برای همچو نابکاری هیچ گذشتی نیست...

هولدن من رو به یک قرتی بازیه وبلاگی دعوت نمودند و من هم اجابت می کنم و اون اینه که در مورد علایقم صحبت کنم.البته اصولا علایق من بسیار پیچیده می باشند طوری که خودم هم هنوز بعد بیست و اندی سال دقیقا نمی دونم چی به چیه و اگه سوال این بود که از چیا بدت میاد برا من خیلی راحت تر بود.ولی تا جایی که یادمه یکی از تفریحات بسیار محبوب کودکیم انجام آزمایشات سادیستیک روی مورچه ها و پشه ها بود.مثلا بال پشه ها رو می کندم می ذاشتموشون زیر میکروسکوپ.یکی از عزیزترین وسایلم همین میکروسکوپم بود که اون اولا هرچی بدستم می رسید می ذاشتم زیر میکروسکوپ که بعضا عناصر چندان مطبوعی هم نبودند.

یکی دیگه از علایق مهم کودکیه من معلم زبان چهارم دبستانمون بود که متاسفانه هیچ وقت فرصت ابراز کردن علاقه ام رو پیدا نکردم و همون بهتر که نکردم چون احتمالا از مدرسه پرتم می کردند بیرون.
کتابایی که مخصوصا در دوران نوجوانی خوندم سهم بسزایی در ساختن ابعاد مختلف شخصیتیه من داشتند مثلا کتابای رولد دال که واقعا طرف اسطوره ی کودکیه من بود و اگه بچه مچه دور و برتون هست حتما بهشون بدین بخونن چون یاد می گیرند متفاوت فکر کنند و اگه خودتون نخوندین بخونین چون باعث میشه متفاوت فکر کنید.خوب وقتی بچه بودیم دور و ورمون پر بود از این کتابای حال بهم زن در مورد خوب بودن و کمک کردن و منظم بودن و اینا و رولد دال از لحاظ گشودن افق های فکریه جدید به روی بچه مچه ها اسطوره است.مثلا تو کتاب داروی معجزه گر یارو پسره یه مادربزرگ بسیار بی رحمی داره و یه پاتیل میاره هرچی میاد دستش خالی می کنه تو اون پاتیله و داروش غل غل می کنه میده مادربزرگش می خوره و مادربزرگه شروع می کنه بزرگ میشه سقف خونه رو میشکنه بعد آب میره و ناپدید میشه.
از اونجایی که مادربزگمو خیلی دوست داشتم سعی کردم داروی مشابه رو درست کنم و بدم دخترخاله هام بخورند ولی از خوردنش سر باز زدند و با این عمل هوشمندانه جان خودشون رو نجات دادند.
یه کتابی ام بود حماسه ی دارن شان یا داستانهای سرزمین اشباح که اوایل دبیرستان می خوندم و عالی بود این انصافا راجع به ومپایرا و اینا بود.اگه نخوندین حتما بخونین.با چند دوست سبک مغزم در مدرسه سعی کردیم مثل ومپایرا پیوند خونی برقرار کنیم و تلاش کردیم با کلید ساعدمونو ببریم ولی خوشبختانه منصرف شدیم وگرنه ایدزی چیزی می گرفتیم حالا بیا و ثابت کن که ما برای ومپایر شدن سعی کردیم پیوند خونی برقرار کنیم و ایدز گرفتیم نه چیز دیگه.

از کودکی عاشق تاریخ و جنگ و جنون بودم و یکی از حسرت هام اینه که کاش زمان جنگ جهانیه دوم ساکن حومه ی پاریس بودم و با لگد می فرستادنم جنگ و تراژدی و درد بشری رو با تمام وجودم حس می کردم چون بشر قدر زندگانی رو در چنین موقعیت هایی می فهمه و مضافا جدال زندگی و مرگ ، عشق و نفرت ، رنج و کامیابی و این قضایا رو عمرا نمی تونیم در زندگیه ی کسالت بار کنونیمون تجربه کنیم و باید آرزوش رو به گور ببریم.واقعا حس فوق العاده ای باید بوده باشه مارش نظامی آلمانها در شانزلیزه و اشک فرانسویهای بی عرضه یا به زیرپا گرفتن برلین توسط چکمه های سربازان ارتش سرخ.آه عجب وضعیتی.

خوب سفر رو هم خیلی دوست دارم و کلی خاطره ی خوش از سفرهایی که توی کودکیم داشتم دارم.مثلا یه بار سوم چهارم دبستان بودم با مامان و خواهر و پدربزرگ مادربزرگم با اتوبوس رفتیم سرعین.توی راه من کنار آشپز گروهمون نشسته بودم که چهره ی بسیار فتوژنیکی داشت سبیل فرچه ای و کلاه پشمی و مقادیر متنابهی خالکوبی روی بازوش داشت و خیلی از این امر متاسف بود و بهم می گفت جوونی کردم اینارو کشیدم تو از این کارا نکن برو برای خودت کسی شو.توی سرعین هم محل اقامتمون یکی از این آپارتمانهای بالکن دار کشیده بود (شبیه این خونه های چند خانواره ایه فیلمای قدیمیه بهروز وثوقی) که تهش یه جوب بزرگ داشت و جای فوق العاده ای بود البته از نظر من چون مامانم اصلا خوشحال به نظر نمی رسید.از اونجا یه نی خریدم که ظهرها می نشستم تو حیاط یه بند نی میزدم که به جز یه دختره که اسمش ساناز بود هیچ کس از نی زدن من خوشش نمیومد.می خواستم بهش پیشنهاد ازدواج بدم ولی حیف فرصتش پیش نیومد.تازه شم پیش خودم فکر کردم چوپون که نیستم من.

امروز واقعا روز فوق العاده ای برام بود چون صبح از رختخواب به سمت آشپزخانه در حرکت بودم که تو راه دیدم یه کارت عابر بانک رو میزه و رمزش هم توش بود و در بررسی های ثانویه متوجه شدم کارت متعلق به پدرم می باشد که در مسافرت به سر می برد.من هم خوب مدت مدیدی هست که در مضیقه ی مالی به سر می برم و کارته رو انداختم تو جیبم رفتم بیرون توی یک ساعت حدود 670 هزار تومن کارت زدم از کلاس اسکیس گرفته تا شیرینی و مداد رنگی و تیغ اصلاح.بعد از ظهرم دارم میرم بیرون یه سری خرید دیگه دارم(عجب جمله ی باحالیه مامانم با خاله ام تلفنی صحبت می کنه هر دفه میگه) شما هم خریدی داشتید بگید من یدفه دارم می رم بگیرم دیگه.
میگم پیانو چنده از بچگی دلم میخواست یکی داشته باشم.



نفیسه و هولدن من رو به یک قرتی بازیه وبلاگیه دیگر هم دعوت نموده اند که عکس کتابخونم رو بذارم من اجابت کرده منتها با اندکی دخل و تصرف در موضوع و اون این که به جای عکس کتابخونه ام که چندان مهیج نیست و بعید می دانم علاقه ی کسی را برانگیزد دو تا عکس از روستای نامبرده در دو پست پیشم میذارم امید است که مقبول افتد تقدیمی به دوستان و علی الخصوص این دو دوست عزیز.

توضیحات اینکه عکس اول که چندان نیازی به توضیح نداره کوچه باغ میباشد عکس دوم هم دریاچه ی فصلیه طرق پلاس قلعه ی قدیمیه روستا که گویا به ساسانیان می رسد و در بک گراند هم رشته کوه کرکس.




نظرات 20 + ارسال نظر
نفیسه پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 nafisebano.blogfa.com


ینی یه چیزی اونور معرکه!!!!
عابر بانک خیلی باحال بود!!! ولی فک کنم در آینده ای نه چندان دور که پدرتون از سفر بیان عاقبت خوشی در انتظارتون نیست!!!
حالا چقد موجودی داره؟! من اگه بودم از همون اول خرجش نمیکردم میرفتم با همه اش یه اسب میخریدم!! شده از اون اسبای بی اصل و نصب اصلن!! آخه اسب خیلی چیز باحالیه!!

ولی واقعا آقا میلاد شما به این میگین اندکی دخل و تصرف؟؟!! نه واقعا اندکی؟؟!!

ولی خب انصافا قشنگ بوده این روستا !
خصوصا کوچه باغ! جون میده واسه اینکه... ولش دیگه! بی خیال !

موجودیش زیاده هرچی خرج می کنم هنوز تموم نشده.

پسرک مزخرف.. . پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:48

شما توی این کارا یعنی بهره بردن از دسترنج دیگران ید طولایی داری.. . بنظر من کار لذت بخشیه یعنی به ذوق و هیجانش می ارزه!!

اندراحوالات من و اینجانب پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:19 http://www.aidasaam.blogfa.com

اون کوچه باغ ، نیشابوره ؟

خیر!
روستای طرق رود اطراف نطنز استان اصفهان

ورجینیا وولف پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:52

:)

سعید جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 http://eververt.wordpress.com

پس چرا من وبلاگم نمیاد؟:دی
بعد هم برات بگم که شدیدا با بخش رولد دال و دارن شانت موافقم
البته ما که پیر شدیم رفت

مورچه جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:52 http://alijenabmoorche.blogfa.com

از این قرتی بازی ها و این ها بگذریم....
یکی سرزمین اشباح...خیلی خوب گفتی...
یک دانه اش هم اما...نمی دونم چرا این روز ها هر جا می رم...یه حرف بدی به مورچه می زنند یا هم که اعتراف می کنند که روی مورچه ها عملیات انجام می دادند که این دل ما رو به درد می آره :(
+ولی در کل خیلی جالب بودند...
:)
بعد
سلام
:)

سلام :)

زیژخکِ دیوانه شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 http://zijkhakelooli.blogfa.com

عاشقتم دیکتاتور بزرگ که به جای عکس کتابخونه یه چی دیگه گذاشتی

کویر شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 http://faramushshodeh.blogfa.com

چه حس سرشار و لطیفی .
چه واژه چینی قشنگی :)

و عکس ها همه نابند .

