نیمه شب در تراس

ای گربه پشمالو تو اگر امشب از گرسنگی و سرما تلف شوی من هرگز خودم را نخواهم بخشید.فکر می کنید استدلال غذا ندادن به یک گربه پشمالو که پشت در آشپزخانه (ای که به تراس راه دارد) ناله ها و میوهای جانسوز سر می دهد چه باشد خوبه؟اینکه "آهای به این گربه هه غذا ندیا خوشش میاد دیگه نمی ره.مضافا این که زشت گنده و پشمالو هم هست."یعنی به خاطر قدر شناسی یک گربه از این که یه بار بهش شیر دادین و برای همین هر از چندی میاد یه سری بهتون می زنه بهش غذا ندین؟جدا؟البته اگه یه مقدار نزاکت به خرج می دادن اینا و قضای حاجت رو در فضاهای مناسب تری انجام می دادن شاید یک بخش عمده ای از نگرانی جامعه ی بشری درباره ی جامعه ی گربه ای برطرف می شد.البته اینا پیش داوریه در مورد گربه مذکور معلوم نیست شاید گربه هه تو خونش توالت فرنگی داشت.خدا رو چه دیدید.یک نکته ی بسیار بغرنج اینه که هر چند منم قبول دارم که گربه های خاکستری گنده یه مقدار تن لش و بی خاصیت به نظر میان ولی دلیل نمیشه آدم صرفا از روی ظاهرشون قضاوت کنه.این که یه گربه گنده و پشمالوئه پس بهش شیر ندیم و یه گربه کوچولو مامانیه بهش شیر بدیم از لحاظ اخلاقی کاملا مذموم و مردود است.
با توجه به سرمای یک عالمه میلیون درجه زیر صفر و فرکانس محزون صدای گربه ی مذکور واقعا می گم که دچار عذاب روحی شدم.نمی دانم میدونید یا نه ولی من روح خیلی بزرگی دارم به طوری که نصفش ازم زده بیرون و سابقه ی بسیار طولانی در رفتار محبت آمیز و انسانی با حیوانات.بچه که بودم جوجه های زیادی رو تحت کفالت و سرپرستی داشتم که متاسفانه همشون به خاطر علل مشکوک و نامعلومی مردند.هم چنین دو فنچ،یک کلنی مورچه،دو عدد بچه قورباغه،مقادیر متنابهی کرم ابریشم(دبستان که بودم با بغل دستیم توی جامیز یک مجموعه آزمایشات و بررسی های علمی روی کرم های ابریشم و پروانه ها انجام می دادیم.)و یک سری ماهی ار جمله حیوانات دیگری بودند که افتخار آشنایی با من رو داشتند.از بحث اصلی دور نشوم،یه خورده شیر ریختم تو در سطل ماست که بهش بدم ولی تا درو وا کردم دیدم نصف کلش و دو تا پنجه از لای در رد شد.هنوز مطمئن نشدم ولی به گمانم هدف اصلیش این بود که بیاد تو لش کنه.اگه خونه مجردی چیزی داشتم اصلا شاید یه رختخوابی تو هال براش مینداختم شب بگیره بخوابه ولی خوشبختانه دو سه نفر که یک خورده سالم تر از من فکر می کنن هم توی آشپزخانه بودن که بهم گفتن درو وا نکنم.من هم درو بستم که نزدیک بود گردنش نصف بشه ولی شکرخدا اتفاقی نیفتاد.ولی مگه غذا از حلقم پایین می رفت؟نه خیر الا با دو لیوان نوشابه که خوردم.فکر کردم بابا این گربه هه خل و چله.آخه پنج طبقه از پله فرار کوبیده اومده بالا چی کار کنه.الان بعد از گذشت چند ساعت از اون ضایعه دردناک نمی دونم هنوز نشسته پشت در یا نه.واقعا که قضیه خیلی تراژیکه.ولی مطئنم شرایط منو درک کرده.همین طور فکر می کنم قاعدتا گربه ها یک استراتژیه مشخصی برای مقابله با سرما دارند.امیدوارم.

نظرات 5 + ارسال نظر
زیژخکِ دیوانه دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 http://zijkhak.blogfa.com

گربه‌هایی که از پل فرار می‌ان بالا همه‌شون می‌خوان بیان توی خونه... من نمونه های مشابهی دیدم!

مدیر چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:48 http://javananeh-emrooz.blogfa.com/

مسابقه طنز ...
به کوتاهترین مطلب طنز جوایز ارزنده ای اهدا خواهد شد ...
منتظر حضور سبزتان هستیم ...

ژینوس چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 22:46 http://zhinoos.blogsky.com

مرسی مرسی سر زدی بهم...

زهره پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 http://www.jafang.blogsky.com

مطالبت تقریبا خوبه ولی وبلاگت جالب نیست به نظر من اگه یه کم پرمحتواتر باشه بهتره.

خــــــــــــــــــالـــــــــــ پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 16:21

خــــــــوب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد