پل رایشتاگ

آه خداوندا من یک پست مدرنیست هستم.بعد از مدت ها کلنجار رفتن و بررسی شرایط اجتماعی دوران های مختلف ترجیحم برای زندگی رو قرن نوزدهم میلادی اعلام می کنم.اول نظرم بیشتر روی قرون تاریک بود ولی جدا از تفتیش عقاید که خیلی برام مسئله ی تعیین کننده ای نیست به خاطر شرایط بهداشتی نامطلوب و طول عمر کوتاه علاقمو به زندگی در اون عصر از دست دادم.به دوران روشنگری و رنسانس هم فکر کردم اما اون موقع هم مشکلات دست کمی از قرون وسطی نداشته.یه جایی خوندم کلمه ی منظره تا قرن 16 17 اختراع نشده بوده.و این که مردم اینقدر بدبختی داشتن که لذت بردن از مناظر طبیعی توی اولویت هاشون نبوده و اتفاقا همین مسئله از اولویت های اصلی منه و اینجاست که به مشکل بر می خوریم.البته من اصلا با چوب جمع کردن یا کار توی مزرعه یا شیر گاو دوشیدن مشکلی ندارم ولی بالاخره گناه نکردم که.

اما قرن نوزدهم همه ی مردم از یک امکانات پزشکی حداقلی برخوردار بودند و اگه بلایی سر خودشون نمی اوردن یه 70 80 سالی شیرین می تونستن زندگی کنن.ضمنا هر چند تکنولوژی به شدت در حال رشد بوده و جهان به سرعت بسوی مدرنیسم پیش می رفته اما تکنولوژی هنوز مثل امروز زندگی ها رو تسخیر نکرده بوده و تا اندازه ی معقولی در زندگی روزمره ی مردم وجود داشته.با این اوصاف دهه ی اول قرن نوزدهم رو برای تولد و دهه ی 80 قرن رو برای مرگ خودم بر می گزینم.باشد که رستگار شوم.با این حساب می تونستم از اختراعات بعضا مفید بشریت مثل تلفن و تلگراف در نیمه ی قرن استفاده کنم.با نویسنده ها و موزیسین ها و فلاسفه ی مهمی هم میتونستم آشنا بشم مثل داستایفسکی و نیچه و فروید و همین طور میتونستم در مراسم خاکسپاری بتهوون هم شرکت کنم.

لازمه اضافه کنم اصلا مایل نبودم در ایران زندگی کنم هرچند این قاجاریه فک و فامیل من هستند و شاید به من یه پستی تلگرافی چیزی می رسید اما ننگ بر آنها باد.انگلستان دوره ی ویکتوریا نمی بایست انتخاب بدی باشه هرچند شمال انگلستان و در یک کلبه ی زیبا نه تو لندن.

روسیه و فرانسه هم مدنظرم هستند ولی به ریسکش نمی ارزه.هرچند عاشق جنگهای کلاسیک هستم اما علاقم صرفا به عنوان یک نظاره گره نه به عنوان یک سرباز بخت برگشته که احتمالا در خط مقدم جبهه ی جنگ فرانسه و روسیه در ارتش ناپلئون یا تزار کشته می شده است.یه چیزی تو مایه های وودی آلن توی فیلم عشق و مرگ.

لازمه ادای دینی بکنم به دهه های ابتدایی و میانی قرن بیستم.بدم نمیاد میتونستم جنگ جهانی اول یا دوم رو تجربه کنم.یه حس عجیب و تراژیکی نسبت به دهه های 30 و 40 دارم مخصوصا وقتی عکسهای مردم رو نیگا می کنم.فیلم دزد دوچرخه رو که می بینم به خودم می گم من باید اینجا باشم.البته سوءتفاهم نشود نه اینکه دزدی چیزی باشم صرفا دلم میخواست توی ایتالیای فاشیستی به دنیا میومدم و موقع آزادی ایتالیا از دست فاشیست ها توی خیابان شادی می کردم.یا دلم میخواست جای اون آقاهه باشم که تو اون عکس معروف به خاطر اشغال پاریس توسط نازی ها بغض کرده.به نظرم دیر به قافله رسیدم.

اینکه باید سربازی برم یک واقعیته اما از اونجایی که کلا آدم خوش شانسی نیستم احتمالا تا برم سربازی جنگ خواهد شد.اما اگه فکر می کنید من بیکار نشستم اشتباه می کنید.در این مدت تمامی راههای فرار از مرزهای شمالی کشور رو بررسی کرده ام و به نتایج قابل توجهی هم رسیده ام.

اصلا علاقه ای ندارم جونم در جنگ از دست بدم.دوست دارم جونم رو در قحطی یا در یک معامله ی کالا به کالا از دست بدم.

-Milous Philopolous-


نظرات 11 + ارسال نظر
phil سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 23:27

نوشتم شبیه گن یا کمریند لاغری شده چرا فونتاش اینجوری بزرگ کوچیک شدو نمی دونم لعنت برا این سرور

پسرک مزخرف چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 18:01

برو خدمت جنگ نمیشه! یعنی من اینطور می بینم که جنگ با ایران یه پرسه زمانبره که حالا حالاها مونده تا وقتش! البته بحرف من نی یه وقت دیدی تو زمان سربازیت جنگ شد! . .

من زندگی در یک روستا در کشور سوئیس رو انتخاب میکنم در همین عصر.. .
یه انتخاب دیگم تولد در سال ۱۳۰۰ شمسی در ایران در خود تهران در خانواده ای با فرهنگ و متشخص و همینطور صرف مدتی از عمر کوتاهم به زندگی در خارجه یا بقولی فرنگ به تحصیلات عالیه بعدم برگشتن به ایران و زندگی تا موعد مرگم در سال های دهه ۴۰ شمسی به ۵۰ نکشه.. .

من پدربزرگم اون طرفا به دنیا اومده اینو بهت بگم که اصلا نمی تونستی جوونیه راحتی داشته باشی به خاطر قحطی ناشی از جنگ که به ایران هم رسید.ولی منم اگه بخوام ایرانو انتخاب کنم هموم حوالیو ترجیح می دم.
البته افسردگی بعد از کودتای 28 مرداد هم هست.

زیژخکِ دیوانه پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 http://zijkhak.blogfa.com

خوبه راهش رو پیدا کردی من رو هم خبر کن. ولی جدا جدا می‌ریم. تنهایی بهتره

راهش احتمالا اعتقاد به تناسخ فرازمانیه.اما اون جدا و تنهاش دست من نیست شاید افتادیم توی مصر باستان به وبلاگ نویسی رو پاپیروس ادامه دادیم.

نسترن سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 http://www.nastaran-pashang.com

من دلم میخواست اوایل قرن نوزدهم و خیلی قبل از جنگهای داخلی آمریکا توی جورجیا فلوریدا یا ریچموند زندگی میکردم از اون لباسای اسکارلت اوهارا میپوشیدم و هر شب مهمونی میرفتم .موبایل وجود نداشت .از شر تلفن اینترنت ،فیلترنت ،شف ویله، فیس پوک ،اقیانوسهای قرمز ،نتایج آزمون پی اچ دی،کارت سوخت ،خانم درویشی مدیر پژوهش دانشگاه ،وبلاگ نویسای زنجیری ،اکسس کنترل و مستر سوییچ و خیلی چیزای دیگه راحت بودم.

چقدر دقیق!معلومه کلی بهش فکر کرده بودی.
اوایل قرن نوزدهم به نظرم برای زندگی مناسب بوده.البته احتمالا جایگزین های مناسبی برای این بدبختی هایی که گفتی پیدا می شده!

نسترن سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 18:08 http://nastaran-pashang.com

آره واقعا خیلی بهش فکر میکردم کلا ذهنم درگیر بود،اگه بخوام صادق باشم هر روز صب نیم ساعت به این موضوع فکر میکردم ... هیچ بدبختی جایگزین اینا نمیتونه بشه .یعنی بدتر نمیتونه باشه ..حتا اگه مجبور میشدم مثه یک برده توی مزارع پنبه توی جورجیا کار کنم

پسرک مزخرف سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 19:43


آره اون کودتا ایران رو داغون کرد.. من در این مورد به این نتیجه رسیدم که هر بار دخالتی خارجی شده گوه زدن تمام قد به پیکره این مملکت بنظرم ایران رو باید رها کنن و بگذارند سیر طبیعی خودش رو طی کنه نیاز است به رسیدن به یک بلوغ و آگاهی در یک سطح وسیع آگاهی مردم در سطح استانها خیلی کمه شما تهران رو نبین مردم باقی شهر ها یه عده زیادشون در حد گوسفندن گذر زمان چاره کارشه نه دخالت به هر نحوه به هر شکل و فرمی که به ذهن تو میاد اون کودتا اگر نمیشد خیلی خیلی جا برا پیشرفت داشتیم!

H.k سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:22 http://bescot.blogsky.com

کلا...دنیا جای خوبی نیست!
البته این حرف را کلی نمی گویم، هر قرن و هر دوره ای مشکلات خاص خودش را دارد و یک مزایایی ولی اگه از من بپرسی کلا ترجیحم به همین قرن حاضره...
البته آشنایی با فروید ونیچه چیز بدی نیست، با این که خیلی طرف دار فروید و فرویدیسین ها هستم باید این را به عرض برسانم که فروید و متعاقبا نیچه آدمهای سگ اخلاقی بودند!
و لی دوست من اگر من خدا بودم شما را در دوره حکومت ژنرال سالوادور آلنده بر شیلی به دنیا می فرستادم که به هر بهانه ای مردم نگون بخت را تیر باران می کردند و در سر نوشتتان تیر باران را حتما قید می کردم

وا! خدا را شکر که خدا نیستی!حالا خدا رو چه دیدی شاید می شدم مامور اطلاعات آلنده

فاطی پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 15:48 http://www.jecond.blogfa.com

وندم چی بگم والا!

سعید یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:51

میلاد قانعم کردی :دی میخوام وبلاگ بزنم باز ، در مورد پستت هم من قبلا یه مطلبی نوشتم یادم بنداز بهت نشون بدم:دی

یعنی افتخار می کنم بهت.بزن هرچه زودتر!

فاطی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 18:11 http://jecond.blogfa.com

نمیخوای بنویسی؟؟؟

منتظرم نوشتنم بیاد.باید ذهنمو جمع کنم که این روزا یه مقدار آشفته ست.
به هر صورت مرسی از یادآوری!

... جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 19:15 http://avantgarde.blogfa.com

عالی بود . لذت بردم ... تمام وبت رو بلعیدم رفیق !
دوست دارم نگاهت رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد