امروز صبح برگشتم کلگری، نیاز دارم باز یه دورهی حداقل 3 الی 5 سال خواهرمو کلا نبینم تا این یک هفتهای که هر روز دیدمش رو بشوره و ببره و ریکاوری روحی روانی کنم. جدای این ولی سفر خوبی بود و راضی بودم و دستاوردها و نتیجهگیریهای خوبی برام داشت که این دو سه روز سرم شلوغه خلوت شد میام مینویسم.
فرامرز اصلانی مرد که حقیقتا به تخم چپم. امیدوارم بقیه خوانندههای فراری دوزاری علیالخصوص ابی و گوگوش هم زودتر شر رو بکنن و بهش بپیوندن. از مرگ داریوش ولی ناراحت میشم چون عقل و شعورش بالاست و خوشم میاد ازش.
بعد از دو سال و سه ماه بالاخره از کلگری و خلوت خودم اومدم بیرون و یک هفته اومدم ونکوور پیش خواهرم اینا. کار خوبی کردم. البته با خواهرم اختلافات زیادی دارم و کونهای زیادی از من پاره کرده در زندگی که بعدا بیشتر توضیح میدم ولی نهایتا بخشش از بزرگان است.