پرواز بر فراز پل گیشا

خواب دیدم دارم از دکه ای آب معدنی میخرم، یه دختری کنارم بود که داشت یه چیز دیگه میخرید. بهم گفت آب معدنی کوچیک نخر نمیصرفه. گفتم این چیه خریدی آلوئوراست؟ (ولو میدونستم آلوئورا این شکلی نیست) گفت نه آخه آلوئورا این شکلیه؟

بعد با هم دوست شدیم و پیاده راه افتادیم.

از خیابون ها و کوچه های مختلف عبور کردیم.

به یه کوچه ای رسیدیم که خونشون بود. موقع خدافظی شماره خونشون رو نوشت رو کاغذ داد بهم و رفت. منم ساکت بودم، یادم افتاد که اسمشم نپرسیدم.

حیف شد خواب بود میخواستم امروز بهش زنگ بزنم.

Brutality

زندگی هرگز نباید ارزش این رو داشته باشه که،

کسی بخواد خودش رو تحمل کنه در وضعیت چهل ساله ای زمین خورده و به خاک نشسته.

تا دیر نشده انتقام عمر رفته رو می بایست از جسم گرفت،

به گونه ای هارش (باشد که تمیز کنند).

تاریخ برای کودکان

این ویدیو ، یک قسمت کوتاه از افتتاحیه المپیک سال 1936 برلین و رژه تیم ها در ورزشگاه المپیک برلین را نشان می دهد. ابراز احساسات مردم برای بعضی تیم ها (جز آلمان) مثل اتریش و ایتالیا و متقابلا سلام نازی یکپارچه اونا به جایگاه هیتلر، و دایورت بودن تیم آمریکا و بریتانیا جالبه، به نحوی از خط کشی جنگ سه سال بعد خبر می دهد. البته فرانسویام سلام نازی میدن که کسخلن چون خبر ندارن 4 سال بعد هیتلر میگادشون.

نیمه دوم ویدیو هم یه گزارش پوچ از بازی هاکی آلمان و هند بریتانیاس که هند یه یارو رو داره که بازی رو براش درمیاره. میتونید فقط بخش اولو ببینید.



خیلی تاسف باره که اروپایی هایی که بالقوه میتونند اینقدر ایدئولوژی های دراماتیک که میتونه زندگی انسان ها رو از روزمرگی دربیاره (ولو پوچ و غلط) داشته باشند اینقدر نایس و تکثرگرا شدند.

نظرسنجی: نمیدونم پسرای عره عوره ی 15 16 ساله که مثل نقل و نبات فحش خار و مادر بهم میدن چندش آورترن یا دخترای 18 19 ساله ای که احساس لاتی و انتلکی می کنند و بلند بلند زر زر میکنند؟

تجاوز به ناموس و وطن

امروز دفترچه فرستادم اعزامم شد یک آبان. دو هفته قبلش مث که میگن دقیقا کدام قبرستان باید تشریف ببرید. فکر کنم با اختلاف عنوان کودن پادگان رو به خودم اختصاص بدم. چون یادمه آمادگی دفاعی دبیرستان من آخرین نفری بودم که اسلحه رو باز می کردم و می بستم. شبیه وودی آلن تو پول را وردار و فرار کن. شلیکمم که هیچی 4 تا تیر در کردم نزدیک بود سقف جایگاهو سوراخ کنم. حالا برم ببینم شاید فرجی حاصل شده باشه تو این ده سال.

کثافت به من دست نزن.

دیروز رفتم قاطی یه مشت بچه مچه ی چند ماهه عنو واکسن کزاز و دیفتری برا اعزام سربازی رو زدم. امریه میراث فرهنگیم هم بعد این که گفتن اوکیه، حالا میگن به اسم رشته ت گیر دادن و رفته رو هوا. دفترچه رو پر کردم، شاید هفته بعد بفرستم بره.

