در جایی از کتاب از زبان مارلو در "لرد جیم" اثر کنراد نقل میکند:
وقتی میکوشیم با نیازهای عمیق و درونی انسانی دیگر دست و پنجه نرم کنیم، درمییابیم این موجوداتی که با ما ]در بهرهمندی[ از منظره ستارگان و گرمای خورشید سهیم اند، چه اندازه درک نشدنی و ناپایدار و مرموزند. گویی تنهایی شرط سخت و مطلق وجود است؛ این پوشش گوشت و پوست که چشم هایمان روی آن سوار است در برابر دستی ]که به یاری[ دراز شده، فرو می ریزد و تنها روح متزلزل و تسکین ناپذیر و گریزان باقی می ماند که هیچ چشمی نمی تواند آن را دنبال کند و هیچ دستی نمی تواند به چنگش آورد.
+ رخوت دلچسب پاییزی با این آهنگ (موسیقی متن "فیلم کوتاهی دربازه عشق"، کیشلوفسکی).
این کتاب رو خواهرم بهم هدیه داد، گویی سالها دنبال همچین چیزی بودم. بعد از مقداری فلسفه خواندن از نوجوانی که با دنیای سوفی شروع شد، نهایتا فلسفه را کسشعر، گزافه و غیرعملی یافتم. این که یک نفر چجوری این حق رو به خودش میده که گوشه اتاقش بشینه و تز صادر کنه. برو کار کن الدنگ. این کتاب با اشاره به نکته فوق، دید Practical و ملموسی نسبت به مسایلی ملموس دارد.
جایی از کامو نقل می کند: "دروغگویی فقط این نیست که چیزی بگوییم که امر واقغ نیست. بلکه همچنین، و مخصوصا، این که چیزی بیش از امر واقع بگوییم و جایی که صحبت از دل است چیزی افزون بر آن چه حس می کنیم بگوییم نیز دروغگویی است."
این جمله آسمان رو به زمین میاره به نظر من، به شخصه خیلی به این فکر کردم در همین وبلاگ، خیلی از چیزهایی که راحت مینویسم ممکنه غلو یا خلاف احساسات و افکارم باشه، و از جایی به بعد خیلی دست به عصا تر شدم. مخصوصا اینکه خواننده شناختش از من صرفا از روی نوشته های اینجاست، و دروغ به خواننده و ایجاد تصویر مخدوش گناهی ست بس نابخشودنی.