-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1404 14:06
داشتم فکر میکردم برای جون بلیط کانادا بگیرم، کامنتای ملت رو خوندم زیر پستی تو ردیت در مورد بازار کار الان کانادا و رکود، که فکر کردم دست نگه دارم. دیروز به یک جمعبندیای رسیدم، اینکه از تهران برم اگر بنا ایران موندنه. لاهیجان. خونهی کلنگی حیاطدار بخرم شروع کنم بازسازیش کنم و ساکن شم. برای شغل هم همین کار رو ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 فروردینماه سال 1404 23:49
نمیتونم، ایران رو نمیتونم. امروز حبیبی رو دیدم. گفت دنبال کار پایه یک تو آلمان و کانادا میگرده. گفت 2 3 سال اونور زندگی کنی دیگه نمیتونی اینور زندگی کنی. راست میگه، مهاجرت جاده یک طرفهست. میگفت مردم رو نمیتونم، راست میگه. من اینجا هیچ گهی نیستم هیچ گهی هم نخواهم شد. شانسم برای گهی شدن اونور بیشتره. برمیگردم، دست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 فروردینماه سال 1404 23:05
یک هفتهست که ایرانم. خوابم به هم ریخته. روزا سعی میکنم نخوابم که شبا خوابم ببره، ولی باز دو سه ساعت بیشتر نمیتونم بخوابم. نمیدونم چقدرش به خاطر جتلگه چقدرش فکر. بلیطم فعلا طرف دیگه نداره. 16 هزار دلار با خودم پول آوردم. 8 تا هم زدم حساب خواهرم اینا فعلا دستشون باشه. با اینقدر پول هم که بیای باز این که با 35 سال سن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 فروردینماه سال 1404 02:59
مردی که از چیزی بترسه مرد نیست.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 اسفندماه سال 1403 09:29
بعد سه سال و سه ماه دارم برمیگردم. حس گالیور دارم. شاید دائمی باشه، شاید موقت. فعلا نمیدونم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1403 21:27
خانمهایی که دوست دارند من رو در ایران ملاقات کنن میتونن رزومه و انگیزهنامهشون رو بفرستن به آیدی تلگرامم از طریق بایوی کانال. ان الله مع الصابرین.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1403 08:35
حال آدم متغیره. مثلا داشتم فکر میکردم اگه تا 2 3 سال دیگه چیزی تغییر نکرد توی زندگیم. چون باز شدن درها به خواست و ارادهی شما نیست. گاهی اوقات درها برای بعضی نمیشن. اگه باز نشد، برم یک اقیانوس، یه شاتی برم بالا. بعد شروع کنم شنا کنم برم جلو. همینجور برم جلو. کمی بعد حالم تغییر کرد. دوباره مود اینکه بازم نشد ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1403 07:19
هیچچیز ایران پایدار (sustainable) نیست. جامعه، حکومت، اخلاق، محیطزیست، نهادها، شهرها و زیرساختها. همه رو به زوال و محکوم به فروپاشی و نابودیاند.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اسفندماه سال 1403 22:36
همش با خدا صحبت میکردم. که خدا، شدن این کار برای من حکم زندگی رو داره، نشدنش مرگ، خودت کمکم کن. گاهی هم فکر میکردم خدایا، هرچیزی که پیش میاری خیر باشه، شاید من ندونم خیر چیه. بعد بهش میگفتم ولی شدن این کار زندگی بهم میده، کمکم کن. فکر کردم اگه این کار بشه 2000 دلار میفرستم ایران برای کمک به خانوادهی نیازمندی کسی....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1403 23:43
خبر شنیدم. هر سه مرحله مصاحبه اوکی ولی هایرینگا فریز به خاطر وضعیت نامشخص آینده - تعرفههای آمریکا و فلان. بلیط گرفتم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 اسفندماه سال 1403 21:55
