فردا دفاعمه. یه کم داون هستم چند وقته. ولی باید با فکرها بجنگم. اومدم نشستم و چندبار ارائهم رو تمرین کردم. امیدوارم خراب نکنم. اینجا هم از اول این هفته دما افتاد. برف زیاد و منفی 10. من بدم نمیاد، خیلیا دوست ندارن و افسرده میشن. حداقل برف من رو خوشحالتر میکنه.
چند تا موضوع هست که گذاشتم سر فرصت در موردشون بنویسم. یکیش کرولان. خیلی اتفاق خاصی نیفتادها، ولی یک اتفاقاتی افتاد که دلم میخواد بنویسم. و چند مطلب دیگه. از بعد فردا کم کم باید ببینم کی بلیط مکزیکم رو رزرو کنم و برنامهی اون سفر رو بریزم. بعدش هم ایران. از ایران یه کم میترسم، ولی نباید ترسید. باید رفت و جنگید. همه چی بالاخره یه روزی تموم میشه.
بعد یکدفعه به خودم میام و میگم مرد مثبت باش، شرایطت خوبه، ناشکر نباش، تلاش کن و برو جلو، همه فکر دارن توی زندگیشون.
هیچوقت یادم نمیره دبستان یا راهنمایی بودم خالهم یکی دو ماه رفته بود فرانسه برای دکتراش. برگشت همه خونهشون بودیم بچهها هم با علاقه نشسته بودیم ببینیم برامون چی چی آورده. یادمه کلی سوغاتیهای جالب و لباسهای قشنگ آورده بود، به خواهر من مثلا یه لباس قشنگی چیزی داد. برای من ولی خودکار آورده بود که سرش میکیماوس بود. یادمه دچار تروما شدم و خیلی ناراحت شدم که من چه گناهی کردم مگه که برا من خودکار آوردی برا بقیه لباس و فلان.
یاد یه اتفاقی افتادم. معدن که کار میکردم یک روزی رفته بودم سمت مدرسهی قدیمی چند تا اندازه برداشت کنم یا همچین چیزی. زمستون بود، کاپشن تنم بود. یه دفترچه خودکار هم دستم. یه حوض بزرگ گرد بود بغل مدرسه که آبی که از معدن پمپاژ میشد میومد داخلش. یادمه توی همون مدرسه بودم که احساس کردم همچی گیج و ویجم. انگار هایی چیزی شده باشی. تا نیمساعت قبلش مثلا اوکی اوکی و طبیعی بودم. پاشدم دیدم درست نمیتونم راه برم، یه کم تلوتلو میخوردم انگار. اومدم سمت حوض گرد که افتادم. با زحمت پاشدم چند قدم راه رفتم باز افتادم. خط مستقیم نمیتونستم راه برم انگار دور خودم میچرخیدم. درمانگاه همون نزدیک حوض بود، یادم نیست زنگ زدم به یکی از بچهها اون اومد با هم رفتیم یا خودم رفتم. دیدنم انگار ترسیدن، فک کنم رنگم پریده بود یا چی. دکتر فشار گرفت، یادم نیست دقیقا فکر کنم نرمال بود. یه کم بعدش حالم اوکی شد.
نفهمیدم هیچوقت که چی شد اونجوری شدم یهو. به هیچکسی هم نگفتم، پدر و مادر و دو تا دوست و اینا، کسی دیگهای که ندارم. هیچوقت دیگه اون حال برام اتفاق نیفتاد.
خامنهای! اگه تا ساعت 7 شب فردا تتلو و شاهزاده سرین رو از زندان آزاد نکنی حسین رونقی رو از پشتبوم بازار موبایل میندازیم پایین، خود دانی.