آخرای زمستون بود با رفیقم رفته بودیم لب رودخونه، شب تاریک. داشتیم سیگار می‌کشیدیم تو تاریکی دو تا آدم دیگه هم دیدیم، به رفیقم گفتم ببین این پسر هندیه  کانادایی بلوند زده خاک بر سر ما. یهو چرخیدن اومدن سمت ما. جلوتر که اومدن فهمیدیم تصوراتمون اشتباه بوده، اونی که من تصور می‌کردم پسر هندیه یه نره خر هیکل‌گنده‌ی سیاه‌پوست بود یه بطری ویسکی هنسی یک دستش و جوینت اون یکی دستش، اونی که فکر می‌کردیم دافی کانادایی بلوندیه یه ترنس کپی شاهزاده سرین. سرد و تاریک سگم پر نمیزد اون دور و ور، خایه‌های ما هم یواش یواش شروع به حرکت به سمت بالا کرد. از اونطرف فکر می‌کردم حاجی ما خودمون دو تا نره خریم بالقوه خودمون میتونیم عامل ایجاد رعب باشیم. سیاه‌پوسته بد بالا بود، ترنسه هم مضطرب قشنگ وایب اینکه سیاهه گروگان گرفته بودش. فکر کنم اومدن سیگاری چیزی خواستن که بهشون دادیم. سیاهه گفت کجایی هستین؟ من گفتم بگذاریمش سر کار گفتم جورجیا. ترنسه گفت جورجیا ایالت؟ گفتیم نه جورجیا کشور. سیاهه گفت آره میشناسم با ارمنستان و روسیه همسایه‌ست. داداشمون جغرافیش خوب بود. گفتیم شما کجایی هستین؟ سیاهه گفت سومالی ترنسه هم گفت مکزیک. تو دلم گفتم یا ابالفضل.

 بعد سیاهه از علفش بهمون تعارف زد که گفتیم نه ممنون (رفیقم بعدش گفت نگران بودم تو قبول کنی). به نوبت یکیشون با من حرف میزد اون یکی با رفیقم، بعد جابجا می‌کردن خودشون. ما هم خایه‌فنگ. ترنسه اومد آروم بهم گفت من از این سیاهه  میترسم، میشه من رو تا ایستگاه قطار ببرین؟ گفتم بهت نشون میدم کجاست، سیاهه هم افتاد دنبالمون. کلا گویا داستان این بود که سیاهه دنبال کون ترنسه گذاشته بود. سیاهه خیلی ریز اومد در گوشم گفت این (ترنسه) کیرم رو ساک میزنه. بالای بالا بود. فک کنم یک چیزی جواب دادم در این مایه‌ها که نه بابا یا تبریک یا همچه چیزی. رفیقم گفت همون موقع ترنسه بهش گفته بوده این سیاهه مجبورم کرد کیرش رو ساک بزنم، طبیعیه؟ رفیقم هم گفته بوده نه طبیعی نیست. ترنسه یک التماس خاصی در نگاهش بود. همونو رفتیم لب خیابون به ترنسه یه جهتی با دست نشون دادم گفتم همینو برو میرسی قطار. گفت میشه برسونید منو تا اونجا گفتم نه قربونت برو میرسی خودت. سیاهه هم دنبال کون ترنسه و ما. هیچی اشاره رو که دادیم با رفیقم راهو کج کردیم گام سریع که فقط از زاویه دید این دو تا خارج شیم نتونن بیان کونمون بگذارن. از دور پاییدیم و مطمئن شدیم دور شدن برگشتیم خیابون اصلی. رفتیم یه فرش اسلایس پیدا کردیم نشستیم، نیم ساعت بعد رفیقم گفت ببین شت سیاهه بیرون دره. نیگا کردیم دیدم بله، داداشمون بطری هنسی به دست وایساده مغز 4 5 تا پسر تینیجر کانادایی رو گرفته به کار. این کسخلا هم خیلی جدی وایساده بودن داشتن بهش گوش میدادن. گویا ترنسه از دستش فرار کرده بود و خودشو رسونده بود ایستگاه قطار. اومدیم از فرش اسلایس بیرون با یکی از تینیجرا چش تو چش شدم زیرلبی گفتم "در برین". حالا نمیدونم نکته رو گرفتن یا نه

نظرات 3 + ارسال نظر
تراویس بیکل جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:18 https://travisbickle4.blogsky.com/

ستون داستان بدجوری تخمی و اضطراب آور بود.هر لحظه امکانش بود یهوچاقویی چیزی بکشه بیرون یارو نیگا

سلطان طرف بد زامبی‌ای ازش برمیومد هر کاری

سمیرا جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 13:21

مثل اینکه دنیای خارجیا اینطوریه، چون وقتی از اونور می نویسید انگار دارم رمان خارجی می خونم. فضای وحشتناکی بود

آره رعب آور بود سمیرا جون

امید شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:25

داداش خایه کردیم
به پلیس یه خبری میدادید

اینجا داون‌تاونش مخصوصا بری چیزی که ریخته جانکی و معتاد شیشه‌ای و الکلی، پلیس تخمشم نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد