کرولان جوابی نداده هنوز. یک نفری نوشت برای پستای قبل که "به نظرم ازش عبور کنید"، کامنت برتر. کاش دیگه پیام نده که بتونم از ذهنم بیرونش کنم. این رو میگمها، ولی اگه ببینم نوتیف اساماس اومده و باز کنم اسمش رو ببینم همهچیز زیبا میشه.
اول ماه بود که یک هفتهای مریض شدم. بعدش یک ده روزی خوب بودم، دوباره مریض شدم. نمیدونم قبلی کامل از بدنم نرفته بود یا مریضی جدید گرفتم. اوجش یک گلودردی بود آخر هفتهی قبلی. دوشنبهش یک سر اومدم دانشگاه، هیچکسی نیست دیگه عملا بعد 20 دسامبر، جز دو سه نفر ایرانی که زندگی خاصی ندارن اینجا و پناه میارن به دانشگاه. کاناداییها که کنار خانوادههاشون هستن، مهاجرهای ملیتهای دیگه رو نمیدونم چکار میکنن این ایام سال.
از دوشنبه گلودردم بهتر شد، یک ضعفی در عضلات مونده و حس تب ریز، هنوزم دارمش. نمیدونم چرا کامل خوب نمیشم. دلم میخواد خوب بودم و میتونستم برم باشگاه یا شنا. افسردگیه هم زده بالا، خونه بودم اکثرا. جز یکی دو باری که پناه آوردم به دانشگاه متروک، سهشنبه که شب کریسمس بود فقط پاشدم رفتم کلیسا. همه کانادایی و همه هم خانوادگی، خیلی هم رسمی با لباس شب عید. ریشم رو نزده بودم، گذاشته بودم هر موقع حالم خوب شد بزنم، خیلی نمادین به مثابه تولدی دوباره. از کاپشنی که از دکاتلون خریدم دو سال قبل هم بدم میاد، شبیه بیخانمانها میشم میپوشمش. ولی چارهای نیست دیگه. هیچی، توی کلیسا احساس میکردم وصلهی ناجورم، و اینکه لابد این خانوادههای شاد کانادایی من رو نگاه میکنن و پیش خودشون فکر میکنن این چه بدبختیه که شب کریسمس تنهاست. مراسم قشنگ بود، ساختمان کلیسا هم قشنگ بود.
روزا کار خاصی نمیکنم، با ترس ایمیلم رو باز میکنم، هی منتظرم استادم یک ایمیل خونین بهم زده باشه که اصلاحاتت رو دیدم و چیزی نبود که انتظار داشتم و با این وضعیت ترم زمستون هم باید وایسی. تقریبا مطمئنم که دوباره برمیگردونه بهم برای اصلاحات، ولی اگه بحث ترم زمستون رو بیاره میرم با دانشکده صحبت میکنم.
برنامهم این بود درس رو که تموم کردم اتاق رو تحویل بدم و یکی دو ماهی برم مکزیک و اگه شد کلمبیا. بعدشم برگردم وسایلم رو جمع کنم برگردم ایران. از قبل از اومدن به کانادا برنامهم این بود یعنی، که برای مهاجرت نمیرم و برنامهم بازگشته. برای تجربهی زیسته میرم، و حالت ایدهآل یک پولی هم جمع کنم و اضافه کنم به پولی که باهاش اومدم. چند وقت پیش ولی فکر کردم و فکر کردم. یک اوپن ورک پرمیتی گرفتم تابستون که انقضاش تا مارچ 2026ه، تا تاریخ انقضای پاسپورتم. برم ایران به دردم نمیخوره 1 سال ویزا دیگه عملا، اقامت رو نمیشه درآورد توی 1 سال حتی اگر کار هم پیدا کنی. تصمیم گرفتم که اتاق رو نگه دارم ، یک ماه برم مکزیک، برگردم پاسپورتم رو بفرستم عوض کنم و ویزای 3 سالهی بعد از فارغالتحصیلی اپلای کنم، یکی دو ماه طول میکشه پروسه. همزمان دو تا نرمافزار دیگه هم یاد بگیرم و کار اپلای کنم ببینم چی میشه. اپلای به جایی نرسید ویزا که اومد برمیگردم ایران، تو اون وضعیت راه برگشت رو هم نگه داشتی. این سناریوی رواله، مگر یک گیر و گوری جایی پیش بیاد که پیش نره، برای همهچیز باید آماده بود. برای مکزیک رفتن و ورکاوی خیلی انگیزه داشتم چندسال قبل و پیش از اینکه بیام کانادا. الان بیشتر برام وظیفهست، باید چک بخوره.
دیشب خواب دیدم برگشتم ایران. رفته بودم سر فاز 3 اکباتان داشتم بستنی مگنوم میخریدم دونهای 3000 تومان. چه سالی بستنی مگنوم 3000 تومان بود؟ اواسط دهه نود؟ نمیدونم.
یکسری لیست کار نوشتم که روزها یک غلطی بکنم تا وقتی جواب استادم بیاد. نرمافزار جدید و اپلای کار رو باید شروع کنم. گرچه احساس میکنم آب در هاون کوبیدنه، ولی چاره چیه. نوشتن هم پروداکتیویتیه، حالم رو هم بهتر میکنه. پروفایل ورکاویم رو سر و سامون بدم و مکزیک دنبال هاوست بگردم. بلیط هم باید بگیرم، مدام دارم ازش فرار میکنم و عقبش میاندازم.
امروز صبح رفتم ریشم رو بعد سه هفته زدم. شروع کردم خیلی سبک حرکات کششی و فلان. یه کم روحیهم بهتر شد. دیشب خیلی کلافه بودم. عصر هم اومدم دانشگاه، هیچکس نیست. داشتم فکر میکردم اگه بنا بر اتفاق یک کاناداییای کسی گذارش بیفته و من رو ببینه احتمالا میترسه، که یک نفر روز 28 دسامبر پاشده اومده تنها برای خودش نشسته توی دانشگاه. ولی یک روی خوب داره داستان، من از این روزهای زندگی زنده بیام بیرون بعید میدونم دیگه چیزی زمین بزنتم. گرچه، همیشه به خودم میگم که آماده باش، سیاهی ته نداره. برای همه چی آماده باش.
چه قشنگ وبس ترسناک نوشتی که سیاهی ته نداره.
امروز داشتم فکر میکردم که ما تو خانوادمون این همه مشکلات داریم یا بقیه هم دارند؟ تقریبا بعد از هر چند ماه سکون و آرامش طوفانی به پا میشه
آره من هم گاهی به زندگیهای موازی فکر میکنم.
نمیدونم این رو قبلا گفتهام یا نه، به هر حال دوباره میگم، توی نوشتههاتون یه چیز جالبی هست، یه جور شوق، یه جور رشد. من تفاوت اعتقادی زیادی باهاتون دارم و بخشی از حرفاتون برام مقبول نیست ولی اون شوق و پویایی و در کنارش انصافتون برام خیلی قابل احترامه و اینکه دعا میکنم بهترینها اتفاق بیفته.
لطف داری
آفرین بهت. چه خوب گفتی. که دیگه چیزی نمیتونه زمینت بزنه. چرا اینجوریه؟ چرا یه بار باید تا تهش رفت؟ تا یادش گرفت؟ باید مستاصل و بدبخت و له و جرواجر شد. تا بعدش دیگه هیچی نشه. گفتنش و نوشتنش راحته. ولی وقتی میگی اگه بگذره دیگه چیزی نمیتونه زمینت بزنه میفهمم تو چه درهای هستی. مطمئن باش میگذره.
فدات شم
از بعد روانی یک خانم میانسال که سالهاست جدا شده؛ اینکه هنوز خواستنی به نظر بیاد میتونه نکته ای باشه که مایل باشه هر از چند گاهی پیامی کوتاه و سطحی ( نه عمیق ) بین شما رد و بدل بشه. چون خیلی از خانم ها همینکه به عنوان یک کیس هنوز جذابیت داشته باشند آیتم مهمی هست حتی اگر از جانب یک کارگر خیلی داغون باشه ( قصد توهین به قشری رو نداشتم )
سایت های آنلاین دیتینگ رو امتحان کردید ؟ پیشنهاد میکنم ثبت نام کنید
برنامه تون برای یادگیری نرم افزار عالیه، اینکه تو این شرایط سر پا هستید قابل تقدیر هست
این نیز بگذرد ...
من دنبال دیتینگ نیستم به هر قیمتی. برای کرولان هم برنامهای نداشتم ارگانیک پیش اومد.
آنلاین دیتینگ زبالهی خالصه.
چرا به هر قیمتی؟؟
وقتی عاقلانه و بالغانه باشه و بدونید چی میخواهید که دیگه به هر قیمتی نمیشه
من تجربه ی شخصی ندارم اما هر کاری منطقی پشتش باشه و اصولی باشه به نظرم مسأله ای نداره
حداقل خوبی این کار این هست که میشینی واسه خودت حساب کتاب میکنی دقیقا چی میخوای ؟!
چند خطی برات نوشتم ولی بعد پاک کردم، چون فکر می کنم فقط داری اونچه در ذهنت هست مینویسی و دنبال نظر و توصیه دیگران نیستی.
فقط خواستم بهت بگم که آنلاین دیتینگ چیز بدی نیست، اگر خودت بدونی دنبال چی هستی و صبر داشته باشی و زود ناامید نشی. من خودم با همسرم از این راه اشنا شدم، بعد از اینکه یه عالمه دیت عجیب و غریب و بد داشتم. یک بار که از دیت ناموفق با یک نفر بر میگشتم، هوا بارونی بود و کسی توی خیابون نبود. انقدر ناراحت و ناامید شده بودم که زیر همون بارون روی یه نیمکت نشستم و زار زار گریه کردم. ولی بعدش با همسرم اشنا شدم و اتفاقا چون انقدر آدم نامناسب دیدم، دیگه قدر آدمی که نرمال هست رو میدونم و ازش توقعات فضایی ندارم و میدونم پیدا کردن کسی که بتونی کنارش امنیت عاطفی داشته باشی آسون نیست، هر چند بعضی ها ممکنه راحت به دست بیارنش و قدر ندونن. کسان دیگری رو هم میشناسم که آنلاین با هم آشنا شدند و با هم مچ شدند. ولی همونطور که گفتم میتونه پروسه طولانی و ناامید کننده ای باشه.
موفق باشی.
مرسی از نظرت. آنلاین دیتینگ کانادا که سمه. من داشتم یه مدت اولا صرف کنجکاوی که ببینم چه خبره. این که چرا سمه و مخرب مخصوصا برای مردها ردیت زیاد نوشتن. اروپا مثلا شاید بهتر باشه. ایران نمیدونم هست اصلا یا نه. ولی من اینجا خیلی دغدغهی دیت کردن نداشتم چون معضلات و فکرهای اولویتدارتری داشتم همیشه و دارم به عنوان مهاجر با شرایط ناپایدار. گفتم برای دوست داشتن کرولان هم من برنامهای نداشتم پیش اومد.