من فکر می کردم در مورد تاریخ ادیان، و اینکه چرا به شکل واضحی برخی از اونها تخمی تر از برخی دیگر هستند. سال پیش رفته بودم روسیه، یک صبح بارانی خنک در مهرماه رفتیم به گورستان نوودویچی مسکو، که هر کدام از قبرها یک اثر هنری و یک مجسمه بودند. مثلا قبر یک مادر، یک مجسمه برنزی بود از مادری جوان که یک شاخه گل دستش بود. خیلی هاشون هم مثل سنت غالب غربی، یک سنگ عمودی مجسمه وار داشتند، و سطح گور یک باغچه کوچک از گل بود. کنار گورستان یک صومعه ای بود، و ما هم از قضا یکشنبه رفته بودیم. داخل صومعه مراسم بود و یک ده دوازده نفری پشت یه کشیش جوانی مشغول دعا و اینها بودند. کشیش یه ورسی می گفت، سه چهارتا راهبه جوان سیاه پوش که منو یاد کاراکترهای کتاب های داستایفسکی انداختند هم یه ورس دیگری جواب می دادند، خیلی آهنگین، ظریف، روح و گوش نواز. باران نم نم، نسیم خنک، رودخانه مسکوا در حاشیه صومعه به آرامی در حرکت. اونجا مقایسه ای تو ذهنم شکل گرفت با عرعرهای مداحان در بک گراندی از گرما، عرق و خرخره بریده گوسفند. میگن خیلی ها و میشنویم که مثلا زبان اسلام متناسب با فرهنگ اعراب بادیه نشین اون زمان هست و خیلی رسوم و شرعیات، و اساسا زبان قرآن بر این اساس است.
اسلام دینی بود برای مردمی که در صحرای عربستان زندگی می کردند، دما در این مناطق در تابستان ها مشاهده شده که تا 50 درجه سانتی گراد هم بالا می رود. درخت درست و حسابی کم است (نخل دارد غالبا که خوردن زیاد خرما گمونم میل جنسی انسان را خیلی برانگیخته می کنه)، جک و جانورهای خشن دارد، و آب، بسیار کم است. مسیحیت در اورشلیم متولد شد، مسیح روی تپه ای به اسم جلجتا که الان کلیسایی اونجا ساخته شده به صلیب کشیده شد. اقلیم مدیترانه ای، خوب خیلی از اقلیم صحرای عربستان مناسب تره. شخص بنده، اگه قرار باشه بین صحرای عربستان و سواحل شرقی مدیترانه یکی رو انتخاب کنم قطعا دومی رو برای کار و زندگی انتخاب می کنم. اورشلیم تپه های کم فراز پوشیده از علف داشته، باغ داشته، آب هم گرچه خیلی نداشته، ولی نسبت به صحرای عربستان خوب بیشتر داشته. اما رشد و نمو مسیحیت و "تکامل" اون، در اروپا بوده، جایی که از لحاظ منابع طبیعی و خدادادی، واقعا مکان ایده آلی برای زندگی است. اساسا تابستان های خشک و بی آب و علف، آدم را بسیار کلافه و بی اعصاب می کند. اما شما تصور کنید در همان مکان صومعه نوودویچی و قبل از ساخته شدنش، اینجا آنقدر زیباست که اساسا جز بنایی شایسته با آدمهایی زیبا که در آن با لطافت سرود مذهبی بخونند، هر کانسپت دینی دیگری اساسا کم لطفی به روح مکان است. از آن طرف، یک بیابان بی آب و علف چه می طلبد؟ همین اندوه و فضاحتی که الان شاهدش هستیم.
بیشتر و بیشتر گمان می برم که ادیان، در تناسب با فرهنگ، اقلیم و بستر مکانی و زمانی خودشون، شکل گرفته و "تکامل" پیدا کرده اند. اگه درصدی که من نمیدونم این درصد دقیقا چقدر هست، منبع این وحی و الهام "الهی" بوده، انتظار این که کانسپتی که متناسب با زمینه ای متفاوت از زمینه ی زندگی من شکل گرفته، مورد قبول من واقع بشود ابدا سزا، و عقلانی نیست.