بائودولینو

در این دو ماه اولی که از پاییز گذشته بود هر روز صبح از خواب بلند می شدم و فکر می کردم چه جالب که هنوز سرما نخورده ام و تا حدی هم خوشحال بودم و به خودم افتخار می کردم.اما هفته ی پیش با شلوارک رفتم بیرون ورزش و تفریح که چاییدم و سرما خوردم.اولش ناراحت شدم چون فرداش باید می رفتم عروسی و اصلا خوشم نمی آد دونه دونه برا آدما توضیح بدم که "بله،شاید از ظاهر پریشانم حدس هایی زده باشید که سرمای سختی خورده ام و برای سلامتی خودتان هم که شده است بهتر است عقب بایستید."بنابراین در این مورد هیچ وقت در دست دادن و روبوسی پیش قدم نمی شوم،ولی خوب اگه کسی خواست خوب مسئولیت عواقبش با خودش.نهایتا به خیر گذشت و ویروس رو به دو سه نفر بیشتر منتقل نکردم.
از بچگی خیلی مشکلی با سرماخوردگی نداشتم چون آدم مدرسه و اینا که نمی رفت،صبح تا 10 می خوابیدم و بعدش یه پتو می پیچیدم دور خودم می نشستم برنامه خردسالان نیگا می کردم.حس رخوت بی نظیری داشت،با یه درجه توی حلق آدم.یه قصه های جزیره ای چیزیم نشون می داد که دیگه عالی می شد.اصلا یه حس دیگه ای داشت.هایدی و وروجک و آقای نجار هم برای یک کودک سرماخورده خیلی حس خوبی می آورد.
هفته ی پیشم که مریض شده بودم چنین حسی داشتم البته جز روزایی که مجبور بودم برم دانشگاه که خیلی حس خوشایندی نبود ولی آخر هفته اش که خونه بودم لم داده بودم روی تختم که کنار پنجره است و برف رو تماشا می کردم و هی پلکام می افتاد.تجربه فوق العاده ای بود.سرم هم داغ و سنگین بود.حیف که کتاب خوب چند وقتیه دستم نیومده وگرنه اگه یه کتاب خوبیم دستم بود عالی می شد.

اگر دلتان می خواهد دل یک آدمی که دارد دوران نقاهت سرماخوردگی اش را می گذراند را شاد کنید می توانید به آدرس من کتاب بفرستید.ترجیحا رمان روسی بالای هزارصفحه.با تشکر.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
nastaran سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 http://nastaran-pashang.com

خوب پس قدر این ویروسای دوست داشتنیت رو بدون ...یه چیز دیگه مردم این روزا هر مطلبی که طولانی تر از یک اس ام اس باشه رو نمیتونن بخونن حوصله شون سر میره تو با رمان اونم روسی اونم بالای 1000 صفحه خیلی شاهکاری !برادارن کارامازوف چند صفحه است ؟؟؟

دو تا جلدش رو هم 2000 صفحه فکر نکنم بشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد