جست و خیز پسرک، دخترک کوچ نشین.

عید یک هفته رفتم سیستان و بلوچستان.از تهران به زاهدان،میرجاوه،خاش،ایرانشهر،گواتر،چابهار،کنارک و باز تهران.
خیلی طولانی میشه بخوام کلش رو تعریف کنم،فعلا به دو تا عکس بسنده می کنم.اولی ساحل گواتره،جنوب شرقی ترین نقطه ایران.جست و خیز پسرک.


یک شب یه آشنایی پیدا شد،که ما تونستیم شب رو بریم سیاه چادر عشایر بلوچ بگذرانیم.برای قشلاق می آیند دشت های اطراف خاش.من بیرون چادر تو فضای باز خوابیده بودم،صبح با صدای زنگوله بره ها و بزغاله ها که برای چرا می رفتن پا شدم.اون دو سه روزه ها رو چوپان بغل کرده بود مبادا که گم شن.طلوع خورشید اون صبح رو که از پشت سیاه چادر عشایر آرام آرام بالا میومد هیچ وقت فراموش نمی کنم.

عکس دوم رو وقتی داشتیم برمی گشتیم گرفتم.دخترک کوچ نشین.




نظرات 13 + ارسال نظر
پ.م جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 22:27

عکسا بسیار عالی هستن.. دمت گرم!

امین جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 23:21

با چی گرفتی اینا رو؟
کاش عکس ادیت نشده اش هم میزاشتی .

با دوربینم.یه حالت پانوراما گونه از عکس اصلی بریدم اینارو، چیزی که میخواستمو در اوردم در واقع.اونا حال و هواشون فرق می کنه.یه موقع بیا کلا عکسامو ببینی.

سعید شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 01:53

عجب تجربه ای بوده، جای من خالی، میگن عکسی و هزار کلمه، بعضی تجربیات هستن که هزار عکس هم نتواند بیان کند.

جای شما 5 ساله خالیه آقا.
:)

شهرزاد شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 02:57

چه عکسای خوووبییی

چوب کبریت شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 15:44

به به خیلیم عااالی
عکسا خییییلی خوب شدن با چه دوربینی گرفتی؟!

از دار دنیا یک G12 کامپکت Canon دارم، همون کارمو راه میندازه.

سیمین یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 13:34 http://www.baran-barg.blogfa.com

توی زندگیم به ندرت، خیلی به ندرت پیش اومده که به کسی گفته باشم خوش به حالت.
اما الان به تو میگم. فقط و فقط بابت همون شبی که کنار یه چادر عشایری خوابیدی.
خیلی بده که آرزوهای آدم اینقدر ابتدایی اما دست نیافتنی باشه. مگه نه؟

dasatir دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 00:07

چقدر همه چیز عوض شده اینجا ...
باحال شده ...
یزدگرد ... حالا که تو غریبه ای و واقعی .. میخوام حرف بزنم یکم ..مهم نیست بخونی یا نه .. حتی مهم نیست واقعی باشی ... ولی غریبه ای و این مهمه .. من دلم گرفته .. هیچ چیز خاصی نشده ... ولی نه .. دلم تنگ هم شده .. چقدر سخته این مدلی حرف زدن .. اصلا چقدر سخته حرف زدن .. میدونی هر وقت این مدلی یشدم بهش میل میزدم و وقتی جواب میداد کلی راجع به همه چیز بحث میکردیم و دیگه خوب میشدم .. بعد گفت که خوب نیست برا من بودنش .. گفت دیگه نمیخواد باشه .. منم گفتم باشه .بعد اینطوری که میشم دیگه کسی نیست باهاش حرف بزنم ..دلم غریبه خواست ... تو غریبه ای .. میدونی الان دنیا کوچیک شده ستاره ها تو چشمامن .. ماه بالا سرمه ... دلم ب هم پیچیده بعد همش خوابم میاد ولی نمیبره بعد میبره و خواب میبینم یکی داد میزنه تو صورتم و از خواب میپرم...من دیوونه نیستم ... خستم یکم .. همین .اصن لازم نیست اینارو جدی بگیری ... تو که کلا جدی هستی .. ولی من نه ..من هیچوقت جدی نیستم ... برا همین وقتی جدی میشم بقیه نمیفهمن ... من کلا خودمم جدی نمیگیرم .. خو ادم چیزای مهم و جدی میگیره .. چی مهمه ؟ هیچی ...
ببین راستی اون بچه رو شوت کردی به منم بگو چند متر رفت جلو ... یه بارم با دمپایی ابری امتحان کن ببین چقدر درد داره .. اونم بهم بگو... اختلاف جلو رفتن اونو دردی که میکشی ضخامت و قدرت کفشتو نشون میده :))

خوب کردی گفتی اینجا اینارو،حرف نبایست بمونه تو دل آدم گاهی اوقات.

Mahi سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 16:18 http://sirlimoments.blogfa.com

چه سفر غریبی...
چه کاریزمایی داره دخترک تو اون لباس!
وای اتماشای پسرک پابرهنه در حال جست وخیز از پشت سر..
کاش میشد حافظه ی دوربینتو خالی کنی تو وبلاگ.

شاداب سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 19:10 http://rival.blogfa.com

چه دخترکه کوچولوی بامزه ای نازی
باید حس فوق العاده ای باشه شب خوابیدن تو همچین جایی
عکس پسرک هم جالبه، این مدل عکسارو دوس دارم، هم خودم بگیرم هم اینکه یه نفر ازم بگیره

goli سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 21:16 http://rozegaregoli.blogfa.com

:)

الف.واو پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 06:23 http://www.cafeordibehesht.blogfa.com

چقدر سفر هاى این مدلى خوبه...بین مردم!
این رگه ى سفر دوستى اونم این مدلى اش رو از پدرم ارث بردم و مادرم در تمام طول زندگى تلاش مى کرد با کشیدن من به سمت هتل و پاساز از بین ببردش!اما نشد...

اندراحوالات من و اینجانب جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 22:45 http://aidasaam.blogfa.com

اینطور سفرکردن یکی از آرزوهای منه ، خیلی حس خوبیه اینکه آدم بتونه آزادانه هر کجا دلش خواست بره ، شبا هر جا خواست چادر بزنه و طبیعت رو به معنای واقعی کلمه تجربه کنه.

آقا شما الان حق الناس افتاد به گردنت تموم شد رفت پی کارش! میای اینجا اینا رو تعریف میکنی ، ما خانمها هم که اکثرا چنین آزادی رو نداریم که پاشیم تنها بریم هرجا دلمون خواست ماجراجویی کنیم و چلیک چلیک عکس بگیریم و برای نوادگانمون به یادگار بذاریم ، میایم اینجا ، دلمون آب میشه ، غصه دار میشیم ، شما م مشغول ذمه :-)

نکن آقا ، نکن ، از خدا بترس خخخ :-)

منم اینجوری نیست که آزادانه هرجا دلم بخواد برم، یه گروه کوه و طبیعت هست که با اونا میرم،وگرنه به صورت منفرد منم اراده شو ندارم برم..هرچند دوست دارم.
شرمنده خانم به هر صورت:)

مجید مویدی یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:24 http://majidmoayyedi.persianblog.ir

چه عکسی گرفتی رفیق! منظورم اون پسرکی هست که رو شن ها داره می دوه....
میدونی، ما همه تو زندگیمون همین جوری هستیم... بچه ای که لبه‎ی دریا داره میدوه.
همون قدر کوچیک و همون قدر ضعیف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد