Winter Sleep


این رو چند ساعت پیش تو سینماتک کوروش دیدم.می دونستم فیلم تحسین شده ایه،تریلرش رو هم دیده بودم و وقتی فهمیدم یک سانس نمایشش میدن درنگ نکردم.یک درام سه ساعت و اندی آرام،دقیق و فوق العاده Touching،طبیعت زمستانی رویاگونه آناتولی فیلم رو شبیه یک شعر لطیف کرده،اضافه کنید پیانوی بی نقص شوبرت رو به عنوان موسیقی متن.حسرت میخورم که فقط یک سانس بود،و خیلی از دور و وری هامو نمیتونم به دیدنش توی سینما ترغیب کنم.دانلودش کنید،ببینیدش.


رضا عقیلی،یه پولی بهت میدم دیگه ترجمه نکن.

1.فردا (جمعه مورخ 19 دی ماه یکهزار و سیصد و نود و سه) می رم قله توچال.امیدوارم بتونیم تا قله بریم و بتونم عکسای خوبی بگیرم،البته اگه تکان دادن انگشتانم مقدور بود،چون الان رفتم آشغال بذارم دم در یه باد سرد زد کیسه آشغال از دستم افتاد.اونجا که یه دوهزار و 500 متری از سر کوچه ما بالاتره،باداشم سردتره دیگه.امیدواری دیگرم اینه که یخ نزنم.هرچند یخ زدیم مردیم هم مردیم.چیزی هم کم نمیشه از دنیا،جز یه شناسنامه که پانچ میشه میره پی کارش.البته وبلاگم رو زمین میمونه حیفه.


2.در مورد تاریخ فلسفه یه نقطه نظری رو عرض کنم،90 درصد مهمل و چرند است.کلا با این که یکی اسم خودشو بذاره فیلسوف بشینه گوشه اتاقش فکر و نظریه از خودش صادر کنه مشکل دارم.تازه در اتاقم می بندن کسی مزاحمشون نشه.تهوع آوره.برو کار می کن.
مهم اینه که آدمها زندگیشون رو چجوری گذروندند،نه این که چجوری فکر می کردند(ربط دارن میدونم).من برام جذاب نیست بدونم فلانی چی تو اون مغز ناقصص می گذشته،یا در مورد عرض جغرافیایی موقعیت مکانی خدا چه نظری داشته،دوست دارم بدونم چجوری زندگی کرد،کجا رفت،کجا اومد،کی رو داشت،کی رو نداشت.زندگی داستایفسکی رو بخونید،مقایسه کنید با زندگی پوچ سقراط.مردک خرس گنده صبح تا شب می رفته وا میساده سر گذر برا دخترای آتنی سوت بلبلی می زده،اسم خودشم گذاشته فیلسوف.


3.اولافور آرنالدز موسیقی فوق العاده ای داره،لینک سه تا قطعه ش تو پیوندهای روزانه هست.کلا این پیوندهای روزانه من رو دنبال کنید.یه لینک گذاشته بودم راجع به اینکه اگه مردید چرا "باید" ریش داشته باشید.یکی دیگه بود ریشه یابی کرده بود سوارز چرا گاز می گیره.چند تا باخ و شوپن گذاشته بودم،قیامت.یه موسیقی فیلم اینساید لوین دیویس برادران کوئن بود،معرکه.یدونه مطلب بود "مهاجرت اعداد"،مزخرف محض.صرفا چون دوستم نوشته بود لینکشو گذاشتم.
شمام چیزی نوشتید خواستید بدید،چون دوستان من هستید لینکشو میذارم،ولو مزخرف و مهمل باشه.


پی نوشت:به یال کوه که رسیدم،کم کم افق شرق نمایان می شد.کمی بالاتر...و فکر کنید یکدفعه همچین منظره ای بیاید جلو چشمانتان.



چهره ها

اخطار:این پست حاوی تصاویر دلچسبی نیست.اگر کودک هستید،یا با دیدن تصویر جسد حال خوبی بهتان دست نمی دهد،پایین نروید.


دادگاه نورمبرگ،در 20 نوامبر 1945 برای محاکمه 22 نفر از رهبران آلمان نازی توسط متفقین ترتیب داده شد.هیتلر و هیملر(رئیس وافن اس اس) و گوبلز قبل از دستگیری خودکشی کردند.



هرمان گورینگ.فرمانده لوفت وافه(نیروی هوایی آلمان).رئیس رایشتاگ(مجلس آلمان).بنیادگذار گشتاپو.بلندپایه ترین مقام نازی حاضر در دادگاه نورمبرگ.به اتهام جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت به مرگ محکوم شد.شب قبل از اجرای حکم با سیانید خودکشی کرد.



ویلهلم کایتل.رئیس ستاد فرماندهی عالی ورماخت(ارتش آلمان).وزیر جنگ آلمان نازی.



آلفرد یودل.رئیس ستاد کایتل.در 17 می 1945 در ریمز فرانسه قرارداد بی قید و شرط تسلیم آلمان را امضا کرد.در دادگاه نورمبرگ به مرگ محکوم شد.




آلفرد روزنبرگ.وزیر اراضی اشغالی شرقی آلمان نازی.یکی از تئوریسین های بزرگ نازی و تبعیض نژادی.دین اصلی نژاد آریایی را دین زرتشت می دانست و اسلام،مسیحیت و یهودیت را نفی می کرد.



آرتور زایست اینکوارت.فرماندار هلند اشغالی.صدراعظم اتریش(به مدت دو روز).



ارنست کالتنربرنر.افسر گردان حفاظتی(اس اس).رئیس دفتر امنیت اصلی در رایش سوم.بلندپایه ترین افسر اس اس حاضر در دادگاه نورمبرگ.



فریتس زاوکل.رئیس بخش اردوگاه های کار اجباری آلمان نازی.



هانس فرانک.فرماندار منطقه اشغالی لهستان.در دادگاه نورمبرگ به خاطر مرگ سه میلیون یهودی در اردوگاه های مرگ لهستان به مرگ محکوم شد.


یواخیم فون ریبنتروپ.وزیر امورخارجه آلمان نازی.نقش مهمی در برنامه ریزی اشغال لهستان ،اتریش و چکسلواکی و فرستادن یهودیان به اردوگاه های مرگ داشت.در زندان هم به هیتلر وفادار ماند.



ویلهلم فریک.وزیر کشور آلمان نازی.از اعضای برجسته حزب.محکوم شناخته و به دار آویخته شد.


پی نوشت:نگران بودم فکر کنید من روانپریش یا سادیست هستم،نیستم.تاریخ برام بسیار جذابه،هرچند می گن تاریخ رو فاتحان می نویسند(البته به نظرم اون تاریخ "تاریخ انقضا" داره)،اما در این که دادگاه های جنگی رو فاتحان برپا می کنند شکی نیست.


سه عریضه

اول.فردا عروسیه خواهرمه.همین دیگه،یک دوره جدید شروع خواهد شد.نه اینکه ما دو تا بیشتر نبودیم،مهم میشه دیگه.خانه مان هم کلی ساکت خواهد شد.بابام که کلا زیاد حرف نمی زنه(حداقل با ما)،مامان هم زیاد حرف نمیزنه،من هم زیاد حرف نمی زنم.خواهرم مشخصا تو خانه ما مسئولیت تولید امواج صوتی رو عهده دار بود.


دوم.من روانشناسی و اینا خیلی مطالعات ندارم،ولی به نظرم تاثیر "ریخت و قیافه" آدمها تو زندگیشون زیاد است.به نظرم ظاهر آدمها تو شکل گیری شخصیتشون خیلی مهمه.شاید آدمهایی که خیلی ظاهر جالبی ندارند،با خودشون،دیگران و کلا دنیا رو راست تر باشند،کلا آدمهای وارسته تریند.اما آدمهای زیبا ریاکارترند،پیچیده ترند و تنبل تر.حتی هستند افرادی که نان خوشگلیشون رو می خورند.اما نیستند افرادی که نان زشتیشون رو بخورند.آدمهای زشت وارسته ترند،چون خوشگل نیستند که نان ظاهرشون رو بخورند.
از طرفی شاید آدمهای زیبا راحت تر می تونند "خوب" باشند،و آدمهای نازیبا سخت تر.شاید نازیبایی عقده آور باشه،و همین خوب بودن رو سخت کنه،مثلا حسادت و رشک ورزیدن رو راحت تر.چه بسیار آدمهای خوش صورتی،مردان خوش سیما و بانوان زیبایی که اینقدر خوبند که آدم شرمنده شان می شود،آدم عاشقشان می شود.اینقدر خوش صورته که رسما زده پاشیده به سیرتش.
آدمها توی رفتارشون باید ظاهرشون رو هم لحاظ کنند.ناز و ادا اومدن،لوسی حرف زدن و از این قبیل رفتارها رو وقتی یه دختر خوشگل انجام میده همه مردا دلشون غنج میره،ولی وقتی یه دختر "نازیبا" انجام میده همه حالی به حالی میشن.اصلا شاید به خاطر همینه این رفتارها رو بیشتر از دخترهای خوشگل می بینیم،و دخترهای ناخوشگل بیشتر ساکت هستند و جدی.شاید خودشون می دانند حناشون رنگی نداره.
این ظاهر بینی ها تهوع آوره،ولی نگید صورت مهم نیست و سیرت مهمه و از این مزخرف ها،چون همه اینارو گفتم که بگم هر دو مهمه و روی هم تاثیر می گذارند.ولی اینجور نیست که بگیم اونها بد اینها خوب یا برعکس.همه آدمهای کره زمین میتونند شخصیتشون رو به کمال برسونند و دنبال ارضای روحشون باشند،ولی خوب یکسری فاکتورها هست که خوب بعضی آدمها در نظر نمی گیرند،و اگر نگیرند رشد نمی کنند.
یه فکر بی رحمانه تو ذهنم هست،این که آدمها تو بچه دار شدن هم باید به بعضی چیزها فکر کنند.اگر خوب چیزی هستید که فبها،اگر نه،بیشتر فکر کنید.مثلا من انقطاع نسل خودم رو گامی بسیار مثبت ارزیابی می کنم،هرچند من حیث المجموع بدچیزی نیستم.


سوم.دارم مادام بواری فلوبر رو میخونم،خوب نمیشه گفت مهمل صددرصده،نه خوب رمانیه.ولی این نویسنده های رئالیست مثل این فلوبر ابله و اعقاب الاغش عادت دارند ریزترین جزییات یک صحنه رو هم توصیف کنند.مثلا شوهر مادام بواری کت مشکی رنگ فلانل خود که دو پاییز پیش از مغازه زهرمار خریده بود را به نرمی از گنجه ی قدیمی گوشه اتاق که از جنس چوب افرای درجه یک است و اتفاقا آن را از مغازه کوفت که دو تا مغازه آنورتر مغازه زهرمار قرار دارد در آورد و خبر مرگش پوشید.
خوب بگو کت صاحب مرده رو ورداشت پوشید دیگه.خودت بیماری،میخوای ما رو هم بیمار کنی.
از همینگوی یاد بگیرید.این آمریکاییا اینشون خوبه،تندی میرن سر اصل مطلب.جمله آخر وداع با اسلحه یه چیزی تو این مایه هاست:امروز صبح زنم مرد.بچه م هم همین طور.


عریضه تکمیلی:گاهی اوقات،شوخی و جدی قاطی می شود.