نمیتونم، ایران رو نمیتونم.
امروز حبیبی رو دیدم. گفت دنبال کار پایه یک تو آلمان و کانادا میگرده. گفت 2 3 سال اونور زندگی کنی دیگه نمیتونی اینور زندگی کنی. راست میگه، مهاجرت جاده یک طرفهست. میگفت مردم رو نمیتونم، راست میگه.
من اینجا هیچ گهی نیستم هیچ گهی هم نخواهم شد. شانسم برای گهی شدن اونور بیشتره.
برمیگردم، دست و پام رو میزنم. نشد شاید بقیه عمرم رو آواره شم و بزنم به دیوانگی. شایدم بزنم به رودخانه. ولی ایران برنمیگردم، من ایران مرگ رو زندگی میکنم.
دلیل برگشتتون چی بود؟ (البته اگه دلیلتپن شخصی نیست)
آرشیو وبلاگ
لطفا راهنمایی کنید عنوان یا تاریخ رو بگید بخونم
۱۰ ۱۲ پست اخیر
بنظرم انگیزه های مهاجرت یا موندن به تعریف آدما از زندگی و هدف بستگی داره
اگه زندگی رو شغل خوب و رفاه و آسایش ببینی یه جوره
اگه هدفت ساختن کشورت باشه و تواناییشو در خودت ببینی یه جوره
اگه زندگی بدون خانواده برات بیمعنا باشه یه حالی هستی
اگر وابسته و دلبسته شون نباشی یه حال دیگه ای
اگه آرمان های خاص دینی و اعتقادی برای خودت و آینده ت و نسلت داشته باشی باز اینا یه سمت دیگه ای میبرنت
خوبه آدم فرصت تجربه بده به خودش و به شناخت از خودش برسه
سلطان کارهای درمانی ات رو بکن.یه سیگار تو اکباتان بکش.و بعدش برو کانادا دنبال زندگی ات.اونجا کار پیدا بکن و زن خارجی بگیر و فکر ایران رو از سرت بیرون بکن و ایران رو بفرست یه گوشه دورافتاده از قلبت.
ستون برمیگردم، اما بقیهش که چجوری پیش بره با خداست.
حبیبی کیه؟
یه بابایی که کار بنایی و فنی انجام میده.