Birth Of A Killer

امروز قصد دارم در مورد اتفاق اجتماعی تلخی به نام کودکان کار بنویسم.
فیلسوف دانمارکی قرن هفدهم آندریاس افنبرگ میگه‌ : "بچه کار نکنه پس چی کار کنه".معنا و مفهوم عمیق این جمله ی پرمحتوا هنوز که هنوزه کاملا دریافت نشده و می بینیم که هرجا کودکانی مشغول کار هستند یکسری کاسه ی داغ تر از آش دارند دم از حقوق کودکان و این که بچه ها نباید کار کنند و باید کودکی کنند می زنند.این مدافعان کودکان کار اغلب خودشون بیکارند چون اگه کار و زندگی داشتند ذهنشون به مسائل مهم تری مشغول بود.اصلا بهتره به کودکان کار بسپرند یه کاری هم برای اونها جور کنند از این وضعیت درآند.جدا چرا بچه ها نباید کار کنند.مگه خونشون از ما رنگین تره.میگن بچه باید کودکی کنه.اولا از کجا معلوم کار نکنه میره کودکی می کنه.شاید رفت دزد شد یا مزاحم نوامیس و اینا.همین بچه هه مصداق خوبیه که کار نکردن بچه ها داره آینده ی بشریت رو تهدید می کنه.تازه این بچه هایی که همش دنبال چرخ بازیو شادین رو ببینین.چند روز پیش داشتم از کنار یه زمین بازی پارک رد می شدم کلی بچه دیدم که داشتند مثل زامبی نوبت همو سر تاب بازی می خوردن.خوب اگه همه ی این بچه های لوسو سوار وانت کنید ببرین معدنی جایی کار کنند به جای به مشت آدم تن پرور پرادعا یه سری انسان فهیم سختی کشیده خواهید داشت که شاید رفتن موزیسینی نویسنده ای چیزی شدن.بله آقاجان همین داستایفسکی فکر می کنید چجوری بزرگ ترین رمان نویس تاریخ ادبیات شد با پشمک گاز زدن توی زمین بازی؟خیر با سختی کشیدن در سالهای کودکی و نوجوانی.تازه صرع هم داشت.الان کی صرع داره؟هیچ کی.
از زوایه ای دیگر اگه یک مقدار نگاه پراگماتیک داشته باشیم می بینیم حداقل در جامعه ی امروز خودمون این که بچه دوازده سال وقت تلف کردن در مدرسه رو فاکتور بگیره و بره کار کنه بهتر از اینه که دوازده سال وقت تلف کنه(چهار پنج سال دانشگاه هم اضافه شود) و بعد باز بره همون کارو بکنه.سوال خیلی ساده ست : فارغ التحصیل بیکار مفیدتر است یا بچه ی کار(دار)؟بچه ی کار(دار).


"تقدیم به محمدحسین کرم کِش از اعضای اتحادیه به کار گیری کودکان"



پیوست اول:تصمیمم مبنی بر پاسخ دادن به همه ی کامنتها رو ملغی اعلام می کنم.جدا کار طاقت فرسائیه و بعضا نیازی هم نیست مثلا کسی مینویسه جالب بود یا مزخرف ننویس احتمالا پاسخ من چندان براش مهم نیست و اصولا پاسخی وجود نداره.
پیوست دوم:میگم کدومشون درسته مثلا "اتفاق اجتماعیه تلخ" یا "اتفاق اجتماعی تلخ"؟ من خودم از دستور اول پیروی می کردم یکی از رفقا گفت بی سوادا اینجوری می نویسن ولی دومی جدا مضحکه آدم موقع خوندن دچار مشکل میشه.


خواب و بیداری

هیاهوی گم ماشین ها و وزوز پشه ها و فریاد فحش های کاف دار مرد طبقه پایینی و دنگ دنگ پیانویی از ناکجا و تیک تیک ساعت.نیمه شبی داغ دراز کشیده روی تخت خیره به سقف.بدنی که عرق کرده و با باد سرد کولر یخ می کند.چشمانم را که می بندم باد می پیچد لای برگ درختان و نیم خیز می شوم لب پنجره.گردابیست آن پایین که مرا به خود می کشد.استخوانم درد می کند.می پرم.
در آسانسوری شیشه ای هستم که با سرعت بالا می رود و می گریزم از آنها.همهمه ی تعقیب کنندگانم بیخ گوشم است انگار.به پایین نگاهکی می اندازم که یک سو خشکی ای بکر است و یک سو اقیانوسی آرام.آسانسور بالا می جهد.کیلومتری شده است گمانم.می پرم.
با سر سقوط می کنم به جایی که انگاری مرز خشکی و اقیانوس باشد.سقوط و سقوط و سقوط...صدها متر سقوط.نفسم بند می آید.جایی که قرار است بیفتم آب عمقی ندارد و نگرانم.مثل ماهی چرخی به بدنم می دهم و جهشی می کنم به اعماق.آب سرد اقیانوس حالی به حالی ام می کند و تا چشم کار می کند ماهی های رنگارنگ می بینم.یکی از آنهایم شاید.
لذتی شاعرانه شاید.مانند دویدن در گندمزاری بی انتها و باران خورده.تو چه می دانی از مرگ.