فردا ظهر وقت عمل انحراف بینی دارم. کسی اگه از بچگی مثلا قرمز رو بنفش ببینه خودش نمی فهمه که یه مرگش هست نه؟ منم تا الان حالیم نبود این یه مشکله که دماغم کیپه. فکر می کردم مدلشه. با دکتر و اینا به این نتیجه رسیدیم یه کم ظاهرش هم بهتر شه بد نیست. امیدوارم نرینه.
منشی گفت باید ریشتو از ته بتراشی برا عمل. آخرین باری که ریشمو از ته تراشیدم زمستان 91 بود. یاد اون سکانس 21 گرم افتادم که پرستار داره پشم سینه شان پن رو برای عمل قلب میتراشه. در این حد تراژیکه برا من.

Strawberries

Hans zimmer - Now We Are Free (Gladiator Soundtrack)

Hans zimmer - Time (Inception Soundtrack)


Hans zimmer - No Time For Caution (Interstellar Soundtrack)

گناه من رو اگه میشه لطفی کنید بفرمایید، با تشکر.

من فکر می کردم اوضاع احوال ایران بهتر میشه بعد 92 و برجام و اینا. هندم که بودم وسط اون گرما و کثیفی و اینا، حس وطن دوستیم زده بود بالا. فکر میکردم چه کشور قشنگی داریم، چه فرهنگ خوبی داریم. موسیقی دلنشینی داریم، معماری خوبی داریم. غذاهای معرکه ای داریم. ایران بزرگه و غالبا هم هوای خنک خوبی داره (حداقل تو شش ماه از سال). مردم دوست داشتنی ای هم داریم عموما. اونجام همه رو تشویق می کردم بیاین ایران. یه کم سخته ها، حجاب و یسری محدودیت ها و اینا، ولی باز بیاین.


دل آدم میسوزه دیگه. کشور با این موقعیت جغرافیایی خوبی، خنک (ولو داریم دچار کمبود آب میشیم)، مردم نایس. چرا اذیت می کنید. چرا با هفت هزار نفر می گردید تو مردم. بذارید دور هم باشیم دیگه، خوبه مردم عقده ای، ناراحت؟ بقیه م از خارج بیان بگن به به.
آقا شما. خسته نشدی اینقدر برای زمین و زمان خط و نشون کشیدی؟ به خدا مارو خسته کردی. برو بذار یه نفسی راحت بکشیم. حیفه مملکت. حیفن مردم. برو.


چند شب پیش خوابی دیدم. پشتم به در بود. در واشد، حس کردم چند تا مامور پلیس (فک کنم هندی بودن) آروم اومدن تو. یه کم نروس شدم. یکهو صدا بلند شد، دو نفری با شاتگان از پشت زدنم. کل سینه م ریخت بیرون. ندیدمشون اصلا، فقط دیدم که رو زانو افتادم. حس کردم مردنم رو.
تاثیرات
Enter the void لعنتی بوده احتمالا.

اینارم بگم لال از دنیا نرم

+ با فرانسوا (معلم فلسفه هه) بحث فکر کردن، کتاب خوندن و اینها شد. گفتم که به نظر من فلسفه مخصوصا هرچقدر تئوریک تر، مزخرف تر و کسشره. کلا آدمی که یه گوشه ای بشینه و اسم خودش رو بذاره فیلسوف و رسالتش تفکر و صادر کردن نظریات باشه خیلی ابله و بی مصرف تشریف داره.

من تینیجر بودم خیلی کتاب میخوندم، ذهنم خالی بود و عطش یادگیری داشتم. بعد احساس کردم بهتره داستان خودمو بنویسم، نه داستان کاغذی ها. خیلی ساده اینکه Go live your fucking life. البته یه مدت از اونور افتادم دیگه، ولی بعدش تعدیل شدم. اینارو بهش گفتم. موافق بود تقریبا. گفت آره، باید بری شنا کنی، فقط هر از چندی سرتو بیاری بالا تا یه نفس بگیری. باز بری زیر آب.

این حرفش تو ذهنم خواهد موند. بعضیا کلا کله شون زیر آبه. بعضیام نشستن لب آب پارو انداختن رو پا فکر کردن هنره.


+ راستی 7 فروردین وبلاگم 5 ساله شد. به خودم تبریک میگم.