اومد دو ساعت نشستیم حرف زدیم رفت. فکر کنم یه کم هم ناراحت شد، شاید انتظار برنامه داشت. زنانگی نداره، حسی بهش ندارم.

داشتم حس یوسف پیامبر پیدا می‌کردم که بعد یک ماه و اندی نشستم پورن دیدم و زدم کل حسم بگا رفت. راستش یک لحظه فکر کردم نه خیر، قرار نیست خبری بشه، من گره‌ی کورم، آدم جدیدی هم بعیده بیاد تو زندگیم، قبلیام که وضعیت اینه که دیدی. برای همین پورن‌هاب باز کردم. والا نمیدونم حقم دارم شاید. دو تا قرار رفتم خیر سرم، اولی که دوست‌پسر داشت، اونجور. دومی هم خواهر علیرضا بود، ونکوور دیده بودمش و کراش زده بودم. حالا جفتمون تهرانیم. این حواسم بود که کیس جای کسکلک نیست، بری جلو باید جدی تا تهش بری جلو. رفتیم بیرون، دیدم نه، نمیشه که بشه. فاز رو بردم روی درد و دل و حرف و قربانت و در تماس باشیم و این داستانا.

بینیم که مدام از یک سوراخ خون میاد رو دکتر دیروز سی‌تی داد، امروز دید گفت سی‌تی اوکیه. یسری پماد و اسپری داد گفت خوب نشد هفته بعد بیا بفرستمت MRI. فکر کنم از این جهت که شاید یک چیزی توی سرم اون بالاها هست. فکر کنم جدی‌تر از چیزیه که فکر می‌کردم و یک احتمالی هست که سال دیگه این موقع بگا رفته و مرده باشم. مهمم نیست، به یورش. فقط سریع‌تر تکلیفم معلوم شه اگه قراره چند ماه دیگه بیفتم بمیرم بیخود پانشم وقت و هزینه تلف کنم مو بکارم.

نظرات 2 + ارسال نظر
تراویس بیکل دوشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 12:18 https://travisbickle4.blogsky.com/

سلطان بدبین نباش.مو رو بکار.
دخترا رو هم ناامید از در خونت برنگردون،یه تقه که ضرری نداره.

ستون نمیشد کرد میشد می‌کردم.

تراویس بیکل سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 10:57 https://travisbickle4.blogsky.com/

سلطان یعنی قبلش جق زده بودی و دیگه راست نمیشد؟

نه سلطان یک هفته نزده بودم اتفاقا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد