در مورد پست قبل توضیح بدم. یکی اینکه من از بچگی به صورت ژنتیکی خیلی لاغر بودم و خیلی اذیت شدم از این لاغری در زندگیم. خیلی اوقات بود که جای تیشرت پیراهن آستین بلند میپوشیدم تا لاغریم معلوم نشه. هر لباسی هم که می‌پوشیدم به تنم زار میزد. اوجش هم فکر میکنم سالهای دبیرستان و لیسانس بود، کلی موقعیت بود که آدمهای مختلف در موقعیت‌های مختلف بهم می‌گفتن تو برای چی اینقدر لاغری؟ آدم میموند جواب چی بده به این کسخلا، انگار خودم خواسته بودم لاغر باشم. بعدش یه کم بهتر شد ولی نه خیلی. هرچی هم باشگاه ماشگاه رفتیم خودمون رو مسخره کردیم. یادمه سال 90 که برای اولین بار رفتم باشگاه یارو وزنم رو کشید که 55 کیلو بود (قدم 182). همین لاغری تاثیر زیادی هم داشت در گرفتن اعتماد به نفسم در دختربازی. دخترها هم عموما از پسر لاغر اصلا خوششون نمیاد. الان فکر کنم حدود 72 هست وزنم و یکسالی هست که مرتب ورزش میکنم و احساس میکنم یه تغییراتی رخ داده، ولی همچنان لاغر اندام و استخوانی هستم، مچ دستم شبیه چوب خشک میمونه.

از راهنمایی فکر کنم شروع کردم ارتودونسی کردم، 3 4 سال گذشت من رو برداشتن بردن یک دکتر دیگه که کاش نبرده بودن، اسفندیار اخوان نیاکی مادرجنده من ازت نمی‌گذرم و اون دنیا باید جواب پس بدی بابت ریدن به دهن و فک من. خلاصه‌ش اینکه 10 سالی فکر کنم ارتودونسی تو دهنم بود آخرشم رفتم به یارو گفتم سر جدت این کسشر رو باز کن نخواستیم. من یادم نمیاد زمانی که تو بچگی ارتودونسی رو شروع کردم دندونام چجوری بودن و فک بالا و پایین رو هم بودن یا نه، ولی وقتی باز کردم نه تنها رو هم نبودن بلکه فکم هم یک مقدار کج شد. یکبار پا شدم رفتم پیش دکتر کامبوزیا که دکتر خیلی شریف و درستی هست و جراح فک هست، نگاه کرد گفت برو به اخوان نیاکی بگو خودش درستش کنه. منظورش این بود که طرف ریده و راهی نیست نه که از سر بخواد باز کنه. مشکلم حاد نبود که بخوام کاری بکنم، نهایتا اینجوری بودم که به تخمم و اینه که هست برو دنبال زندگیت.

از دبیرستان صورتم گاهی جوش میزد، گفتیم پسر دبیرستانی تازه بالغ طبیعیه دیگه، خیلی هم شدید نبود که اذیت بشم، فک کنم صابون ضد جوش میزدم گاهی که بوی تندی هم میداد. رفتیم دانشگاه دیدیم بهتر نشد که بدتر شد. یادمه یک ارائه‌ای بود سر یک کلاسی من از یک سمتی ایستاده بودم رو به کلاس که اونور صورتم که جوش زده معلوم نشه. تاثیر بسیار ریدمانی در اعتماد به نفسم داشت. یا یک بار اینقدر جوش‌های بدی زده بودم که تا کلاس تموم شد زمان نهار دویدم و اومدم خونه، نمی‌خواستم هیچ‌کسی منو ببینه توی دانشگاه. رفتم دکتر پوست یک قرصی داد بهم به نام راکوتان، خشکت می‌کرد رسما. یک دوره‌ی فکر کنم یکساله اینطورا می‌خوردم، فکر کنم سال 88 89 اینطورا. عوارض زیاد داشت ولی، یکی اینکه پوستت خشک زیاد بود دائما و گاهی خون میومد. افسردگی هم جزو عوارض شایع راکوتانه که منم بی‌نصیب نبودم. پوستم ولی خوب شد دیگه از بعد تموم شدن دوره‌ی مصرف، گاهی جوش بود ولی به اون شدت هیچ‌وقت دیگه تکرار نشد.

از بچگی دماغ خوش فرمی نداشتم، استخوانی و یک قوز عجیب. این رو از مادرم ارث برده بودم، ولی به شکل اگزجره‌تری. شبیه مثلث قائم الزاویه بود دماغم، یکبار یکی از دوستام گفت تو دماغت انگار از بین دو ابرو که شروع میشه تو نمیره همونو یک خط میاد پایین. این قوز بد قضیه نبود، بد قضیه این بود که انحراف ظاهری داشت دماغم و از روبرو نامتقارن. توی آینه که نیگا میکردم نیمرخ چپم همیشه بهتر بود و قوز کمتر به چشم میومد تا نیمرخ راستم. برای همین توی عکسا همیشه سعی میکردم در موقعیتی قرار بگیرم که نیمرخ چپم تو عکس بیفته. یا گه با دختر مختری بیرون میرفتم که ندرتا اتفاق میفتاد سعی میکردم سمت راستش بشینم که نیمرخ چپم در زاویه دیدش باشه. دیگه رسید به سال 95 یه کم مشکل تنفسی پیدا کردم رفتم کلینیک دانشگاه تهران گفت انحراف داره میتونی عمل کنی اگه بخوای، بعدش رفتم دکتر خواجوی نازنین، گفتم ظاهر رو هم میشه درست کرد گفت اگه بخوای. جلسه معاینه قبل عمل منشیش گفت میلاد دماغت به چهره‌ت میاد، مطمئنی زیبایی رو؟ که بهش گفتم گه نخور زن و بزنید بشکونید این قوز رو. نتیجه واقعا ایده‌آل شد و خیلی از آدمها تا خودم نگم متوجه نمیشن که دماغ رو عمل زیبایی کردم چون دکتر خواجوی نازنین یک قوز خیلی ملویی بر جای گذاشته، اینبار متقارن از جلو.

پدرم کچل تشریف دارند و عموهام هم همینطور (یک چیزایی اون رو مونده ولی ناقابله) و خیلی غیرقابل پیش‌بینی نبود که من هم کچل بشم. از همون دوره‌ای که میرفتم دکتر پوست و مو برای پوستم که یک خانم دکتر محجبه‌ای بود مطبش هم در ونک احساس کردم که جنس موهام داره تغییر میکنه و خشک میشه و دکتر گفت که احتمالا نشانه‌ی شروع ریزشه. هیچی دیگه از همون سال‌های 91 92 آهسته شروع کرد به کم پشت شدن و ما هم افتادیم دنبال ماینوکسیدیل مالیدن و فیناستراید خوردن، الان هم بالا تقریبا خیلی چیزی نمونده گرچه 10 سالی تقریبا زمان برد به اینجا برسه. هنوز هم ماینوکسیدیل میزنم این مقداری که مونده رو بلکه حفظ کنم. راستش اونقدر مشکل زیادی با کچل بودن ندارم چون اونقدرا بد نیست، بعضی‌ها خیلی تخمی میشه قیافه‌شون ولی من نه. برای همین گاهی به کاشت فکر میکنم بعد فکر میکنم کسخلم مگه برین توش، همین رو در آغوش بگیر.

الان هم که خدا رو شکر این ریفلاکس معده گاییده ما رو، از مامانم پرسیدم گفت پدربزرگم ریفلاکس زیاد داشته و اذیت بود. خدا رو شکر هرچی ژنتیک کیری هست از پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و فلان همه گلچین شده برا ما، مواظب بودن چیزی از قلم نیفته. گاهی که شدید میشه مثل این روزها اسید و ترشحات میزنه به مری و ریه و میفتی به مشکلات تنفسی و سرفه. دندون‌ها رو هم بد میگاد ریفلاکس، مرتب باید رفت جرم‌گیری. قبل اینکه بیام ایران رفتم دکتر آندوسکوپی کرد و گفت خیلی حاد نیست دارو و سبک زندگی و فلان. ولی تاثیری نداره، داشتم امروز فکر میکردم برگشتم ایران برم بگم سر جدت جراحی کن این معده‌ی مارو سرویس شدیم.

ببینید بعضی مشکلات روحی و روانی با مشکلات جسمی تداخل دارن، مثلا همه‌ی این چیزهایی که بالا گفتم توی این که من در تمام مدت زندگیم از کودکی تا الان افسردگی داشتم موثر بوده‌اند احتمالا. ولی من جدای اینها احساس میکنم مشکلات جدی در برقراری ارتباط با آدمها دارم، شما با من توی یک ماشین بنشینید نهایت دو سه جمله ازم درمیاد. توی روابط اجتماعی فیلم بازی میکنم، اوتیستیکم. یکی از دوستام که روانپزشک بود همون 10 سال پیش بهم گفت تو آسپرگری، توی چشمای بقیه نگاه نمیکنی. از بچگی همیشه تنها بودم، همه جا تنها رفتم تو زندگیم. انگار یک طلسمی برای من نوشتن که این قرار تنهاترین آدم زمین باشه. با هر دختر مختری هم که آشنا شدم رابطه ناگهانی از طرف من قطع شد و طرف نفهمید چرا، رکورد 6 ماه. رابطه‌ی عاطفی هم نبود چون هیچ کدومشون رو دوست نداشتم. یک خاطره‌ی محوی دارم که خیلی بچه بودم در پارک ملت و یک پیرزن کولی‌ای اومد یک چیزی در مورد من گفت به خودم یا پدر مادرم و رفت. فکر کنم یک بگایی سنگینی در من دیده بود یا یک طلسمی چیزی نوشت همون موقع.

من ناشکر نیستم و این چیزهایی که نوشتن همه‌ی واقعیت نیست و بخشی از واقعیته، اتفاقا ظاهرم که در این پست زیاد بهش پرداخته شد انگار پارادوکس بود. یعنی در عین کیری بودن گاهی خوب بود، یک بار یکی بهم گفت تو شبیه سوپرمدلای ایتالیایی هستی، در حالی که مثلا یکی دیگه بهم گفته بود کیری. نه که تفاوت سلیقه ها، ظاهر من پارادوکسیکاله. یکی از زنای فامیل به داییم گفته بود فلانی اووف، چقدر خوشتیپه. بعد یه عکس از خودم میبینم شبیه کیر بعد از جق. پارادوکس.

من تو این زندگی هیچ‌وقت چیزی نخواستم و آرزویی نداشتم. هدف گذاشتم و میگذارم و براش تلاش هم میکنم ولی آرزویی ندارم. خلاصه من میگم هیچ‌وقت در زندگیم از ذهنم هم نگذشته که به خودم اجازه بدم بچه دار بشم از رو شکم نمیگم، از روی این تجربه‌ی زیسته‌ای میگم که داشتم و همه‌ی این مکافات‌هایی که کشیدم و یک درصد نمیخوام یک آدمی این تجربه‌هایی که من داشتم رو داشته باشه. حالا اینکه داروین داره کار خودش رو میکنه هم دمش گرم، من برخلاف خیلی جلوش رو نمیگیرم و باهاش همکاری هم میکنم. من بزرگترین انتقامی که بتونم از این دنیا بگیرم همینه که بهش بگم ببین، من رو گاییدی اوکی، ولی نگذاشتم جز من کسی دیگری رو هم بگایی و بگایی رو با خودم به گور بردم، بسوز.

 

نظرات 11 + ارسال نظر
تراویس بیکل سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:41 https://travisbickle4.blogsky.com/

ستون پست بی نهایت شیرین و صادقانه ای بود که لَذَت حلال بردم از خوندنش.
ولی خداییش من که دیدمت،تیپ خوبی داری.مشکلات فک و دندون و دماغ هم اون قدری حاد نیست.
ژنتیک تخمی به مریضی های هموفیلی و هپاتیت و بیماری های عجیب و غریب میگن.تو که ماشالا سالم و ورزشکاری.
در مورد ارتباطات انسانی هم حق داری،۹۹ درصد مردم کس شعر هستن و واقعا نمیشه باهاشون حرفی زد.
ولی نزن تو سر خودت،اتفاقا آدمهایی مثل تو باید بچه بیارن.

سلطان مخلصتم. نه به خدا من اذیت زیاد شدم تو این زندگی بچه‌هه هم درصدی به من بره دهنش گاییده‌ست

لاله سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:46

من عکستو از کانال تلگرامت دیدم. اتفاقا دماغت کاملا معلومه ک عملیه
دخترا از پسرای لاغر متنفرن
من دوست پسرم خیلی لاغر بود مثل تو.خودشو کشت باهاش نموندم. هنوزم ک هنوزه تنهاست و هیچکی بخاطر قیافش باهاش نمیمونه
شما پسرای لاغرا واقعا تخمی هستین

سمیرا سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:15

فیل نوشته ت منو یاد هولدن کایفیلدِ ناطور دشت انداخت همونقدر صادقانه و قشنگ والا ماشاالله از اول هر چی تعریف کردی، من جلوی چشمم سوپرمدل ظاهر شد ولی یه سوپرمدل که خودش رو جذاب نمی بینه که صد چندان جذابترش میکنه منم اکثرا از چشم های آدم ها اجتناب می کنم خودم فکر می کردم از شرم و حیاست، تو نگو آسپرگریه والا بخدا به نظرم خیلی بیش از حد کمالگرایی، ماشاالله به نظرم عالی اومدی، مبارک صاحبش باشه البته شوخی میکنم ماشاالله همه شم رو به رشد و خوشگلی بودی بلا خلاصه مشکلاتت بیشتر در جهت زیبایی بودن که تبدیل به سوپر مدلت کردن، پس یه سوپر مدل ایتالیایی دیگه رو از جهان دریغ نکن درنهایت، اگه بچه ای تو اون دنیا تورو به عنوان پدر انتخاب کرده باشه، کار زیادی از دست تو ساخته نیست سلامت باشی

قربونت سمیرا جون.
نه انصافا بچه‌ای گه میخوره اون دنیا من رو به عنوان پدر انتخاب کنه تا ابدیت تو گمرک میمونه، تصمیم با خودش.

اتشی برنگ اسمان سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:27

همه این مشکلاتی ک گفتی سخته ولی چیزی ک سخترش کرده عدم اعتماد بنفست بود
مرسی ک خودخواه نیستی

اون عدم اعتماد به نفس به نوعی معلول اینها بود و گریزی ازش نبود.

Mجان سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 14:11

گاهی به خودم میگم
دنیا رو که نداشتم بچسبم به آخرت...
و میدونم خدا عادل هست و هر چی که تو این دنیا بهم نداده آخرت جبران میکنه....
در هر صورت تو این دنیا هستیم برای تکامل روح نه جسم!
و این لطف خدا برای ما بوده که در این باشگاه دنیا مثل یک مربی بهمون بیشتر سخت گرفته تا از نظر روحی قوی تر بشیم ...
همگی با خیر و شر امتحان میشیم
به خدا اعتماد کن و تا میتونی صفات قشنگ خدا رو در خودت تقویت کن چون همه چیز داره مطابق برنامه ی خداوند پیش میره ، بهترین زندگی و عاقبت رو براتون آرزومندم....

این صحبت درسته منم انقدر بگا رفتم که به عرفان رسیدم نهایتا و شاید مشیت الهی بود تا به این مرتبه برسم.

شرمین سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 14:42

متاسفم ولی باید بگم ژن کچلی از مادر به ارث میرسه نه از پدر.

دایی‌هام همه مو دارن.

مونا سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 17:45

نوشته ت هم خنده دار بود هم ناراحت کننده. و البته شجاعت میخواد که آدم راجع به ضعف هاش بنویسه!
من برعکس تو از ژنی که بهم ارث رسیده خیلی راضیم. در کل خدا رو شکر بدن سالم و زیبایی دارم. تا الان که حدود چهل سالمه فقط دو تا دندون پر کردم و بقیه سالم و مرتبند. هیچ عمل زیبایی نکردم ولی همه اجزای صورت و بدنم فرم مناسب دارند. یه مدت کم در دوره جوانی جوش داشتم که اونهم خیلی اذیت کننده و زیاد نبود. باهوش هستم و از نظر روانی نرمال. اینها رو اکثرا از پدرم به ارث بردم که با وجود هشتاد و پنج سال سن، هیچ مشکلی به جز فشار یه کم بالا نداره که اونم چند سالی هست مبتلا شده. همیشه امیدوار بودم که بچه ای داشته باشم و این ارث خوب رو بهش بدم و حتی وقتی مهاجرت کردم امیدوار بودم اگر دختر بود دوست داشته باشه بره تو حرفه فشن و مدلینگ، چیزی که من دوست داشتم ولی امکانش رو نداشتم. اما میدونی چی شد؟ دیر ازدواج کردم و متاسفانه تخمک هام ضعیف شدند و نمیتونم بچه ای از خودم داشته باشم! بیشتر از اینکه ناراحت باشم، افسوس میخورم که چرا دیر اقدام کردم و چرا تخمک فریز نکردم.
به هر حال دنیا همینه دیگه. چند وقت پیش با همسرم تلویزیون نگاه می کردیم، خانواده سلطنتی رو نشون میداد. همسرم می گفت اینها هی میرن با زن های زیبا ازدواج می کنند مثل دیانا یا کیت، ولی بچه هاشون به باباهه میره و باز زشت میشه

چی بگم قسمت این بوده احتمالا مونا جون

ستاره سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 18:26

من عکسای پروفایلتو دیدم و به نظرم واقعا خوبی و نمیدونم چرا اینهمه ایراد ظاهری از خودت میگیری!
احساس میکنم تو بیشتر از لحاظ ذهنی باید مداوا میشدی نه ظاهری ؛مشکل اصلی تو کمبود اعتماد به نفس یا وسواس فکری در مورد ظاهرت بوده و به نظرم اگه قرار شد بچه دار شی بهتره اینو هرگز به بچت انتقال ندی!بقیه چیزا اصلا اونقدرا مهم نیستن!

والا من بیشتر سعی کردم روایت از فکت ها بگم و چیزهایی که برام اتفاق افتاده تا قضاوت کنم، نمیدونم شاید الان بد چیزی نباشم. ذهنی مداوا نمیشم ستاره جون اوتیسم دارم و اسکیزویید هستم.

نیکو سه‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 20:47

اینو نادیده گرفتی که دخترها قد بلند رو اکثرا دوست دارن که شما دارینش..من که دیدمت به نظرم خیلی خوبین.ولی خوب حتما اون اذیت های مدرسه و دانشگاه اثر منفی خودش رو گذاشته.البته من اینا رو نمیگم که بچه بیارین.چون اون که فقظ ژنتیک نیست کلی داستان دیگه داره.
چرا تو رابطه نمی مونین؟

جز ظاهر عجیب و غریب اختلال اسکیزویید دارم نیکو جون و از لحاظ ذهنی بسیار پیچیده هستم و معمولا از انسانها دوری می‌گزینم نیکو جون.

Mجان چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 07:54

حالا همه اینا رو گفتی Phil جان...
بهت قول میدم چند وقت بعد که ازدواج کردی از اضافه وزن میای مینویسی!
باور کن بهت قول میدم
و برای مصون ماندن از به فنا رفتن ، امیدوارم وقتی برگشتی ایران یه دختر متدین نصیبت بشه چون به طور کلی از غیر متدین انتظار عشق، صفا و وفاداری نمیشه داشت...
در ضمن برای تقویت ژن سلامت و زیبایی ،هوش ،اخلاق و عقل فرزند، قبل از تولد هم میشه کارهایی کرد ...
اینقدر هم این دنیا رو سخت نگیر، در کنار خدا شاد باش
منم که برات نوشتم همه ی مشکلات تو رو داشتم
به این فکر کن خدا میخواسته از آسیب ها حفظت کنه و گرنه اگه دست خودمون بود که با این نفس چموش و زیاده خواه تا حالا خودمون رو خفه کرده بودیم..!
حق نگهدارت

من بعیده ازدواج بکنم هیچ‌وقت ولی دختر متدین رو خوب اومدی.

تراویس بیکل چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:00 https://travisbickle4.blogsky.com/

ستون اون قسمت پیرزن پارک ملت شبیه داستان های والت دیزنی بود.

سلطان خیلی دارک بود هیچ‌وقت تخم نکردم از مادرم بپرسم ماجرا چی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد