکم هم یک مقدار کج شد. یکبار پا شدم رفتم پیش دکتر کامبوزیا که دکتر خیلی شریف و درستی هست و جراح فک هست، نگاه کرد گفت برو به اخوان نیاکی بگو خودش درستش کنه. منظورش این بود که طرف ریده و راهی نیست نه که از سر بخواد باز کنه. مشکلم حاد نبود که بخوام کاری بکنم، نهایتا اینجوری بودم که به تخمم و اینه که هست برو دنبال زندگیت.
از دبیرستان صورتم گاهی جوش میزد، گفتیم پسر دبیرستانی تازه بالغ طبیعیه دیگه، خیلی هم شدید نبود که اذیت بشم، فک کنم صابون ضد جوش میزدم گاهی که بوی تندی هم میداد. رفتیم دانشگاه دیدیم بهتر نشد که بدتر شد. یادمه یک ارائهای بود سر یک کلاسی من از یک سمتی ایستاده بودم رو به کلاس که اونور صورتم که جوش زده معلوم نشه. تاثیر بسیار ریدمانی در اعتماد به نفسم داشت. یا یک بار اینقدر جوشهای بدی زده بودم که تا کلاس تموم شد زمان نهار دویدم و اومدم خونه، نمیخواستم هیچکسی منو ببینه توی دانشگاه. رفتم دکتر پوست یک قرصی داد بهم به نام راکوتان، خشکت میکرد رسما. یک دورهی فکر کنم یکساله اینطورا میخوردم، فکر کنم سال 88 89 اینطورا. عوارض زیاد داشت ولی، یکی اینکه پوستت خشک زیاد بود دائما و گاهی خون میومد. افسردگی هم جزو عوارض شایع راکوتانه که منم بینصیب نبودم. پوستم ولی خوب شد دیگه از بعد تموم شدن دورهی مصرف، گاهی جوش بود ولی به اون شدت هیچوقت دیگه تکرار نشد.
از بچگی دماغ خوش فرمی نداشتم، استخوانی و یک قوز عجیب. این رو از مادرم ارث برده بودم، ولی به شکل اگزجرهتری. شبیه مثلث قائم الزاویه بود دماغم، یکبار یکی از دوستام گفت تو دماغت انگار از بین دو ابرو که شروع میشه تو نمیره همونو یک خط میاد پایین. این قوز بد قضیه نبود، بد قضیه این بود که انحراف ظاهری داشت دماغم و از روبرو نامتقارن. توی آینه که نیگا میکردم نیمرخ چپم همیشه بهتر بود و قوز کمتر به چشم میومد تا نیمرخ راستم. برای همین توی عکسا همیشه سعی میکردم در موقعیتی قرار بگیرم که نیمرخ چپم تو عکس بیفته. یا گه با دختر مختری بیرون میرفتم که ندرتا اتفاق میفتاد سعی میکردم سمت راستش بشینم که نیمرخ چپم در زاویه دیدش باشه. دیگه رسید به سال 95 یه کم مشکل تنفسی پیدا کردم رفتم کلینیک دانشگاه تهران گفت انحراف داره میتونی عمل کنی اگه بخوای، بعدش رفتم دکتر خواجوی نازنین، گفتم ظاهر رو هم میشه درست کرد گفت اگه بخوای. جلسه معاینه قبل عمل منشیش گفت میلاد دماغت به چهرهت میاد، مطمئنی زیبایی رو؟ که بهش گفتم گه نخور زن و بزنید بشکونید این قوز رو. نتیجه واقعا ایدهآل شد و خیلی از آدمها تا خودم نگم متوجه نمیشن که دماغ رو عمل زیبایی کردم چون دکتر خواجوی نازنین یک قوز خیلی ملویی بر جای گذاشته، اینبار متقارن از جلو.
پدرم کچل تشریف دارند و عموهام هم همینطور (یک چیزایی اون رو مونده ولی ناقابله) و خیلی غیرقابل پیشبینی نبود که من هم کچل بشم. از همون دورهای که میرفتم دکتر پوست و مو برای پوستم که یک خانم دکتر محجبهای بود مطبش هم در ونک احساس کردم که جنس موهام داره تغییر میکنه و خشک میشه و دکتر گفت که احتمالا نشانهی شروع ریزشه. هیچی دیگه از همون سالهای 91 92 آهسته شروع کرد به کم پشت شدن و ما هم افتادیم دنبال ماینوکسیدیل مالیدن و فیناستراید خوردن، الان هم بالا تقریبا خیلی چیزی نمونده گرچه 10 سالی تقریبا زمان برد به اینجا برسه. هنوز هم ماینوکسیدیل میزنم این مقداری که مونده رو بلکه حفظ کنم. راستش اونقدر مشکل زیادی با کچل بودن ندارم چون اونقدرا بد نیست، بعضیها خیلی تخمی میشه قیافهشون ولی من نه. برای همین گاهی به کاشت فکر میکنم بعد فکر میکنم کسخلم مگه برین توش، همین رو در آغوش بگیر.
الان هم که خدا رو شکر این ریفلاکس معده گاییده ما رو، از مامانم پرسیدم گفت پدربزرگم ریفلاکس زیاد داشته و اذیت بود. خدا رو شکر هرچی ژنتیک کیری هست از پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و فلان همه گلچین شده برا ما، مواظب بودن چیزی از قلم نیفته. گاهی که شدید میشه مثل این روزها اسید و ترشحات میزنه به مری و ریه و میفتی به مشکلات تنفسی و سرفه. دندونها رو هم بد میگاد ریفلاکس، مرتب باید رفت جرمگیری. قبل اینکه بیام ایران رفتم دکتر آندوسکوپی کرد و گفت خیلی حاد نیست دارو و سبک زندگی و فلان. ولی تاثیری نداره، داشتم امروز فکر میکردم برگشتم ایران برم بگم سر جدت جراحی کن این معدهی مارو سرویس شدیم.
ببینید بعضی مشکلات روحی و روانی با مشکلات جسمی تداخل دارن، مثلا همهی این چیزهایی که بالا گفتم توی این که من در تمام مدت زندگیم از کودکی تا الان افسردگی داشتم موثر بودهاند احتمالا. ولی من جدای اینها احساس میکنم مشکلات جدی در برقراری ارتباط با آدمها دارم، شما با من توی یک ماشین بنشینید نهایت دو سه جمله ازم درمیاد. توی روابط اجتماعی فیلم بازی میکنم، اوتیستیکم. یکی از دوستام که روانپزشک بود همون 10 سال پیش بهم گفت تو آسپرگری، توی چشمای بقیه نگاه نمیکنی. از بچگی همیشه تنها بودم، همه جا تنها رفتم تو زندگیم. انگار یک طلسمی برای من نوشتن که این قرار تنهاترین آدم زمین باشه. با هر دختر مختری هم که آشنا شدم رابطه ناگهانی از طرف من قطع شد و طرف نفهمید چرا، رکورد 6 ماه. رابطهی عاطفی هم نبود چون هیچ کدومشون رو دوست نداشتم. یک خاطرهی محوی دارم که خیلی بچه بودم در پارک ملت و یک پیرزن کولیای اومد یک چیزی در مورد من گفت به خودم یا پدر مادرم و رفت. فکر کنم یک بگایی سنگینی در من دیده بود یا یک طلسمی چیزی نوشت همون موقع.
من ناشکر نیستم و این چیزهایی که نوشتن همهی واقعیت نیست و بخشی از واقعیته، اتفاقا ظاهرم که در این پست زیاد بهش پرداخته شد انگار پارادوکس بود. یعنی در عین کیری بودن گاهی خوب بود، یک بار یکی بهم گفت تو شبیه سوپرمدلای ایتالیایی هستی، در حالی که مثلا یکی دیگه بهم گفته بود کیری. نه که تفاوت سلیقه ها، ظاهر من پارادوکسیکاله. یکی از زنای فامیل به داییم گفته بود فلانی اووف، چقدر خوشتیپه. بعد یه عکس از خودم میبینم شبیه کیر بعد از جق. پارادوکس.
من تو این زندگی هیچوقت چیزی نخواستم و آرزویی نداشتم. هدف گذاشتم و میگذارم و براش تلاش هم میکنم ولی آرزویی ندارم. خلاصه من میگم هیچوقت در زندگیم از ذهنم هم نگذشته که به خودم اجازه بدم بچه دار بشم از رو شکم نمیگم، از روی این تجربهی زیستهای میگم که داشتم و همهی این مکافاتهایی که کشیدم و یک درصد نمیخوام یک آدمی این تجربههایی که من داشتم رو داشته باشه. حالا اینکه داروین داره کار خودش رو میکنه هم دمش گرم، من برخلاف خیلی جلوش رو نمیگیرم و باهاش همکاری هم میکنم. من بزرگترین انتقامی که بتونم از این دنیا بگیرم همینه که بهش بگم ببین، من رو گاییدی اوکی، ولی نگذاشتم جز من کسی دیگری رو هم بگایی و بگایی رو با خودم به گور بردم، بسوز.