من یک مطالبی بگم در مورد پست قبل، البته خیلی هم مهم نیست ولی میگم. من دو سال قبل یکبار بلیط کنسل کردم برای کانادا. یکبار هم 4 ماه انداختم عقب تا فکر کنم و تصمیم بگیرم، نهایتا هم با فکر تجربه کردن اومدم نه مهاجرت. پستهای دو سال قبلم گواه هستن. من یک آدمی بودم با یکسری علایق و یک سری فعالیتهای پراکنده، حالا فرصتی شده بود که دو سال هم برم در یک کشور دیگهای روی یک موضوعی کار کنم و "تجربه" کنم. اساسا زندگی به نظرم همین تجربهست، عمیق کردن "تجربهی زیسته". شنیدین میگن تا میتونی زندگی کن؟ همون. کارهای مختلف بکن، با آدمهای مختلف آشنا شو، دوست داشته باش، سفر کن و جاهای مختلف رو ببین، تلاش کن پیدا کنی تو چه چیزی خوبی و شکوفاش کن، حالا نشد هم نشد، مهم اون نگاه به مسیره، اصلا انسان به مسیر زندهست و نه هدف. اصطلاحا از وقتت استفاده کن. داوود رشیدی یک چیزی برای سنگ مزارش نوشته بود: آمدم، دیدم، رفتم. تا میتونی ببین. همهی اینا برا چی؟ برای تعالی. برای انسان شدن. کسی که نگاه دینی یا معنوی داره ممکنه این رو ترجمه کنه برای به خدا رسیدن. میگن خودشناسی مقدمهی خداشناسیه؟ همون. ما همه یک ظرفیت وجودیای داریم اول راه این دنیا، اینجا همهی داستان اینه که چقدر تعالی کنیم. خلاصه اینکه سعی کنیم آدم بهتری باشیم، از خدا هم بخواهیم کمکون کنه که بتونیم آدم بهتری باشیم، متعالیترین دعا همینه به نظر من.
خلاصه. من اومدم کانادا با انتظارات حداقلی و پیشبینی بدترین سناریوها. چند نفر در کامنتها به یکسری مسائل شخصی اشاره کردن که معمولا راهکار کسیه که مطلقا توانایی فکر و تحلیل برای نقد کردن یا سوال پرسیدن نداره و سعی میکنه با ترور شخصیت کلیت مطلب رو بیاعتبار کنه، یا صرفا میاد فحش میده. مرگ مغزی متحرک. حرفایی مثل اینکه تو داری "خایهمالی" میکنی چون اونجا گهی نشدی یا جنم نداری به جایی برسی و در خونهی شِرد زندگی میکنی و از این قبیل. ببینید در برخی موارد، یکسری تجارب شخصی منفی زندگی غرب برای شمای مهاجر خاورمیانهای واقعا ممکنه روی قضاوتتون تاثیر بگذاره، خوداآگاه یا ناخودآگاه. یا سندروم استکهلم اصطلاحا. شخص من، دسامبر داره میشه دو سال که اینجام، این دو سال واقعا برای من خیلی بهتر پیش رفته از انتظارم. خونهی خوب و همخونههای خوب (من یک نفرم، مشکلی با خونهی شِرد ندارم تا وقتی که استیبل بشم)، ماه چهارم تونستم کار پراپرتی منیجمنت بگیرم، تابستونش دستیار ریسرچ گرفتم، آخر تابستون برای تزم فاند گرفتیم، دو تا اسکالرشیپ با مبلغ خوب بردم، یک سال کار مسئول فروش لوازم کوهنوردی گرفتم که ایران هم شاید کار مشابه رو به من نمیدادن به خاطر تجربهم از اون کار، همین ترم هم رسما یه دستیاری استاد استودیوی برنامهریزی شهری رو زدن زیر بغلم، منی که اصلا پلنینگ نبوده رشتهم و بیشتر برام شده فرصت یادگیری. الان هم اونقدری پول جمع کردم توی همین این 1 سال که میتونم سه سال اینجا باهاش پام رو بندازم رو پام. پس به من نگو جنم نداری، اونم تویی که شبیه سایه میای وبلاگ یه آدم رندوم فحش مینویسی، به خودت تو آینه نگاه کن. اگر هم فرض، من دیدگاهم تحت تاثیر مسائل زندگی شخصیم تغییر کرده باشه، شما باز حرف رو نقد میکنی نه شخصیت رو. مخصوصا اگر دنبال چیزی یاد گرفتن باشی، اگر میخوای تا آخر عمرت همچنان خر بمونی که هیچ.
کار و اقامت خوب نگرانی داره و سنگ بزرگه اگر میخوای اینجا بمونی، کار هم همهجا سخته و مخصوصا توی رشتهی ما ایران و کانادا نداره. کمکم دارم فکر میکنم که شاید بلندمدت دلم بخواد کانادا بمونم اگر شرایط جور بود، ولی گفتم، از قبل اومدن هم فکرم این بود که اگر شرایط جور نشد بیام ایران و دفتر خودم رو راه بندازم. چون اینجا نمیتونم همچین کاری بکنم. ولی خوب قبلش بسیار سفر باید کرد. ولی هیچکدوم اینا اساسا ارتباطی با دیدگاه سیاسی من نداره و تناقضات و نگرانیها و بالا و پایینهای شخصیمه که همه داریم در زندگی.
من جمهوری اسلامی رو صفر و یک نمیبینم. هیچ آدمی رو هم صفر و یک نمیبینم. مثلا شخصیت و کاریزمای خمینی رو تحسین میکنم، از گوشهی یک اتاق در تبعید طومار یک سلطنت رو در هم پیچید. ولی با ایدهی حکومت اسلامی مخالفم. جنبههایی از انقلاب اسلامی رو تحسین میکنم، تلاش برای استقلال و آزادی و جستجوی معنویت. ولی در مجموع با ایدهی انقلاب مخالفم، ایدهآل این بود که شاه اصلاحات میکرد و کار رو کامل میسپارد دست امثال امینی و بختیار و بازرگان و کنار میرفت.
خطرناک اینه که نفرت از جمهوری اسلامی آدم رو کور کنه. اونموقع نگاهش صفر و یک میشه، از اسلام بگیر تا انقلاب و افراد. من هم شاید در مقاطعی اینطور بودم، ولی یک سال اخیر چشمم رو باز کرد. آدمها انگار از آرزوهاشون صحبت میکردن، یا وقتی میدیدن واقعیت رو نمیتونن تغییر بدن لغات رو تغییر میدادن. به اعتراضات و شورش کور میگفتن "انقلاب"، به 57 میگفتن "شورش". انگار برای کسی سوال هم ایجاد نمیشد آقا این "تنها راه خیابان" جز هزینه برای شما چی داشته و داره؟ "براندازی" دقیقا یعنی چی؟ فکر کنم توی ذهنشون اینه که میریزیم بیت رهبری رو تسخیر میکنیم بعد جمهوری اسلامی دود میشه میره هوا و در لحظه ابرهای تیره کنار میرن و آفتاب دموکراسی و آزادی تابیدن میگیره. چطور فکر میکردین چهار تا دلقک بیمایه از اونور دنیا میتونن تغییری داخل کشور ایجاد کنن که براشون یقه جر میدادین؟ چرا فکر میکنید "پهلوی تنها راه نجات"؟ اینکه تنها ویژگی مهمش تخم پدرش بودنه که اون رو شما هم دارین، چرا شما نه؟ بعد اینکه این سیرک انقلاب بازی و اینا توی توییتر تموم شد، افتادن به گدایی "تحریم سپاه" از دولتهای خارجی تا بلکه بدون دستاورد نمونه این همه های و هوی. بعدش هم اون خبیثترهاشون تعارف رو کنار گذاشتن و رسما افتادن به گدایی حملهی نظامی به ایران از اسرائیل آدمکش و بقیه. یعنی ببینید دیگه نهایت اون چاه بیوطنی، خباثت و کثافتی که آدم میتونه توش فرو بره. مجاهدین خلق میدونید برای چی اینقدر منفورن و همین براندازها هم اصطلاحا گردنشون نمیگیرن؟ چون همدست دشمن خارجی شدن در تجاوز به ایران. توجیهشون هم عینا توجیه کسانی که گدایی زدن سر مار رو میکنن.
به نظرم وظیفهی ما برای بهتر کردن زندگی و کشورمون مبارزهی روزمره و شخصیه، همین که نظرها رو بشنویم و مستقل قضاوت کنیم، پای خودمون رو بگذاریم تو کفش کسی که 180 درجه مخالف ما فکر میکنه برای اینکه بهتر بفهمیم چرا اینطور فکر میکنه، و توی زندگی شخصیمون جوری باشیم که اعتقاد داریم، همین مبارزهی مدنی حجاب مثلا. بقیه کمدی-تراژدی بود که البته چشم خیلی از آدمها رو به خیلی از مسائل باز کرد فکر میکنم، من تنها نیستم. در کل، با قبول کردن مسئولیت شخصی جامعه تغییر میکنه و در بلندمدت سیستم هم شروع به تغییر میکنه.
من راستش به بهشت و دوزخ اون جوری که توی قرآن توصیف شده اعتقاد ندارم، فکر میکنم تمثیله، بهشت و دوزخ در درون ماست، خود ما هستیم. اینکه چقدر میفهمیم، و سعی میکنیم بفهمیم، و سعی میکنیم بهتر باشیم، و آکبند نیایم بریم که این میشه:
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِّنَ الْجِنِّ وَالاْنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ»؛ (به یقین گروه بسیارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفریدیم؛ آنها دلها [عقلها] یى دارند که با آن [اندیشه نمى کنند، و] نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بینند؛ و گوشهایى که با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند [چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرد]).
میدونی فیل عزیز، وقتی ی نفر(شخص,جامعه,حکومت یا هرچی) ی اشتباه رو تکرار میکنه و پافشاری ، بقیه زیردستااا عصبی میشن ناامید میشن و افسرده
مخالفت ها شکل میگیره منطقی و غیرمنطقی
از جوامع بیرون حمایت میشن حتی اگه بخاطر منفعت خود خارج نشینان باشه باز هم ازاین حمایت استقبال میشه و اونجاست ک تو نمیدونی ک قرار نیس معجزه بشه
و امید و توهم باهم قاطی میشه
و میشه اینی ک الان شده
برگ از درخت هم. بیفته مقصر دولتمردان میشن
چرا
چون با عدم درایت و کثافت کاری هاشون ریشه اعتماد رو خشکوندن و دیگه. برای مردم پشیزی ارزش ندارن
و وای ب روزی ک مردم برای کشورشون هم ارزش قائل نشن
ک اون رپز،امروزه...
توصیف خیلی خوب و کامل.
ویژگی خاصی که از نویسنده این وبلاگ توی ذهنم بود تعقله، امروز تقویت شد چندین برابر
لطف داری دوست عزیز
حرف ندا دقیقا چیزی بود که میخواستم بگم
لطف دارین
سلطان تو کارت درست و اثبات شده ای
ستون کسی نیستم من.
سلام
من بابت لحن توهین آمیز کامنت قبلم معذرت میخام ولی همچنان بخش بزرگی از تفکراتتو قبول ندارم
شما حرفات از دید آدمیه ک خدا و قران رو قبول داره و ب همونا هم رفرنس دادی.خب رفرنست رو ی عده محدودی فقط قبول دارن
از بعد سیاسی دوران شاه واقعن نباید انقلاب میشد و اصلاحات کفایت میکرد.ولی جمهوری اسلامی کاملن صفره و ی نظام آپارتاید و تروریست باید کلن از ریشه از بین بره.چون اندیشه هاشون بر مبنای ترور هست. صرفن چون مخالفت میکنه و ببخشیدها ولی گوز گوز استقلال میکنه کافی نیست.اگه واقعن طبق حرفات اهل تعقلی پس نباید ی مشت عادم دوروغگوی بیسواد ک فقط گندهگوزی بلدن رو صرفن چون ادعای استقلال و مخالفت با آمریکا دارن ولی از داخل ریشه جوونای خودشونو میخشکینن و تو دنیا هم ترور و خرابکاری میکنن رو حمایت کنی
منم مثل شما خارج نشین هستم و اتفاقن اینجا هیچکس حتا همون کشورایی ک جمهوری اسلامی بهشون باج میده هم اصلن حسابش نمیکنن
ما فقط عادمایی هستیم ک ۴تا کتاب خوندیم یکم تو توییتر بودیم حالا ی دکترا هم داریم چهار تا اصطلاحات روشن فکری بلدیم و با اینا فکر میکنیم ک خیلی حالیمونه و خیلی وطن پرستیم و همه چیزو میتونیم تحلیل کنین و خارجم ک هستیمو دیگه هیچی.تهشیم.ولی واقعیت اینه ک ما دانشمون هیچ عمقی نداره.مثل نوشته های شما همینقدر سطحی.همینقدر پوچ
نه عمق رو که فقط شما داری، بقیه سوءتفاهمن.
مرسی که نظرتون رو گفتید با اینکه قطعا برخی ها مخالف هستند و برخی موافق.( مثل جملات خیابانی شد)
شما خودتون به نکته خوبی اشاره کردید که ما نباید صفر و یک ببینیم ، اما آنچه که قدرتهای مذهبی دارند دقیقا همین نگاه هست کافر# مومن، خیر# شر، درستی# نادرستی
ما که بچه بودیم میگفتن :
عراقی# ایرانی
خلاصه اینکه طبق نظریه عدم قطعیت هایزنبرگ واقعا چیز قطعی و متقن وجود داره هر بدی درون خودش چه بسا خیر داشته باشه
اما وقتی نگاه کلان در مملکتی اینگونه باشه دیگه سخت میشه صحبتی از اندیشه کرد سخت میشه پذیرای نظر متفاوت شد...
اقتصاد ما بیمار هست چون قدرت دست آدم خودی هست و بقیه بیگانه هستند
از زمان مرحوم بازرگان این خودی و غیر خودی شکل گرفت و نباید میشد آنچه شد و تا امروز ادامه پیدا کرده.
منم مثل شما امیدوارم دولتمردان ما راه صلاح رو در پیش بگیرن
برای شما هم بهترین ها رو ارزومندم
نسبیت رو که من قبول ندارم، سنگ روی سنگ بند نمیشه. مثلا اخلاقیات نسبی نیست (از غربیها کانت هم همچین نظری داره). چیزی که من میگم نسبیت در قضاوت کلی آدمهاست نه مفاهیم، مثلا فلانی 10 تا کار مثبت کرده دو تا منفی.
توضیح نده و خودت رو در مقابل این زامبیها تو موضع ضعف نبر. قشری که سعی داری بهشون توضیح بدی از نظر مغزی از دست رفتهاند و میشه با قطعیت گفت هیچ امیدی به نجاتشون نیست. صادقانه بگم که شاید خودت هم تا قبل از تغییر موضعت جزوشون بودی که در این صورت جزو معدود (انگشتشمار به معنی واقعی کلمه) کسانی بودهای که تونستن از اون ویروس فکری نجات پیدا کنن.
فرض کن همهچیز رو برای این بیپدرمادرها تونستی توجیه کنی (که با آیکیوی ۸۰ این عوضیها، این تودهی کثافت توییترنشین، خیلی بعیده). حتی با این فرض محال، آخرین جملهای که ازشون خواهی شنید اینه: «باشه قبول، پس هواپیما رو چی میگی؟»
خطر توضیح دادن به این تودهی متعفن اینه که وقتی توی موضع ضعف قرار بگیری، سر بزنگاه تاریخی بعدی (چه شورش خیابانی چه شادی از ترور ژنرال بزرگ کشور) میری قبل از همه زنبیل میذاری توی صف، تهِ تهِ اون طیفی که خود اینها ساکنشن، که مورد حملهشون قرار نگیری.
و این رو هم یادت نره که کسانی که بهشون توضیح میدی با احتمال خوبی پدرانشون جزو مدیران حکومتی، روحانیون، و سرداران هستند. قطعی نیست، ولی احتمالش بسیار بالاست.
من گاهی بلندبلند با خودم صحبت میکنم و مسائل رو حلاجی میکنم، وگرنه که وقتم رو برای توضیح به یکسری ترول ناشناس تلف نمیکنم. اینجا هم حلاجی شخصی بود، وگرنه من با کسی که ببینم مرخص میزنه اساسا وارد بحث نمیشم. با کسانی بحث میکنم که یکسری اشتراکات داریم و بحث باعث میشه ذهنم مرتب بشه یا از طرف چیزی یاد بگیرم، وگرنه که واقعا به تخمم یکسری نوبادی چی فکر میکنن یا چه نظر پرتی دارن، بذار خوش باشن.
من همیشه با عقل خودم یک تحلیلهایی میکردم و یک ثبات نسبیای هم داشتم و دارم، ولی خوب چشم هممون به مسائل زیادی باز شد طی یک سال اخیر.