lives

اسنپ گرفته بودم با سرباز کلانتری بریم بیمارستان. کرد مهاباد بود. خیلی ساکت بود، بهش گفتم اورامان و سنندج رفتم خیلی قشنگه، سر ذوف اومد گوشیشو درآورد یه عکس از اطراف مهاباد نشون داد بسیار زیبا.

راننده، یه پاکت کنت داشت، همین جوری می چرخوندیم تو ماشین. ترافیک بود، شدید. خرس میفروختن تو خیابون، گفتش نه زن دارم نه دوست دختر، گفت شما زن داری؟ گفتم نه. گفتش آدم چقدر زحمت میکشه پول دربیاره، درست نیست برا کسی که نمیخواد باهاش ازدواج کنه خرج کنه. 66 ای بود، 25 اینا میخورد ولی. گفتش پدرش فوت کرده. گفتش چیز زیادی نذاشت برامون، یه خونه تو مهرآباد. گفتش مهمون و اینا زیاد میاد خونمون، بچه ها و نوه ها. گفتش خرج خونه و مادرم رو من باید بدم. گفتش یه مدت شبا کار میکردم اسنپ، روزارو میخوابیدم خیلی بهتر بود، چون شبا خلوته. مادرم گفت نکن، شبا خطرناکه. سرباز کلانتری عقب دراز کشیده بود.

خواستم چیزی گفته باشم، گفتم مثکه امشب فوتبال داره. گفت فوتبالی نیستم، از وقتی مسئولیت زندگی افتاده گردنم حوصله هیچ کاری رو ندارم. هیچ تفریحی نمی کنم. سفر و اینا نمیرم. فقط کار میکنم. گفتش قبلنا خیلی فیلم میدیدم. کارگردان مورد علاقم جیمز کامرون بود. با اسکورسیزی. ولی الان دیگه اصلا فیلمم نمیبینم. اسم فیلمایی که دیده بودمم داره یادم میره کم کم. گفت میخواستم آهنگ بذارم ولی خوابیده عقب. بذارم؟ گفتم حالا آروم بذار، چیا گوش میکنی؟ گفتش پراگرسیو راک. یه دیوید گیلمور که چند روز پیشش تو ساندکلاود گوش داده بودم گذاشت گفت از این خوشت میاد؟ گفتم آره جوابه. گفت یه کانال داشتم اینستاگرام، پینک فلوید راک میوزیک. 10 کا فالوئر داشت چهارصدهزار تومان فروختمش.

رسیدیم دیگه کم کم. قرار شد لینک یه بات تلگرام که ازش میشه ویدیوهای یوتوبو دانلود کرد براش بفرستم. رفت، رفتیم.

تنها

ایستاده

بر لبه جهان

دشتی در سمتی

پرتگاهی در سمت

بازگشتی نیست

من یه متهم صد در صدم

دیروز یه تصادفی کردم که مرگ رو دیدم. ماشین له شد. خودم به درک، دنیا رو بهم دادند که مامانم  فقط پاش شکست. موقع تصادف و بعدش به این فکر میکردم که چقدر آدم کسشعری بودم، میشد بدون توقع به آدما خوبی کنم و نکردم، بعضیا رو اذیت هم کردم.

ولادیمیر پوتین، این ابرمرد نیچه ای

یه کوتی آوردم یباری از متیو مککاناهی تو ترو دیتکتیو، اونجا که در جواب پیشنهاد مگی (زن دوستش) برای قوادی و مچ میکینگ که فلانی دختر خوبیه، میگه ما میدونیم دنبال چی هستیم، و مشکلی با تنها بودن نداریم.

الان زوایا و خفایای این حقیقت ابدی برام بیشتر شکافته شده، یه توییتی یه دختره کرده بود با این مضمون که "ما مردی که بهمون نیاز داره رو نمیخوایم، مردی رو میخوایم که دوستمون داره". در نگاه اول شبیه این کپشنای دوزاری اینستاگرامه، ولی در بطن، در راستای همون جواب متیو مککاناهی هست.

طبیعتا مردی که "نیاز" داره یکی کنارش باشه، امنیت روانی و قدرت نداره. زن ها هم از جنبه تکاملی و داروینی، جذب همچین مردایی نمیشن. در جنگلی که احتمالا نیاکان ما میلیون ها سال پیش توش زندگی میکردند، چیزهایی که برای جنس نر قدرت محسوب می شد مشخص بود: جثه و هیکل، ظاهر، جنگندگی. امروز که مغز ما تکامل یافته و بجای جنگل در شهرها زندگی می کنیم، باز هم ملاک های قدرت مشخصه، این بار به جای صرفا جثه و هیکل، مهم ترین معیار پوله. کاملا درست هم هست، پول و موقعیت اجتماعی، نتیجه مستقیم "غریزه بقا و سازواری (توانایی زیستی)" هستند، مردی که پول و موقعیت اجتماعی بیشتر و بهتری داره، همون آلفا میلی هست که توی جنگل هیکل بزرگ تر و نعره رساتری داره. اینجاست که عبارت نغز"دارا باش سارا خودش میاد" از منظر داروینی  درک می شود.خیلی وقت پیش  یه نفری که نمیگم کی تو وبلاگش شکایت کرده بود که رفته خواستگاری گویا، خانواده طرف به صرف اینکه "ایشان بی پول بوده، موقعیت خانوادگی پایینی داشته، و در رشته کسشری فعالیت می کرده که هیچ امیدی به آینده ش نمی رفته، جواب رد داده اند، و اینکه چرا دل پاک و اخلاق ملاک نیست." این طرز فکر مصداق بارز عدم شناخت ذات بشر و متعاقبا شکست داروینی هست.


بذارید برم

دیشب خواب دیدم روز عروسیمه، قراره یکی رو بکنن تو پاچم. البته ماهیت عروس در طول خواب تغییر می کرد، در انتهای خواب این ترانه یلدا بود که قرار بود بره تو پاچم (معمار 60 70 ساله انتلکچوال). روز عروسیم تا عصر سرکار بودم، جوری که عصر با همکارام  از دفتر دراومدیم، اونا کت شلوار پوشیده بودن که بریم عروسی من و من از همه ژولیده تر بودم، کفشام خیلی خاکی بود. مدام پیش خودم فکر می کردم من نه با این حرف زدم، نه میدونم طرف کیه، بعد نباید الان با هم باشیم احیانا؟

در سکانسی سوررئال، جمعیت انبوهی که غالبا گداگشنه و پابرهنه و ایلات عشایر طور بودن داشتن از دشت ها و بیابان های اطراف تهران میدویدن که بیان عروسی من، و من خیلی حیرت زده داشتم نگاه می کردم که اینا کین؟ من اینارو میشناسم؟ اینا اصلا منو میشناسن؟


در یک لحظه همه چیزو به هم ریختم. گفتم من نیستم. ولم کنید بذارید برم. خیلی دراماتیک و با چشمانی اشکبار داد زدم حق من این نبود. قسمت بعدی خواب، من بودم که تو شهرک آپادانا، در به در دنبال سیگار و مشخصا مارلبورو، از این مغازه به اون مغازه می رفتم.

انتهای خواب هم لحظه ای به این فکر کردم که حالا ترانه یلدا اونقدر بدم نبودا، به هر حال معمار انتلکته هرچی باشه.


تعبیر خواب هم واضحه، من در ضدیت با عوامل متعدد بیرونی.

بدین شکل

تلخی زندگی اونجاست که آدمها دونه دونه میان، دیر یا زود میفهمی که اینم نمیتونه روحت رو ارضا کنه، اینم نمیفهمه توی مغزت چی میگذره. هر دفعه که از آدمی که بهش نزدیک میشی ناامید میشی، یا احساس می کنی فقط "فکر" میکردی که به آدمی نزدیک بودی، ذره ای از وجوت میریزه. اما آرامش هم شاید همینجاست، این که قبول کنی هیچ کس هیچ وقت قرار نیست ذهن و دنیای تو رو کشف کنه، و خودتی و حبابی که داخلش گرفتاری.

منو ببخش

در مورد آخرین رابطه ای که داشتم:

بعضی چیزا بدیهیه، این که طرف آدم بوی مطبوع بده و عطر به خودش بزنه. ما که پسریم والا قبل دیت و فلان اسپری بدن و ادکلن و فلان و بیسار، دختری که از این نظر به خودش نرسه و بوی عرق و ماندگی بده که دیگه هیچی. وقتی کار طرف از بوی مطبوع ندادن میگذره و بوی تندی میده که وقتی بهت نزدیک میشه نفست بند میاد، علاوه بر این که از بیخ و بن خودش رو داره زیر سوال می بره، ناخواسته داره به تو هم توهین می کنه، یعنی حالا از باشگاه اومدم گرفتم خوابیدم یه کم وقت نشد دیگه برم حموم، فردا میرم. حالا رفتی سینما، طرف هی خودشو نزدیک می کنه بهت، تو خیلی خزنده سعی می کنی فاصله بگیری. گفتم شاید به خاطر پریودی چیزیه این بود چون دائمی نبود، ولی خیز.

نکته دیگه اهمیت دادن آدم به خودشه، که اگه این اتفاق بیفته برای طرفش هم اهمیت قائل شده. دختری که حدود 15 کیلو اضافه وزن داره و باز چشمش دنبال این غذا و اون غذاست، حقیقته ترن آفه. وزن زیاد به تنهایی میتونه اونقدر مانع نباشه، ولی اینکه طرف تلاشی برای تعییر شرایطش نکنه شدیدا ترن آفه. توجه داشته باشید همه این اتفاقات داره در مرحله دیتینگ میفته که آدما سعی می کنن بهترین شرایطشونو داشته باشن، فردا روز که خرت از پل بگذره و دو تا بچم پس بندازی که باید کفاره داد نگاهت کرد.

نکته ی دگر، بانوان گرامی وفتی کافه یا رستوران میرید از هر سه بار یه دفعه شو حداقل به دوست پسر یا دیتتون لفظ حساب کردنو بیاید، ولو اول آخرش ممکنه اون حساب کنه. روی گنجم نشسته باشه ادب حکم می کنه همچین کاری بکنید، چه برسه به این وضع مالی متوسطی داشته باشه.

یه نکته مبرهن و ظریف: عکسایی که توش بد افتادید رو برای دوست پسرتون نفرستید. سعی کنید عکسهایی که توش جذابتر افتادید رو براش بفرستید. نمیدونم این واقعا واضحه. حالا کتی پری که نیستی، اوکی، ولی وقتی میخوای 10 تا عکس پشت هم از خودت بفرستی سعی کن اونا که بهترن رو بفرستی (اندکی قدرت تشخیص لازم داره فقط) نه این که اون ترن آفا رو گلچین کنی بفرستی برا طرفت، حتی برای خنده و شوخی.

با همه این اوصاف و فاکتور گرفتن موارد ذکر شده، دختر فهیم، با شعور و خانواده داری بود و صداقتش هرچند گاهی اوقات به خاطر رنگ و بوی سادگی و خامی توی ذوق میزد، ولی گاهی روحم رو لمس می کرد و سرانگشتانم تیر می کشید.

Dunkirk

دانکرک فیلم جدید نولان، از لحاظ فیلمنامه و شخصیت پردازی فیلمی فقیر  است و منتقدین و ملتی که از فیلم تعریف می کنند، پاچه مالانی هستند که صرفا مجذوب جلوه های ویژه و موسیقی هانس زیمر برای فیلم شده اند و نولان عن هم بسازد آن را حلوا حلوا می کنند.


Nature

بالاخره فهمیدم چه طور بر ضد راه و روش پدرم طغیان کنم! طبیعت آنارشی من روشن بود. مثل تری بر لبه ی مرگ زندگی خواهم کرد، گور پدر دنیا. تمدن؟ جامعه؟ به جهنم. به پیشرفت پشت می کنم و برخلاف پدرم ، توجهم را معطوف به درون می کنم نه بیرون.

می خواهم به قعر خودم برسم. به قعر افکار. از زمان فرا بگذرم. مثل بقیه، من در زمان اشباع شده ام، درش شنا می کنم، درش غرق می شوم. خنثی کردن این حقه ی ذهنی همه جانبه آس در آستینم خواهد بود.


جزء از کل- استیو تولتز

این دورنمای خطرناک که میگن شما بخون جمهوری اسلامی

متن نامه سه امضایی ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ به شاه

پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی

فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنابر وظیفه ملی و دینی در برابر خدا و خلق خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمی‌شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می‌شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده‌اند این مشروحه را علی‌رغم خطرات سنگین تقدیم حضور می‌نماییم.

... بنابراین تنها راه بازگشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواری‌هایی که آینده ایران را تهدید می‌کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.

بیست و دوم خرداد ۱۳۵۶

دکتر کریم سنجابی / دکتر شاپور بختیار/ داریوش فروهر