خواب

بالا سر خودم واساده بودم، دست گذاشته بودم روی شونه های خودم.

یه حس عجیبی، اینکه روحت داره از جسمت مکیده میشه. عجب ترسی بود.

توی خونه، یکدفعه شروع کردم به دویدن. سرعتم بیشتر و بیشتر میشد. نزدیک در، چشمام قرمز شده بود و داشتم نعره میزدم. صدای خودم نبود. انگار شیطان حلول کرده بود.

دویدن در خانه. میترسیدم روحم از بدنم جدا شه.

از خواب پریدم، دو تا زدم تو گوش خودم، و خوشحال بودم که خواب بود، چون تو خواب فکر میکردم بیداریه.