آرزوهایت را،در طلای شعله ور خورشید،با دستهای پر برچین...

نمیدونم چمه ولی احساس می کنم یکم زیادی شبا خواب میبینم.با توجه به محتوای خواب ها احساس می کنم کم کم دارم عقلمو ار دست میدم.البته سنگ مفت گنجشک مفت خوابام سرگرم کننده و آموزنده هستند و بعضی روزا که روز خسته کننده و پوچی رو سپری کرده ام چند تا سکانس جالب میتونه کلی تنوع باشه.دیشب هم خوابهای جالبی دیدم اولش که خواب دیدم شهبانو فرح داره کاخ نیاورانو نشونم میده اتاقهای مختلف و ست چایخوریشو داشت بهم نشون میداد.البته یادآوری می کنم که هیچ ارتباطی بین من و خاندان پهلوی نیست...(برخلاف خاندان قاجار که از فامیلهای نزدیک من هستند)صرفا یک احترام متقابل بین ما برقراره.هرچند خیلی طرفدار خاندان پهلوی نیستم ولی این مانع سلطنت طلب بودنم نمیشه.پادشاهی ای که من مایلم قدرت رو دست بگیره نه خاندان پهلوی و نه حتی بستگان خیانت کار قاجارم بلکه یه استبداد خونین تو مایه ی روسیه ی تزاریه.

تا قیام قیامت جمهوری و پارلمان و دموکراسی تومنی برای این ممکلت نخواهد ارزید چون علاوه بر اینکه مردم لیاقتشو ندارند اصولا پادشاهی یه چیز دیگه ست.تمام این کشورهایی که که سیستم داره توشون کار می کنه و فرد مطرح نیست و تعادلی مدرن برقراره به زودی دچار پوچی خواهند شد.ببینید کی گفتم.

بین همه ی حاکمان پس از اسلام هیچ کدومشون تاحالا چشممو نگرفتن.خیلی هاشون که اجنبی بودن بقیشونم بیمار روانی.دوران قبل از ورود اسلام هم بحث داره.ساسانیان به ابتذال کشیده شده بودند و نمیدونم با چه هنری تونستن مملکتو دو دستی تقدیم متجاوزان بدوی کنند.اگه من رو به عنوان کارشناس نظامی استخدام کرده بودند بهشون پیشنهاد میدادم دورتادور ایران یه دیوار ساروج مسلح 10 متری بکشن.نمیدونم چرا هیچ کی این به فکرش نرسیده بود.

اشکانیان...از بچگی ازشون خوشم نمیومده.دلیل خاصی نداره.یه نفرت کورکورانه متقابل.

اما در مورد هخامنشیان باید بگم که علی رغم احترام شگرفی که برای تمامی ابعاد رفتاری و حکومتیشون قائلم ولی خطر نفوذ و سلطه ی یهودیان به ایران رو زیادی دست کم گرفتن.

در مورد دلخوریم از حمله ی اعراب که در سطرهای پیشین بیان شد باید توضیحاتی ارائه کنم.نمیتونم خودم رو ناسیونالیست بنامم شاید بیشتر فاشیست باشم تا ناسیونالیست.اما نفس هجوم اجنبی به مملکت فارغ از ماهیت مهاجمان مذموم است.همین الانم اگه کشوری به ایران حمله کنه مسلما نمیرم برای این فاشیست های عوضی بجنگم اما نهایتش اینه که میرم توی جنگلای شمال قایم میشم تا اوضاع آروم شه.میتونم اطمینان بدم که هیزم به کوره ی دشمن نریزم.

یادمه بچه که بودیم با مامانم اینا و پدربزرگ مادربزرگ گرامیم می رفتیم تویسرکان ایالتی زیبا در اطراف همدان که تبعیدگاه اجداد قاجاری مادربزرگم بوده است.این تویسرکان که الحق موهبتی است بر پهنه ی خاک ایران زمین(چه حالی میده اینجوری آدم حرف بزنه) یه تفرج گاهی داره به نام کمربسته که وقتی بچه بودم کل کوهستانهای اطرافشو فتح کردم.تو اون کمربسته یه مقبره ای هست متعلق به یه سرداری که اسمش یادم رفته و باید از پدربزرگم بپرسم.این یارو تو جنگ نهاوند که اعراب ضربه ی نهایی رو به ایرانیان وارد کردند کشته شده.من بچه بودم فکر می کردم این سردار سپاه ایرانه زانو میزدم جلو قبرش.اما چند وقت پیش پدربزرگم فاش کرد که این سردار سپاه اعراب بوده و من دچار شوک دهشتناکی شدم و گفتم پس قهرمان کودکی ایه من یه خائنه.پدربزرگم که به نظرم مقداری تمایلات پان عربیست داره بهم گفت به نفعمه ساکت شم و گفت زیادی مزخرف می بافم و آدمایی مثل من باعث سرافکندگین.

