این هفته رفتم دندونپزشکی، پیش یه دکتر ایرانیای. فکر نمیکردم خیلی مسالهی بغرنجی باشه، بیشتر به خاطر جرمگیری و ورم لثهم رفتم و این که از این 800 دلار بیمهی دانشگاهم یه استفادهای کرده باشم سوخت نشه. اما وقتی دکتر با ایکسریها نشست جلوم و شروع به توضیح کرد متوجه شدم فکرم اشتباه بوده. اون ورمی که من فکر میکردم لابد به خاطر ریفلاکس معدهست به خاطر مردن عصب دندان و سرایت عفونت به لثهم بوده. گفت دو تا راه داری، یا عصبکشی و پرکردن که قطعی هم نیست جواب بده (90 درصد)، ولی خوب 1300 دلار هزینه داره. راه دیگه هم اینکه بکشی بره. دندون فک بالا اون انتها. دیده نمیشه. گویا تو جویدن هم تاثیری نداره. یه پرکردن و روکش و دو تا پرکردگی دیگه هم دارم. همهی اینا 3000 دلاری میشه. اول برای اون مورد اول وقت عصبکشی و پرکردن گرفتم، یعنی اول اولش که از مطب اومدم بیرون گفتم وقت رو کنسل کن و سریع دو هفته برو ایران. بعد فکر کردم دیدم کون لقش، بکش بره. یکی از دوستامم تحریکم کرد. خودمم دیدم بابا ما که 10 15 سال بیشترم از عمر مفیدمون نمونده، برین توش. نهایتش میام ایران ایمپلنت میکنم.
امروز این کلاسی که دستیار استادم دانشجوها روز ارائهشون بود. استادا که یک آقایی به نام جمال و یک خانمی به نام لیزا هستن و من باید در مورد کار هرکدوم نظر میدادیم بعد ارائهشون. برخلاف جلسههای کلاس که در سکوت سهمگینی فرو رفته بودم طی چند جلسهای که تا الان داشتیم، امروز خوب بود و احساس رضایت و به درد بخور بودن بهم دست داد، زبانم میچرخید اصطلاحا.
این بازی سپاهان و الاتحاد رو که دیدم کنسل شد خیلی ناراحت شدم. به خاطر اون مردمی که با اون شور و شوق رفته بودن استادیوم و به خاطر کنسل شدن بازی غمگین برگشتن خونه. کاش دوباره برگزار بشه و مردم بتونن برن ببینن و خوشحال بشن.
بازی ایران و استرالیا رو من یادمه که مردم ریختن بیرون برای خوشحالی، سوم دبستان بودم. ما هم رفتیم گیشا، تصویر مبهمی از آدمهایی توی ذهنم مونده که وسط خیابون میرقصیدن، و ماشینهایی که بوق میزدن. خوشحالی اصیلی بود اصطلاحا، وقتی همه به عنوان جزئی از یک کل به نام "ملت" خوشحال بودن. مامانم میگفت یک بار دیگه هم همچین حسی توی مردم و خیابون دیده بود، وقتی که خرمشهر آزاد شد. چی شد که کار به اینجا کشید، مردمی که دیگه ملت نیستن، چند پاره، عصبانی، خسته، ناامید.
این دو هفته پیش بود مسابقات کشتی قهرمانی جهان؟ یک بازیای بود که 6 ثانیه آخر کشتیگیر ایرانی بازی رو برگردوند و قهرمان شد. خلاصهی اون بازی رو داشتم توی زمان نیم ساعت استراحتم تو دکاتلون میدیدم. نشسته بودم روی کاناپه، هدفون هم نداشتم. دست خودم نبود، اون آخرش که کشتیگیر ایرانی بازی رو برگردوند و برنده شد گریهم گرفت، فک کنم به خاطر همون مردمی که دیگه ملت نیستن.
بکش بره بابا
ته فک بالا نه دید داره
نه در جویدن تاثیر
خودمم جمعبندیم همینه.
کشیدی ؟؟
بغض کردم نیم خط آخرت رو
ملتی که دیگه گویا هموطن نیستن
سه هفته دیگه ایشالا.
برات مهم نیست «اون مردمی که با اون شور و شوق رفته بودن استادیوم» همگی نر هستن؟
خیر، من از ناراحتی کسی که بلیط خریده رفته استادیوم فوتبال ببینه و ناراحت برمیگرده خوشحال نمیشم، تو رو نمیدونم. مخصوصا از ناراحتی همون 1000 دختری که تونسته بودن برن. مردم میخوان زندگی کنن توی اون کشور.
سرت سلامت سلطان
من مخلصم ستون.
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
مرسی سمیرا جان
میتونم بپرسم شما شغلتون چیه
توضیح دادم در پستها