یادم نمیره یک بار عروسی یکی از فامیلامون بود، ازین عروسی تالاریا. من رفتم تو تنها هم بودم. یکی دو تا میز بود که فک و فامیلای نزدیک ما نشسته بودن، ولی میز پر. صندلی خالی نبود. یه نیگا اینور انداختم، یه نیگا اونور. یکسری میز بود که کلا خالی بود. دیدم تنها گزینهم یکی از اینان. هیچی تنها رفتم نشستم سر یک میز که دورش 10 تا صندلی خالی بود و شروع کردم در و دیوار رو نگاه کردن. یعنی زندگی من در یک فریم.
خدایا! من جز تو توی این دنیا هیچکسی رو ندارم. خودت نگذار اذیت بشم اینجا. من دلخوشیای ندارم، فقط نگذار زیاد اذیت بشم. من قول میدم هیچوقت ناامید نشم، ولی اگر قراره اذیت بشم عمرم رو کوتاه کن خودت.
شب اومدم نشستم ویدیوهای این یارو رو دیدم دپرشنم درمان شد:
https://www.youtube.com/watch?v=cx1b_fiS2Hs&ab_channel=HugoBossPrank