هولدن کالفیلد شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:08 http://insidemonster.persianblog.ir

من اینجا کامنت گذاشته بودم گویا نیامده است! خیلی پُست هیولایی بود ، خیلی!!!

میترا شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:40

طبق معمول عالی بود. مخصوصن اون ک.ههای کرکس بگ گراند.

گلادیاتور شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:22 http://fakhteyepegah.blogfa.com/

من یه دف خوب میخوام
شهریه ش هم یکمی گرونه
هنوز بابا از سفر برنگشته که؟!

متاسقم کارتو به زور ازم گرفتند تازه یه کیسه بوکس چرم گاو سفارش داده بودما احتمالا باید سفارشمو کنسل کنم.

مهسا شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:05 http://blackhatlady.blogfa.com

بعد مدت ها یه پستو کامل خوندم
خب با علائقت به جز اون عمل سنگدلانه با حشرات(گرچه باهاشون دشمنی دارم و البته فوبیا هم دارم نسبت بهشون!)کااااااااااملا موافقم!هم همه کتابای رولد دال رو خوندم (تقریبا)هم دارن شانو خوندم
و اینا جز بهترین کتابای دوران نوجوونیم بودن!
و این عکسا..فوق العادست.

سیلون یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:08 http://silon.blogfa.com

یاد دارن شان بخیر.واقعا منو اون موقع ها میترسوند
هری پاتر نمی خوندی؟من با هری پاترم ایامی داشتم
ینی ممکنه ینی ممکنه من فردا رو میزم یک کارت عابر بانک با رمزش ببینم؟

هری پاتر که جای خود دارد یادمه جلد اولشو پنجم دبستان شروع کردم جلد آخرش پیش دانشگاهی بودم خوندم..به نظرم انسجام داستانیه دارن شان رو نداشت ولی در روایت و جزئیات سر بود.

گلادیاتور یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 18:50 http://fakhteyepegah.blogfa.com/

دیروز عکس ها باز نشد. خوش به حال کسی که نسیم از این دریاچه میگذره و میخوره به پوستش

زمین آبی دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:10 http://blueground.blogsky.com/

هی پسر...اینجا خیلی باحاله...لب درباچه جون میده واسه خوردن بستنی لواشکی و نوشیدن آب گازدار(البته باید به سبک خودم تلفظ کنی)از دو سه روز دیگه شروع میکنم به خوندن درس!

انقدر آب گازدار میخوری موقع مرگ علت فوتو میزنن فوت ناشی از گازگرفتگیه آبی.
شروع کن شروع کن حمایتت می کنیم!

زمین آبی چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:27 http://blueground.blogsky.com/

گازگرفتگیه آبی رو خوب اومدی...باریکلا ...

H.k چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 19:45 http://pelikanch.blogsky.com/

سلام...
این آدرس جدید بنده است...
بلاک شدم!
اون عکس میر حسین هم اون گوشه خیلی خوبه ...ممنون.
http://pelikanch.blogsky.com/

karam پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:30

یکی از علایق بچگی من این بود که از اینکه خودم می دونم چه شکلی بوجود اومدم ولی خیلی از هم سن و سال هام هنوز لک لک ها رو توی این قضیه دخیل می دونستن لذت ببرم. من از چهارم دبستان موضوع دستگیرم شد.
روستایی که ما رفتیم فقط منظره غروب و طلوعش خوب بود، بقیه ش به پشم سگم نمی ارزید.

ما اول راهنمایی بودیم یه گروهی بودن تحت عنوان ستاد روشن سازیه افکار عمومی که ارشاد می کردند بچه هارو واقعا خدا خیرشون بده.

m.kafka شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 http://ketab.blogsky.com

سلام...
جنگل نروژی و کافکا در کرانه از رمان های ناب موراکامی هستند ولی کتاب وقتی از دویدن... به سبب مینیمالیستی بودن و اینکه کسل کنندگی دو رمان فوق رو نداره محبوبیت بالایی داره...
متن روان و خاطره نویسی خوشایندی دارید...در صورت تمایل تبادل لینک کنیم...

موراکامی از اون نویسنده هاست که فقط خودش می فهمه چی نوشته این کتابش چون سعی نکرده بود ایده بزنه خوب بود
مرسی آقا تبادل بنماییم

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 17:07

حوصله سر بر و چرت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد