اینجا روسالی یه بار که وبلاگ تراویس رومیخونم میام سر میزنم.
فکرمیکردم آدم اهل مطالعه وروشنی باشی، اما الان که متنت راجب دیت گذاشتن رو خوندم یادم اومد متنی هم راجع به دخترای ترشیده ای که میتونن برن یکی رو به فرزندی قبول کنن نوشته بودی که انقدر آزارم داد که دیگه اینجا نیومدم.
در مورد دیتت: بنظرم راجع به بو حق داشتی، البته خیلی آدمها هستن که مشکل جسمی دارن و عرقشون بشدت بدبوه و کاریشم نمیتونن بکنن
اما راجع به اضافه وزن، یاد جنگ و صلح افتادم (خیلی سال پیش خوندم واسامی رو یادم نیست،اما دختر زشتی بود به اسم ماریا،که چون پولداربود خاستگارانی داشت،اما نمیپسندیدنش.
توی جنگ بطور اتفاقی با پسری برخورد کرد که عاشقش شد و یک عمر ماریا رو زیبا و باوقار دید.
منظورم اینه که شاید نخواد لاغر شه، شاید دلش بخواد از زندگی لذت ببره وهرچی دلش بخواد بخوره، شما هر وقت به این دید رسیدی که دیگران رو همونی که هست بپذیری، و اگر نپذیرفتی نیای از انتخابهای خصوصی زندگیش ایراد بگیری، اسم وبلاگ رو بگذار فیلسوف
شاید یکی پیدا شه و عاشق این موجود با اضافه وزن و شکمو شه، نه اینکه اون بخواد لاغر شه که شما بپسندی
حق با توعه. من اون پست رو یکی دوبار پاک کردم ولی نهایتا گذاشتمش، قدری بخاطر اینکه فکرای اون موقعم رو در معرض قضاوت بگذارم. الانم با اینکه میدونم خیلیا با خوندن اون از من ممکنه بدشون بیاد پاک نمیکنم، عوضش میپذیرم که حرفام احمقانه بوده بخشیش و بخاطرش عذرخواهی میکنم، و سعی میکنم هیچ وقت با این نگاه منفی و سطحی به هیچ آدمی نگاه نکنم.
جوابت قشنگ بود،مخصوصن اونجاکه گفتی میخاستی فکرای اون موقعت رو درمعرض قضاوت قرار بدی.
واقعیت اینه که اکثر ما در سطح ناخوداگاه ارتباط برقرار نمیکنیم،چون بشدت کدورت میاره، منظورم میدونی چیه؟اینکه مثلن من یه مرداهل خونواده و محترمم،اماگاهی در عمقی ترین لایه ناخوداگاهم کششی برای ول کردن همه چی و فرار با یه زن ناخوشنام میادسراغم،یاگاهی حتی از زنم متنفر میشم،بیان این احساسات بشدت ایجاد کدورت میکنه،امیدوارم منظورم رو متوجه شده باشی
شاید شماهم اینجا،احساسات واقعی و رتوش نشده ت رو بیان کردی،شاید در سطح ناخوداگاه حرف زدی و همینه ک تلخش میکنه
به هرحال،ممنون از جوابت
ممنون از وابت
اینجا روسالی یه بار که وبلاگ تراویس رومیخونم میام سر میزنم.
فکرمیکردم آدم اهل مطالعه وروشنی باشی، اما الان که متنت راجب دیت گذاشتن رو خوندم یادم اومد متنی هم راجع به دخترای ترشیده ای که میتونن برن یکی رو به فرزندی قبول کنن نوشته بودی که انقدر آزارم داد که دیگه اینجا نیومدم.
در مورد دیتت: بنظرم راجع به بو حق داشتی، البته خیلی آدمها هستن که مشکل جسمی دارن و عرقشون بشدت بدبوه و کاریشم نمیتونن بکنن
اما راجع به اضافه وزن، یاد جنگ و صلح افتادم (خیلی سال پیش خوندم واسامی رو یادم نیست،اما دختر زشتی بود به اسم ماریا،که چون پولداربود خاستگارانی داشت،اما نمیپسندیدنش.
توی جنگ بطور اتفاقی با پسری برخورد کرد که عاشقش شد و یک عمر ماریا رو زیبا و باوقار دید.
منظورم اینه که شاید نخواد لاغر شه، شاید دلش بخواد از زندگی لذت ببره وهرچی دلش بخواد بخوره، شما هر وقت به این دید رسیدی که دیگران رو همونی که هست بپذیری، و اگر نپذیرفتی نیای از انتخابهای خصوصی زندگیش ایراد بگیری، اسم وبلاگ رو بگذار فیلسوف
شاید یکی پیدا شه و عاشق این موجود با اضافه وزن و شکمو شه، نه اینکه اون بخواد لاغر شه که شما بپسندی
حق با توعه. من اون پست رو یکی دوبار پاک کردم ولی نهایتا گذاشتمش، قدری بخاطر اینکه فکرای اون موقعم رو در معرض قضاوت بگذارم. الانم با اینکه میدونم خیلیا با خوندن اون از من ممکنه بدشون بیاد پاک نمیکنم، عوضش میپذیرم که حرفام احمقانه بوده بخشیش و بخاطرش عذرخواهی میکنم، و سعی میکنم هیچ وقت با این نگاه منفی و سطحی به هیچ آدمی نگاه نکنم.
جوابت قشنگ بود،مخصوصن اونجاکه گفتی میخاستی فکرای اون موقعت رو درمعرض قضاوت قرار بدی.
واقعیت اینه که اکثر ما در سطح ناخوداگاه ارتباط برقرار نمیکنیم،چون بشدت کدورت میاره، منظورم میدونی چیه؟اینکه مثلن من یه مرداهل خونواده و محترمم،اماگاهی در عمقی ترین لایه ناخوداگاهم کششی برای ول کردن همه چی و فرار با یه زن ناخوشنام میادسراغم،یاگاهی حتی از زنم متنفر میشم،بیان این احساسات بشدت ایجاد کدورت میکنه،امیدوارم منظورم رو متوجه شده باشی
شاید شماهم اینجا،احساسات واقعی و رتوش نشده ت رو بیان کردی،شاید در سطح ناخوداگاه حرف زدی و همینه ک تلخش میکنه
به هرحال،ممنون از جوابت
ممنون از وابت
به نظرم کاملا درسته این جمله. همیشه دلم میخواسته از یالوم بخونما هیچ وقت نشده....
چون تو کامنت ها اسمی از بنده حقیر برده شد گفتم بیام یه سلامی عرض کنم و برم