Dont Be Cool

آیا تاکنون چیزی از تیم های لولویاب شنیده اید؟خوب من هم نشنیده بودم،تا وقتی که....البته چنین چیزی وجود خارجی نداره.اما قراره در آینده وجود خارجی پیدا کنه.می خوام یک تیم حرفه ای لولویابی تشکیل بدم.فعالیتهای این تیم شامل کشف و ضبط لولوهای بی خطر،لولوهای کم خطر و لولوهای خطرناک می شود.اینکه دقیقا این لولوها وجود دارند یا نه،خوب نمی توان به قطعیت اعلام نظر کرد.برای اینکه فهمید اصولا چنین مسئله ای مطرحه یا نه،باید اقدام به لولویابی کرد.در مرحله ی بعد اگه لولویی در کار بود،این مسئله مطرح میشه که اصولا از جون این لولوها چی میخوایم.مثلا میخوایم توی قفسی چیزی نگهشون داریم،یا اینکه رامشون کنیم.البته به نوع لولو هم بستگی داره.لولوهای کم خطر و خطرناک رو میشه رام کرد ولی لولوهای بی خطر فطرتا رام هستند.از این تیره لولو میشه برای دکور خونه یا نورپردازی استخر استفاده کرد.شاید بشه اینها رو برای خوردن مورچه تربیت کرد.ولی در صورتی اینکار رو می کنیم که به وجود مورچه ها به چشم یک معضل نگاه کنیم.(یادم باشه ماجرای آخرین باری که به چشم یه معضل نیگا کردم رو براتون تعریف کنم)اصولا وقتی با دسته ای مورچه مواجه میشیم میتونیم به کل قضیه به چشم یه فرصت نیگا کنیم.مثلا میشه یه مزرعه مورچه راه انداخت.پشت هر مورچه یه شماره عضویت مزرعه چسباند و براشون امکانات بیمه خدمات درمانی در نظر گرفت.ولی فایده ش چیه؟خوب یه جورایی میشه گفت هیچی...ولی به هر حال شما یه مزرعه مورچه دارید و کم تر کسی مزرعه مورچه داره نه؟بدین وسیله یه نوع آوری توی زندگیتون کردین.سعی کنید این عینک بدبینی رو در مواجهه با بعضی موجودات ار چشمتون بردارید.برای مثال برای چی ما از مگس فراری هستیم؟البته در واقع مگس از ما فراریه،ما در مقابله با مگس مهاجمیم.خوب؟صرفا چون چشماش گنده تر از ماتحتشه باید بهش حمله کنیم؟چرا بین پروانه و مگس تبعیض قائل میشیم؟چرا از روی ظاهر قضاوت می کنیم؟خوب خدا رو چه دیدید شاید یه مگسی باشه که موجود فرهیخته ای باشه و داستایفسکی بخونه و ساز بزنه.اون وقت یه پروانه ای باشه که کاملا بی شعور باشه و مثلا یه قاتل زنجیره ای یا یه متجاوز جنسی پروانه ای باشه.درست نیست صرفا از روی ظاهر راجع به موجودات قضاوت کنیم.مثلا یه بار که یه مگس اومده بود توی اتاقم من هیچ برخورد قهرآمیزی باهاش نکردم.البته این یکی اگرم مگس فرهیخته ای چیزی بود چون حرف نمی زد نمی شد باهاش ارتباط برقرار کرد.(ندرتا پیش می آید که برخی از مگس ها حرف نمی زنند.)
اما در مورد آخرین باری که به چشم یه معضل نیگا کردم،اصلا منظره ی جالبی نبود.نمی دونم چجوری این اتفاق افتاد،یا چرا نیگام به چشمش افتاد،خوب شاید دلیل نمیشه چون به چشمش نیگا کردم لزوما اونم چشمش به چشم من افتاده باشه،شاید داشته دافی چیزی دید می زده.ولی خوب عواقب خوبی برام نداشت.بعدا بیشتر توضیح میدم.الان نمیتونم چون معضله اومده در خونمون میگه میخواد ببینه کی بوده به چشمش نیگا کرده.(معضلا خیلی به چشمشون حساسن.)
در مورد یک مسئله ی دیگر هم میخواستم بنویسم.در مورد کسانی که دستشان از این دنیا کوتاه است.چه بیچاره مردمانی هستند اینها.بعد ما چی هستیم این وسط.

نظرات 3 + ارسال نظر
نسترن پاشنگ شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 http://www.nastaran-pashang.com

حرفی ندارم !
فقط اینکه خیلی خوب بود
قلمت من رو یاد ناتوردشت میندازه..نمیدونم چرا

نوید چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:39 http://www.happydays.ir

سلام خوبید ؟

وبلاگتون رو دیدم ، قشنگ بود ولی سعی کنید قالبش رو عوض کنید ، اگه دوست داشتی به منم سر بزنید حدس میزنم از مطالبم خوشتون میاد

نوید چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:52 http://roozhayeshadi.mihanblog.com

سلام چطوری؟

از وبلاگت بازدید کردم،باید بگم وبلاگ قشنگی داری قالبش هم قشنگه،یه چیز که خیلی خوشم اومد این بود که وبلاگت نظم و ترتیب داره که خیلی مهمه منظورم اینکه آدم داخلش احساس سردرگمی نمیکنه

اگه دوست داشتی به منم سر بزن حدس میزنم از مطالبم خوشت میاد،،اگه دوست داشتی ثبت نام هم کن میتونی مطالب رو قرار بدی تا بقیه بچه ها راجبش نظر بدن ولی به نظر من که خیلی عالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد