یه یارو رو تو جهنم می بینن برا خودش داره راه میره.بهش میگن چی شد افتادی جهنم؟میگه هیچی بابا کسشعر، نماز نخوندم.
چیز اول-ساند کلاود من
چیز دوم-فیسبوک من
لازم به ذکر است که فیسبوک که برهوت شده به حول و قوه الهی، خدا را شکر اینستاگرام هم ندارم تا حد خوبی روح و روانم راحته.
این اولین تصویریه که از زندگیم تو حافظه بصریم مونده، یا اولین خاطره ای که از زندگیم دارم.شاید یکی دوساله بودم و داشتم تو بغل مادرم گریه می کردم.مادرم در حالی که منو بغل داشت اومد لب پنجره آشپزخانه و بیرون رو نشونم داد که آرام بشم.توی ذهنم کاملا مونده که آرام شدم.
این خانه بچگی های من رو قرار بود امروز بکوبن.10 سال پیش از اونجا اسباب کشی کردیم.هفته ی پیش رفتم و تا جایی که می شد ثبت و ضبطش کردم، مهم ترینش هم همین عکس بالا.هرچند تو تصویری که اون موقع از پنجره دیدم، بعضی چیزها فرق داشت.مثلا برج میلاد نبود.یا آجرهای قرمز خوشرنگ مدرسه رو اینطور کرم نکرده بودند.
-امشب تولدمه.
-اوه تبریک میگم عزیزم.
-مرسی مامان.
-متولد چه سالی هستی؟
-68.
-یعنی چند سالت میشه، 26؟
-آره دیگه.
-همش 26 سالته اینقدر احساس بزرگی می کنی؟
-چی بگم والاه.(26 بسه دیگه برا احساس بزرگی کردن کوتاه بیا خواهشا.)
-نیگا نیگا چه خاکی به پا شده بیرون.
-آره.
-نشانه های تغییر اقلیمه.
-اوهوم.
-خورشت بریز.
-باشه.
-چرا نمیریزی.
-میریزم.
Isle of the Dead (جزیره مرگ)
The island of life (جزیره زندگی)
راخمانینف بر اساس نقاشی "جزیره مرگ" یک سمفونی نوشت.اینجا گوش کنید.سهمگینه.