متاسفانه زیاد متوجه زبونش نشدم...
یه بار با مینی بوس از گرگان داشتم برمیگشتم خونمون رو صندلی دونفری پشت راننده نشسته بودم یه پیرمرد خنزرپنزری نشست کنارم همینطوری شروع کرد حرف زدن...یه طوری انگار قبلا هم کلام بودیمو الان داشت ادامه ی حرفاشو برام میگفت... همدردی یا تایید نمیخواست، اون فقط میگفت و من فقط گوش میکردم چیز دیگه ای نبود. خیلی حس عجیبی بود این مرده هم همونطور نگاه میکرد فاصله گذاری ای نبود تو رفتارش
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
متاسفانه زیاد متوجه زبونش نشدم...
یه بار با مینی بوس از گرگان داشتم برمیگشتم خونمون رو صندلی دونفری پشت راننده نشسته بودم یه پیرمرد خنزرپنزری نشست کنارم همینطوری شروع کرد حرف زدن...یه طوری انگار قبلا هم کلام بودیمو الان داشت ادامه ی حرفاشو برام میگفت... همدردی یا تایید نمیخواست، اون فقط میگفت و من فقط گوش میکردم چیز دیگه ای نبود. خیلی حس عجیبی بود این مرده هم همونطور نگاه میکرد فاصله گذاری ای نبود تو رفتارش