بذارید برم

دیشب خواب دیدم روز عروسیمه، قراره یکی رو بکنن تو پاچم. البته ماهیت عروس در طول خواب تغییر می کرد، در انتهای خواب این ترانه یلدا بود که قرار بود بره تو پاچم (معمار 60 70 ساله انتلکچوال). روز عروسیم تا عصر سرکار بودم، جوری که عصر با همکارام  از دفتر دراومدیم، اونا کت شلوار پوشیده بودن که بریم عروسی من و من از همه ژولیده تر بودم، کفشام خیلی خاکی بود. مدام پیش خودم فکر می کردم من نه با این حرف زدم، نه میدونم طرف کیه، بعد نباید الان با هم باشیم احیانا؟

در سکانسی سوررئال، جمعیت انبوهی که غالبا گداگشنه و پابرهنه و ایلات عشایر طور بودن داشتن از دشت ها و بیابان های اطراف تهران میدویدن که بیان عروسی من، و من خیلی حیرت زده داشتم نگاه می کردم که اینا کین؟ من اینارو میشناسم؟ اینا اصلا منو میشناسن؟


در یک لحظه همه چیزو به هم ریختم. گفتم من نیستم. ولم کنید بذارید برم. خیلی دراماتیک و با چشمانی اشکبار داد زدم حق من این نبود. قسمت بعدی خواب، من بودم که تو شهرک آپادانا، در به در دنبال سیگار و مشخصا مارلبورو، از این مغازه به اون مغازه می رفتم.

انتهای خواب هم لحظه ای به این فکر کردم که حالا ترانه یلدا اونقدر بدم نبودا، به هر حال معمار انتلکته هرچی باشه.


تعبیر خواب هم واضحه، من در ضدیت با عوامل متعدد بیرونی.

بدین شکل

تلخی زندگی اونجاست که آدمها دونه دونه میان، دیر یا زود میفهمی که اینم نمیتونه روحت رو ارضا کنه، اینم نمیفهمه توی مغزت چی میگذره. هر دفعه که از آدمی که بهش نزدیک میشی ناامید میشی، یا احساس می کنی فقط "فکر" میکردی که به آدمی نزدیک بودی، ذره ای از وجوت میریزه. اما آرامش هم شاید همینجاست، این که قبول کنی هیچ کس هیچ وقت قرار نیست ذهن و دنیای تو رو کشف کنه، و خودتی و حبابی که داخلش گرفتاری.

منو ببخش

در مورد آخرین رابطه ای که داشتم:

بعضی چیزا بدیهیه، این که طرف آدم بوی مطبوع بده و عطر به خودش بزنه. ما که پسریم والا قبل دیت و فلان اسپری بدن و ادکلن و فلان و بیسار، دختری که از این نظر به خودش نرسه و بوی عرق و ماندگی بده که دیگه هیچی. وقتی کار طرف از بوی مطبوع ندادن میگذره و بوی تندی میده که وقتی بهت نزدیک میشه نفست بند میاد، علاوه بر این که از بیخ و بن خودش رو داره زیر سوال می بره، ناخواسته داره به تو هم توهین می کنه، یعنی حالا از باشگاه اومدم گرفتم خوابیدم یه کم وقت نشد دیگه برم حموم، فردا میرم. حالا رفتی سینما، طرف هی خودشو نزدیک می کنه بهت، تو خیلی خزنده سعی می کنی فاصله بگیری. گفتم شاید به خاطر پریودی چیزیه این بود چون دائمی نبود، ولی خیز.

نکته دیگه اهمیت دادن آدم به خودشه، که اگه این اتفاق بیفته برای طرفش هم اهمیت قائل شده. دختری که حدود 15 کیلو اضافه وزن داره و باز چشمش دنبال این غذا و اون غذاست، حقیقته ترن آفه. وزن زیاد به تنهایی میتونه اونقدر مانع نباشه، ولی اینکه طرف تلاشی برای تعییر شرایطش نکنه شدیدا ترن آفه. توجه داشته باشید همه این اتفاقات داره در مرحله دیتینگ میفته که آدما سعی می کنن بهترین شرایطشونو داشته باشن، فردا روز که خرت از پل بگذره و دو تا بچم پس بندازی که باید کفاره داد نگاهت کرد.

نکته ی دگر، بانوان گرامی وفتی کافه یا رستوران میرید از هر سه بار یه دفعه شو حداقل به دوست پسر یا دیتتون لفظ حساب کردنو بیاید، ولو اول آخرش ممکنه اون حساب کنه. روی گنجم نشسته باشه ادب حکم می کنه همچین کاری بکنید، چه برسه به این وضع مالی متوسطی داشته باشه.

یه نکته مبرهن و ظریف: عکسایی که توش بد افتادید رو برای دوست پسرتون نفرستید. سعی کنید عکسهایی که توش جذابتر افتادید رو براش بفرستید. نمیدونم این واقعا واضحه. حالا کتی پری که نیستی، اوکی، ولی وقتی میخوای 10 تا عکس پشت هم از خودت بفرستی سعی کن اونا که بهترن رو بفرستی (اندکی قدرت تشخیص لازم داره فقط) نه این که اون ترن آفا رو گلچین کنی بفرستی برا طرفت، حتی برای خنده و شوخی.

با همه این اوصاف و فاکتور گرفتن موارد ذکر شده، دختر فهیم، با شعور و خانواده داری بود و صداقتش هرچند گاهی اوقات به خاطر رنگ و بوی سادگی و خامی توی ذوق میزد، ولی گاهی روحم رو لمس می کرد و سرانگشتانم تیر می کشید.