من فقط یک چیزی رو به خودم قول میدم. اینکه به هر قیمتی زندگی کنم و تسلیم نشم، هرچقدر هم سیاهی عمق داشت باز به امید نور بمونم، وقتش که بشه خود خدا ما رو از اینجا میبره، ولی تا اون موقع شده هر روزم رو میجنگم، اونم فقط به خاطر قداست زندگی و وجود.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1403 23:51
مرحله سوم مصاحبه هم گذشت. دیگه از من کاری برنمیاد، من هر آنچه باید میکردم رو کردم. دیگه فقط دست خداست.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1403 23:43
من برای ایران دعا میکنم ولی به نظر میاد که بگاییها در پیش است در سال 404. جمهوری اسلامی تسلیم نمیشه (چیزی نداره که بخواد سرش مذاکره کنه، باید تسلیم بشه که نمیشه)، اسراییل به تاسیسات اتمی حمله میکنه، ایران هر جوابی بده 10 برابر شدیدتر دوباره میخوره. سناریوی خوشبینانه در اون حالت اینه که یک شبهکودتایی اتفاق بیفته و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1403 04:34
فکر کنم شاید یه اتفاقاتی بیفته، امروز یه ایمیلی اومد که یه کم گریهم گرفت. دو سه روز دیگه معلوم میشه. مرسی که کامنت دادین. دوست دارم جواب بدم ولی جوابی ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1403 05:02
کار ایران دیگه با خداست. کار منم با خداست. اگه خدایی باشه اصلا. دوست دارم فکر کنم که هست. فعلا نمیتونم زیاد بنویسم. حوصله و تمرکز ندارم . هروقت بتونم میام مینویسم. دیشب لب آب بودم، هوا سرده، زیاد. کامنت بگذارید تا بدونم هستید، در پی جواب من نباشید، جوابی داشته باشم میدم. شما بگذارید ولی.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 بهمنماه سال 1403 22:47
نمیدونم بگم ازینکه این روزها چطور دارن میگذرن یا اگه بخوام بگم چقدر بگم. باید ببینم فایدهش برای خودم چیه. اگه سبکم میکنه میگم. فکر کنم بگم پس. فعلا این رو بگم که در پی گذار از هر مرحله انسان جدیدی زاده میشود.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 بهمنماه سال 1403 07:27
خیلی متلاطم. اتفاقات پشت هم. توی ذهنم بین نور و تاریکی در رفت و آمد. تا چند هفتهی دیگه همهچیز معلوم میشه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1403 09:33
میخوام وایسم تا نفس آخر بجنگم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 دیماه سال 1403 23:26
من از حسم نسبت به اتفاقات مینویسم چون حس واقعیته، دروغ نیست. حس کسی رو نمیشه زیر سوال برد، فکته. با استدلال یا تحلیل فرق داره. مثلا از آتشبس غزه خوشحال شدم. از اینکه دیگه بمب فرود نمیاد به سر فلسطینیها خوشحال شدم، و اینکه میتونن شب رو بدون ترس سر به بالش بگذارن، ولو در ساختمانهایی مخروبه. عکسها و ویدیوهای آزاد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 دیماه سال 1403 22:59
مذاکرات و توافق که هیچی، شده اصلا کل مملکت رو باید بدین پیمانکار آمریکایی اداره کنه مردم از این فلاکت دربیان و مملکت بیفته در مسیر توسعه. 20 ساله ملتی رو گروگان گرفته یک آدم پارانویید سر هستهای. یکی از علایم پارانویا مشخصا اینه که فاصلهی بین واقعیات و آرمانها (فارغ از حقانیت یا بطلان آرمان) رو کلا ملتفت نیستی، اگه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 دیماه سال 1403 08:28
شب سال نو زدم بیرون سمت رودخونه، با اینکه هنوز کامل خوب نبودم، ولی نمیتونستم توی خونه بمونم و باید میزدم بیرون. هوا هم منفی 10ی بود برای خودش. برف خوبی هم میبارید. روی رودخونه تکههای کوچک یخ با جریان آب میرفتند. آسمون هم پر از غازهای وحشی کانادایی. انگلیسی به سر و صداشون میگن honk، پیدا نکردم که توی فارسی عبارت...
-
28 دسامبر 2024
یکشنبه 9 دیماه سال 1403 22:09
کرولان جوابی نداده هنوز. یک نفری نوشت برای پستای قبل که "به نظرم ازش عبور کنید"، کامنت برتر. کاش دیگه پیام نده که بتونم از ذهنم بیرونش کنم. این رو میگمها، ولی اگه ببینم نوتیف اساماس اومده و باز کنم اسمش رو ببینم همهچیز زیبا میشه. اول ماه بود که یک هفتهای مریض شدم. بعدش یک ده روزی خوب بودم، دوباره مریض...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 دیماه سال 1403 00:30
خالصترین شکل نوشتن اینه که یک صفحهی ورد باز کنی و فقط بنویسی برای اینکه نوشته باشی. هیچ خودسانسوریای درش نیست چون اساسا مخاطبی در کار نیست. حتی اگر کتاب هم بکنی اون رو باز هم چیزیه که ابتدائا برای مخاطب نوشته نشده، برای خودت نوشته شده. در کانتکست ایران به اشتراک گذاشتنش مشکلسازه فقط، یک خودسانسوریای در اسکیل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 دیماه سال 1403 23:16
یک پدیدهای هست بین مهاجران و اون اینکه شما زن ایرانی (و کلا مهاجر فارغ از ملیت) زیاد میبینید که با مرد کانادایی سفیدپوست باشه، ولی مرد ایرانی خیلی به ندرت میبینید با زن سفیدپوست کانادایی باشه. مگر زن کاناداییای که مرد کانادایی حاضر نباشه باهاش دیت کنه، توی این اپهای دیتینگ زیاد هستن، عمدتا وزن 100 کیلو به بالا که...
-
آپدیت 2
سهشنبه 4 دیماه سال 1403 00:26
متن رو آماده کرده بودم عصر بفرستم و با یک روز تاخیر جوابش رو بدم که دیدم اساماس اومد الان. باز کردم دیدم کرولانه. نوشته "امیدوارم که داری لذت میبری از تعطیلات زمستونیت و اصلاحاتت رو هم انجام بدی. من تازه اصلاحات خودم رو تموم کردم و دارم آپلود میکنم توی سیستم. چند تا پله دیگه مونده ولی تقریبا تمومه!" عجب...
-
آپدیت
دوشنبه 3 دیماه سال 1403 04:50
همین یک ساعت بعد این پست آخربهم پیام داد. نوشته "خوبم، فیزیوتراپی کردم چند روز پیش و زانوم رو بستم، راحتتر راه میرم. عکس قشنگیه از جلسه آخر کلاس!" حالا دارم فکر میکنم با 24 ساعت تاخیر به عنوان پیام آخر فکرم رو عملی کنم و این رو بنویسم: I was thinking about how that "out of sight out of mind" thing...
-
بخش دو
دوشنبه 3 دیماه سال 1403 00:06
شاید باید اتفاقات رو حین وقوع اینجا مینوشتم، چون مدام بالا و پایین شدم بعد اون روز. ولی فکرم این بود که بگذارم داستان کاملا شکل بگیره بعد همه رو یکجا بنویسم. من فکر کنم قبل از این یک نفر بود در زندگیم فقط که به این شدت دوستش داشتم. انقدر کرولان رو دوست داشتم که دلم میخواست اون زانوییش که توی فوتبال شکسته بود و سه بار...
-
بخش یک
یکشنبه 2 دیماه سال 1403 10:54
یک استادی هست در این دانشکده با اسم کوچک ساشا، یک خانم حدود 70 ساله که اولین چیزی که در موردش شنیده بودم این بود که دانشجوهای دکتراش همه نیمهکاره رها میکنن. اول ترم بهم ایمیل داد فلان استودیو رو من قراره درس بدم، مجدد دستیار استاد (تیای) میشی؟ همین کورس رو سال قبل هم تیای بودم، استادها مدعو بودن و دیگه امسال درس...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1403 07:19
کلی فیلم سوپر دیدم و جق زدم. ناراحت و شکسته هستم الان. کل نوامبر و دسامبر اینجوری بود، هر هفته جق و سوپر. قبلش 3 ماهی تقریبا از هر دو پرهیز جسته بودم. امروز یه کم به خاطر کرولان ناراحت بودم، فک کنم دیگه نبینمش. فردا روز بهتریه ولی.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 آذرماه سال 1403 08:06
یادم نمیره یک بار عروسی یکی از فامیلامون بود، ازین عروسی تالاریا. من رفتم تو تنها هم بودم. یکی دو تا میز بود که فک و فامیلای نزدیک ما نشسته بودن، ولی میز پر. صندلی خالی نبود. یه نیگا اینور انداختم، یه نیگا اونور. یکسری میز بود که کلا خالی بود. دیدم تنها گزینهم یکی از اینان. هیچی تنها رفتم نشستم سر یک میز که دورش 10...