امیدوارم به خاطر تمایلات ناسیونالیستی و آنتی عربیستی دچار عذاب الهی نشم.

من از این تویسرکان خیلی خاطره دارم.یک بار توی همین کمربسته که ییلاقی خوش آب و هواست و رودخانه ی زیبا و پرآب و چنارهایی چند صد ساله داره با یه پیرزن که ادعای مالکیت رودخونه رو می کرد دعوام شد.متاسفانه ده دوازده سالم بیشتر نبود و با خامی قدرت جسمانی رقیبم رو دست کم گرفته بودم.چند تا از ملازمانم (خواهر و چند تا بچه های فامیل) هم همراهم بودند.تصمیم گرفتیم بهش بگیم جغد هفت کپر و فرار کنیم ولی اونا چون از من بزرگ تر بودند چابک تر بودند و در چشم به زدنی به من خیانت کردند.پیرزن هم من رو به عنوان طعمه ی اصلی انتخاب کرد و با سرعتی غیرقابل انتظار افتاد دنبالم.خوشحالم که بابام نجاتم داد وگرنه الان احتمالا به جای وبلاگ نوشتن جسدم در بستر رودخانه آرام گرفته بود.

خاطرات شیرین بسیاری دارم از اونجا که مجالی مجزا میخواد که همشونو تعریف کنم...یادم نمیره چوپانی که میخواست بره ی کوچولوی سیاه گله شو بده به من و خواهرم!ولی مامان گوسفنده گویا خیلی از این ترانسفر خوشحال نبود و بع بع های تراژیکی می کرد.من خودمو گذاشتم جای گوسفنده و دیدم حق داره..نهایتا به چند بغل بسنده کردیم.

داشتم چی می گفتم که به اینجا رسیدم؟داشتم از ملاقات دیشبم با ملکه ی سابق ایران می گفتم.بعد از اون ملاقات سر و کله ی چند تا از این انگل های آکادمی مبتذل موسیقی گوگوش توی خوابم پیدا شد.از صبح دارم فکر می کنم من که این برنامه رو تحریم کردم و همه جا این جریانو محکوم می کنم چرا این وزغ های ظاهرپرست منو انتخاب کرده بودند.یکیشون که اسمش نمیدونم چه بیخودیه نشسته بود اشک تو چشای ریاکارش حلقه زده بود و داشت توضیح می داد سال 77 چجوری از مرز ایران بعد از درگیری خونبار با مرزبانان گریخته بود.

دنبال یک شماره تلفن یا ایمیل از ملکه هستم تا بتونم باهاش تماس بگیرم.میخوام ازشون درخواست مقداری وجه نقد کنم.


پیوست:رادیو گلها گوش کنید!

نظرات 15 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:37

والله تویسرکان برای من یعنی مغز گردوی ناب!
من گردو بسیار دوست دارم. در نتیجه تویسرکان رو هم دوست دارم.

زیژخکِ دیوانه شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 http://zijkhakelooli.blogfa.com

خوندن نوشته‌هات همیشه لذت داره واسم

زمین آبی شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 http://blueground.blogsky.com/

منم با بالایی موافقم...خیلی خوب بود...به خصوص اون بخش مربوط به پیرزنه...:)

پسرک مزخرف.. . شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 14:18

در مورد کامنتت: چنان لنگاتو بپیچونم تو هم که دیگه نتونی حرکت کنی خلال دندون!

کلا بامزه ای در قیاس با من خیلی زیاد اما در موارد زیادی هم عقیده ایم با این تفاوت که تو اون سن به بره دست نمیزدم من همین الانشم بچه یا نوزاد بکشنمم بغل نمیکنم چونکه چندش آوره

پستم راستی یه دفعه ای تغییر کرد !

ورجینیا وولف شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 19:13 http://www

امر دیگه؟ :)

نفیسه شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:25

یعنی ایول!!!
اونوقت دقیقا فاشیست یعنی چی؟؟!!!
حالا اگه شما فاشیست هستین چرا پس بهشون میگین عوضی؟؟!!

سلطنت طلب؟؟!!!
بابا شما غیر از خارجی بودن دیکتاتور هم بودین که!!!

ژاله یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:09 http://saye-sher.blogfa.com

دروود
ممنون از حضور سبزت در وبلاگ اینجانب
ممنون میشم که دوست دارید ، برای انتشار هر چه بیشتر آثار استاد ابتهاج در فضای مجازی این وبلاگ را با نام شعرهای هوشنگ ابتهاج لینک کنید.
سپاس

عوارض جانبی دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 17:22 http://sideeffects.blogfa.com/

مشکل این بود که نباید به شخصیت حقوقی شاه اعتراض می کردن.باید به شخص محمدرضا اعتراض می شد.خانوم گوگوش برای خودش ولی فقیه شدن همه می رن پا بوسش گریه می کنن خانوم گوگوش خانوم گوگوش

نون.میلاد سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 22:01 http://shoaeaftab.blogfa.com

shoma jaye in hame dargiri to khab ye chaiy mishesty mikhordi ye gapy mizadi behtar booda.hala khod dani

سعید چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 19:20 http://به کامنت قبلیم رجوع کن

خیلی خوب بود :)))))
بعد اینکه تمایلات فاشیستی خوبی داری برو رو کار پان فیلسوفیست
در پایان هم باید گفت که گشنمه حسش نیست فکر کنم کامنت خوب بدم

زمین آبی چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 23:57 http://blueground.blogsky.com/

سلام فیل...
بهم یه سری بزن...

نفیسه جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 23:24 http://nafisebano.blogfa.com

آقای فیل!
کجایید شما؟!
کم پیدا شدین!

H.k شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 16:24 http://bescot.blogsky.com

در مورد خواب دیدن، من ترجیح می دهم ربطش دهم به اون نظریه های روانکاوی...مخصوصا از نوع فرویدش...
من به شدت فرویدی هستم و از کارل گوستاو یونگ هم زیاد دل خوشی ندارم، البته انکارش نمی کنم او هم جایگاه و وزن خودش را دارد.
از همه این ها ویا داشت جالبت که بگذریم، می خواهم فقط یک نکته را خدمتان عرض کنم...
خیلی صرح می گویم دیگر دشمنی بین ما اعراب بدان معنا وجود نداره... نه دیگه اون اعراب اون اعراب سابق هستند و نه ما اون ایران قبلی...همه چیز تغیر کرده.
بهتر وبه صلاح خودمانه که این طور افکار را کنار بگذاریم، بی رودر بایستی بگم اینها جز یک مشت هیجان بی هوده هیچ نیست!
اگر هم می بینی الان کشور ما به این وضعیت دچاره و آن را به دین عربی اسلام بی ارتباط نمی دانی این را هم بد نیست بدانی از دوره ناصری به این ور علما شیعه کلا اسلام را برداشتند به یک سیستمی تبدیل کردند که حافظ منافع خودشان باشه...یعنی اسلام اصلی که نمی گویم خوب بود را تبدیل کردند به چیز دیگر این حرف هم بای من نیست ارجاع به کتاب مشروطه ایرانی دکتر ماشالله آجودانی...

محمدحسین پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:30

هی فیل! پسر می دونستی اگه یه ذره همت بگماری می تونی یه سریال در حد سوث پارک از خوابات بسازی؟
به نظر منم حکومت دیکتاتوری بهترین شیوه حکومته. حداقل تکلیف آدم با خودش معلومه. دیگه اگه روسیه باشه چه بهتر. اگه سرود ملی مون هم تبدیل به سرود ملی شوروی سابق بشه، من خودم شخصا در هنگام خوندنش در حالی که دست راستم رو روی قلبم گذاشتم جان به جان آفرین تسلیم می کنم. به قرآن!

یه دونه باشی تو برا من پسر!

نفیسه یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:01

آپ کنید دیگه!!
ما دلمون برا خواباتون تنگ شده!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد