شب یکشنبهای هست که شب آمدم دانشگاه و در آفیس، اتاقی واقع در نبش ساختمان که سراسر شیشه و نما دارد در دو طرف. بیرون سفید و برفیاست، یعنی برف نمیآید، نشسته است از دیشب. سرد است و حدود منفی بیست درجه. دانشگاه سگ پر نمیزند و تنها خودم هستم. کمی که کار کردم، رفتم پایین و علفی روشن کردم. آمدم بالا و های شدم، فکرهای عمیق و زیاد و حل بسیاری از مسائل و اکنون آرامشی سراسر وجود من را فرا گرفته است و به Pergolesi Stabat Mater گوش میدهم. حالا دوباره میرم سر وقت Mad Men. عجب سریالی، عجب دیالوگهایی. عجب سناریوهایی. عجب شخصیتهایی.
فاضله خیلی خوبه
آره
loved that sereis
محشره