یکسری فایل ورد نوشته داشتم که ریختم روی هم. یکسریش پست‌های وبلاگم بود طی این چند سال اخیر. بخشیش یاوه‌ بود که پاک کردم. دلم می‌خواد اتفاقات رو با نخ به هم وصل کنم و یک کتابی چیزی تهش دربیاد، نمیدونم شدنیه یا نه.

یک فایلی هم بود که خواب‌هام رو نوشته بودم. اکثرا کامل از ذهنم پاک شده بودن. نمیدونم نوشتن خواب‌ها لزومی داره یا نه، حوصله‌ی خوندنشون رو هم نداشتم. ولی بعضی توی ذهنم میمونن. فکر می‌کنم اونها ارزش نوشته شدن دارن، اونهایی که ارتباط معنی‌داری به اتفاقات زندگیم  یا حالات روحیم دارند.

این سه چهار شب اخیر دو خواب عجیب دیدم. اولی، زنی مسن بود با چشم‌های سفید. انگار خاله‌ی بزرگم بود، ولی همزمان نبود. ترسناک بود، حرف نمیزد. فقط به من می‌گفت دنبالم بیا. یک جایی رفتیم، انگار راهرویی که با یک طناب در یک اتاق ایجاد شده بود. انتها دو تا زن ایستاده بودن، با چشمهای سفید و در سکوت, lost souls. انگار میخواست من رو بفرسته قاطی اونا. دور زدم و برگشتم، زن بهم فاک نشون داد، ولی من برگشتم و نرفتم قاطی اونها. برام معنی داشت.

دومی حتی سوررئال‌تر بود. داستان پیچیده بود و توضیح سخت. فقط اینکه قبر یک پروفسور انگلیسی باستان‌شناسی‌ای چیزی بود که با بیل و کلنگ افتاده بودیم به کندنش.

نظرات 1 + ارسال نظر
تراویس بیکل چهارشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 20:53 https://travisbickle4.blogsky.com/

ستون خواب هات وحشتناکه.من میتلسی.

نترس ستون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد