میخوام باقی عمرم رو به کار، ورزش، و عبادت بگذرونم. به قول مختاری دوست داشتم که صورت زیبایی را بر سینه‌ام بفشارم و بمیرم، اما نشد. یعنی بعید میدونم بشه، از همه‌ی آدم‌ها دورم و بعد از مدتی احساس فاصله میکنم ازشون و ناامیدم می‌کنن و به تنهایی خودم پناه میبرم. نهایتا هم اونقدر مهم نیست، شاید بدم نباشه.

تاجیکستان بزن خار امارات رو بگا

این کنعانی کسکش گایید تیمو مردک بوزینه با اون دک و پوز تخمیش

هر موقع کسی رو اعدام می‌کنن باز میان یه سیرکی راه میندازن که اسمشو بگو و بریم جلوی اوین و مردم بی‌غیرت، البته خیلیاشون از اون جرثومه فساد علینژاد گرفته تا اون دلقک‌های میان‌رده‌ امثال اشکان خطیبی کار و کاسبیشون خون هست، توجه و ایمپرشنی که می‌گیرن وقتیه که یه آشوبی بشه یا یه خونی ریخته بشه. بعد اون موقعی که ما میگفتیم آقا نکنید، تشویق به خشونت و مامورکشی نکنید، اینارو میگیرن اعدام میکنن پسفردا که ماجرا بخوابه، زبونشون دراز بود. زبون امثال اینهارو باید برید.

ایران از لحاظ اجتماعی دچار فروپاشی شده، مردم رو جلوی مردم قرار دادن. دو دسته هم اینکار رو کردن، یکی حکومت و دیگری اصطلاحا اپوزیسیون، البته حیف لقب اپوزیسیون برا اینا، دلقکن. از جرثومه تا دماغ‌دراز و پیاده‌نظام توییتریشون. موسوی 88 حواسش بود که مردم رو جلوی مردم قرار نده، 30 خرداد هم که گفته بودن بیاین میزنیم فراخوان رو کنسل کرد. چون جون و خون مردم براش مهم بود. جرثومه ولی با خون و جون مردم لایک جمع میکنه و کاسبی میکنه.

سیزن 5 فارگو رو نشستم دیدم قسمت اولش رو، جالب بود. سیزن 3 کسشر بود 4 رو هم ندیدم. این شهر ما فیلمبرداری شده، هی میگردم ببینم لوکیشن آشنا میبینم یا نه.

این سریال sex education قسمت اول فصل آخرش رو شروع کردم ببینم که دچار حالت تهوع شدم، این سریال ترویج فساد و تباهی میکنه و آینده‌ی نزدیک جوامع غربی رو به تصویر میکشه که وقوع انتهای دنیا رو وعده می‌دهند، آنجا که مردان خود را شبیه زنان کنند و زنان خود را شبیه مردان کنند و مردان به مردان اکتفا کنند و زنان به زنان.

شب یکشنبه‌ای هست که شب آمدم دانشگاه و در آفیس، اتاقی واقع در نبش ساختمان که سراسر شیشه و نما دارد در دو طرف. بیرون سفید و برفی‌است، یعنی برف نمی‌آید، نشسته است از دیشب. سرد است و حدود منفی بیست درجه. دانشگاه سگ پر نمی‌زند و تنها خودم هستم. کمی که کار کردم، رفتم پایین و علفی روشن کردم. آمدم بالا و های شدم، فکرهای عمیق و زیاد و حل بسیاری از مسائل و اکنون آرامشی سراسر وجود من را فرا گرفته است و به Pergolesi Stabat Mater گوش می‌دهم. حالا دوباره میرم سر وقت Mad Men. عجب سریالی، عجب دیالوگ‌هایی. عجب سناریوهایی. عجب شخصیت‌هایی.