,Darkness took my soul
gradually
I’m a lost soul.
Theists have slaughtered the almighty,
Christ’s soul has been crucified.
Where should I take refuge?
May death cleanses me,
Only death.
تاریکی آرام آرام وجودم را در برگرفت
وجودی سرگردانم.
خداباوران خدا را سلاخی کرده اند
روح مسیح را به صلیب کشانده اند.
به کجا پناه برم؟
شاید که مرگ رستگارم کند،
تنها مرگ.
مال خودته؟
آره حاصل مکاشفاتمه
خوبه؟
ایولا رفیق
بعضی وقتا بسرم میزنه کارائی کنم!
مثلا رفتنو دور شدن.. . !
رستگاری به واسطه ی مرگ! شاید.
اما چه مرگی؟ مرگ فیزیکی؟ فیزیک ما مانع رستگاری است؟ باز هم شاید.
نیچه میگه بشو آنچه که هستی . چگونگیه این شدن رو این طور توضیح میده : بمیر و بشو !
یاد فیلم رستگاری در شاوشنگ افتادم
اولش فک کردم دیالوگه
از کامنتها فهمیدم مال خودته
دو خط اولش برای من هم ارامش داره هم یه وصف حال انگاری...:)
There is no salvation in becoming nonexistent, be more ,feel more and do more, and disregard all that is decreed upon you, like all I just said
در نیست شدن هیچ رستگاری نیست
بیشتر باش، بیشتر احساس کن و بیشتر به انجام رسان و بی توجهی کن به تمام آنچه بر تو ابلاغ میشود ، همچون تمام آنچه اکنون بتو گفتم
هم شعر زیبایی بود و هم ترجمه ی شیوایی
مثل شعرای بندای دووم و بلک متال بود !