چشمت کجا می توانست آزادی را فرا گیرد؟

دوست داشتم به جای این اسم پوچ و مهملی که الان دارم اسمم یزدگرد بود.فقط نکته ی منفیش اینه که ترکیب فوق العاده مضحکی با فامیلیم خواهند شد ولی عیبی نداره بذار مردم سوژه کنند مردم اگه عقل و شعور داشتند به جای این اسمهای من درآوردی یک کم به فکر ترویج فرهنگ ناب ایران بودند.همین فردا برای تغییر اسمم اقدام خواهم کرد و میخوام خانواده رو هم سورپرایز کنم هنوز بهشون نگفتم البته چند تا کار دارم باید انجام بدم مثلا تعویض روغن موتور و خرید کیسه بوکس و چراغ قوه بعدش میرم سراغ تغییر اسم.

چند هفته ای بود ریشم رو نزده بودم و فشار اطرافیانم روم زیاد شده بود که قیافت جدا رقت بار شده و یه موتور هزار کم داری.ولی جدا وقتی میشه ریش رو نزد برا چی زد.مضافا موهام هم داره میریزه و برای نگه داشتن بالانس مو در سر و صورت مجبور بودم ریشمو بلند کنم.قیافم شبیه یهودی سرگردان شده بود تا امروز که یه سبیل نصفه نیمه گذاشتم و خودمو که تو آینه می بینم انصافا شبیه بلشوئیکای روانی شدم.اگر فیلم یهودی ابدی رو ندیدید حتما ببینید خیلی جالبه البته من خودمم ندیدم حدس میزنم باید جالب باشه البته من نازیسم رو اصلا تایید نمی کنم و این فیلم به سفارش گوبلز و وزارت پروپاگاندای آلمان برای لجن مالیه یهودیان بخت برگشته لهستان ساخته شده.نژاد پرستی رو هم کاملا محکوم می کنم و فقط حالم از هندی ها چینی ها سیاها عربا بهم میخوره.جدا سیاها خیلی مرخصن اون نلسون ماندلا داره جون می کنه این احمقا گله ای جمع میشن جلو بیمارستان می رقصن و سینه هاشونو تکون میدن.مثلا توی ششصدمین سالگرد ورود طاعون به کنگو مراسم می گیرن توی میدان شهر جمع میشن می رقصن.آخه مغز چقدر تعطیل.من خوشحالم آمریکا زندگی نمی کنم چون اگه آمریکایی بودم یه ریسیست سیبیل چخماقیه روانی میشدم که با کلت خون همه مهاجرا رو می ریختم کف خیابون.
حیفم میاد از خوابی که در هفته ی اخیر دیدم چیزی نگم چون خوابی بود به شدت منطقی،رئال و دقیق.خواب دیدم فرمانده یه ارتش قرون وسطایی هستم در حمله به یک قلعه ی سنگی با دیوارهای سترگ.ارتشم شامل پیاده نظام،تعدادی سواره نظام،منجنیق و یکی دو تا برج محاصره بود.نمی دونم چی شد هول شدم یا چی سواره نظامم و تعداد قابل توجهی از پیاده نظامم رو درگیر نبرد کردم به جای اینکه همه ی پیاده نظامم رو ببرم داخل برج محاصره ام و سواره نظامم رو برای پرت کردن حواس دشمن مشغول یه درگیریه مختصر کنم.نتیجه اینکه ترتیب کل سواره نظامم و بخش وسیعی از پیاده نظامم رو دادند و تعداد اندکی از پیاده نظامم که داخل برج محاصره بودند رو با قساوت سلاخی کردند.آخرشم برای اینکه تحقیرم کنند فرمانده شون روی منجنیقم ادرار کرد.
ممکنه اصلا براتون مهم نباشه این تعریف هایی که کردم و یحتمل اصلا نفهمیدید چی به چی شد ولی برای خودم خیلی مهمه چون یکی اینکه به آرزوی دیرینه ام در فرماندهی یه جنگ باستانی رسیدم و دیگه اینکه در جنگ بعدی دیگه اشتباهات قبلیم رو تکرار نمی کنم.
داشتم توی سایت آمازون می چرخیدم و واحسرتا که امکان خرید و مستر کارت و این مزخرفات ندارم و مضافا اونا اصولا پهن هم به ایران دلیور نمی کنند.یه پک یونیفورم فاشیستهای ایتالیای دهه سی و چهل دیدم و رسما دامانم ز کف برفت.(اصطلاحش همین بود دیگه البته منطقی بخوایم نگاه کنیم دامان از کف نمیره از پا میرفت باز منطقی تر بود).اگه کسی میتونه سفارش بده این یونیفرمو برام بخره و بفرسته ممنونش میشم.به عنوان جایزه هم یک سال اشتراک رایگان رومینگ میدهم به اضافه ی دو سال امکان بازید رایگان از وبلاگم و دسترسی کاملا رایگان به آرشیوم.جدا خودمو تو اون یونیفرم های یکدست سیاهشون تصور می کنم مو به تنم سیخ میشه عجب چیزی میشه.میتونم خودمو تصور کنم با این یونیفرم دارم میرم آشغال بذارم دم در.همسایه ها فکشون میفته.

چند روز شمال بودم و بعد اندی سال رفتم دریای رامسر شنا ولی چون آسمان ابری بود و هوا سرد آب هم سرد بود و داشتم یخ می زدم ولی انصافا منظره ی قشنگی بود ترکیب مه و خورشید پشت ابر مانده و دریا و جنگل.فقط حیف موج زیاد نداشت چون خوبیه دریای شمال به موجشه وگرنه یه دریای آروم لجنی لطفی نداره.اما صبحی در جنگل به دنبال جای مناسب برای نوشیدن چای بودیم و در این جور مواقع هر کی یه تز میده یکی از یکی مزخرف تر من یه راه سربالایی که خاکش خیس خورده و لیز شده بود پیدا کردم ازش رفتم بالا اشاره کردم دنبالم بیایید و بقیه اشاره کردند دیوانه شدی مگه بیا پایین.از پشتم صدای غرش خرس(شاید هم پارس سگ دقیقا یادم نیست) شنیدم و دویدم پایین که لیز خوردم و با لگن افتادم وسط جاده نزدیک بود یه ماشین از روم رد شه که از کنارم رد شد.عصرش هم از پنجره ی یه ویلای متروکه رفتم توش طبقه ی بالاشو گشتی زدم که یه صدایی اومد نصف سقفش ریخت از پنجره ش پریدم بیرون که زانو و کمرم آسیب جدی دید.الانم اصلا حالم خوب نیست.
اما چند نکته ی بسیار حایز اهمیت در مورد دریای خزر وجود دارد اینکه حداکثر عمق آن به 1000 متر یا یک کیلومتر میرسه در شرایطی که حداکثر عمق خلیج فارس 120 متره.برای همین هنگام شنا در دریای خزر بسیار جانب احتیاط رو رعایت کردم تا غرق نشم.همین طور عمق دریای خزر در آبهاییش که متعلق به ایرانه و کلا کرانه ی جنوبیش خیلی بیشتر از شمالشه و گمان کنم آبش گرم تر از اون شمال باشه.اگه می شد با یه روس که غروبا میره تو کرانه ی شمالی دریای خزر شنا می کنه صحبت می کردم عالی میشد از دمای آب و جنس ساحلش می پرسیدم و این شعر رو از آنا آخماتووا براش میخوندم:

آه ای شناگر آبهای سرد و سهمگین
تو را از سرمای کشنده باکی نیست
بغضت را چرا فریاد نمی کنی؟
تو را شاید فریادرسی بود...


نظرات 16 + ارسال نظر
نفیسه سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:42 http://nafisebano.blogfa.com

چشم ما روشن! بالاخره آپ شدین! :)

اون یهودای سرگردان خیلی باحال بود!

من هروقت این دست پستهای شما رو میخونم یاد بازی قلعه میفتم! (راهنمایی بودم بازی میکردم) اون موقع همش از همین خوابا میدیدم که دشمن اومده سربازام کشته و اینا...

اندراحوالات من و اینجانب سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 18:55 http://www.aidasaam.blogfa.com

ببین فیل ، جهود خوب ، جهود مرده س !

هیتلر خیلی م آدم لطیفی بوده ، نقاشیاش هس ، گواهی میده ، آدم حظ میکنه جدا ، به قرآن اگه باب راس بتونه مث هیتلر منظره بکشه .

ایضا جهود خوب جهود مرده س .

توی شمال فقط چایی آتیشی میچسبه که آب جوشش مزه ء سنگین آب پر املاحو بده ، بعد باچی بخوریش ؟ با قند کله ء شکسته ، نه ازین حبه ای ا و شکلات و شیرینی .

چوب کبریت سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:24 http://www.matchbox.persianblog.ir

چرا؟اسمت ک خوبه.
یهودی سرگردان... هوم ...گاهی تنوع لازمه
خوابت هیجان انگیز بود :))
وای شنا

هولدن کالفیلد چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 http://insidemonster.persianblog.ir

بله حق همیشه با شُماست!
دلم شمال میخواد ، کوفتت بشه!

پسرک مزخرف.. . چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:43

تعجب نکن اگر میگم شب قبلش یه آن به ذهنم اومد که از اسمت بدت میاد و بنظرت بی معنی میاد!

چهارتا پستو یکی کردی که چی؟

یکی یکی بزار بلکه نظری داشتیم.

ثمینه چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 http://abanname.blogfa.com

سلام "استاد"...
از وب جناب هولدن کالفیلد با وب شخص شخیص شما آشنا شدم!
چند وقته میخونمتون ولی خاموشم!
پذیرای مخاطب جدید هستید؟!

والا تو این پست اخیر که اثری از "استاد" بودن نیافتم، ولی مقادیر زیادی شاد گشتم...در واقع خیلی! خب حتما یه چیزی بوده که آیدا گفته...نباید زود قضاوت کرد.

اگر مستر کارت داشتم یونیفرم رو حتما می خریدم براتون می فرستادم...جهت افتادن فک همسایه ی تنگ نظر!!

آیدا چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:19 http://injanebaida.blogfa.com/

ثمینه جان ؟؟؟
شوخی شوخی با استاد هم شوخی؟؟!!
آقا میلاد به شخصه بر این باورم خدا بد نمیده و این بنده هاشن که بد میارن اما با این اوصاف امیدوارم خدا بد نداده باشه بعد از این همه اتفاقات عجیب شامل زمین خوردن و ریزش سقف و پرش و اینا...الان حالتون خوبه استاد؟!
با جناب هولدن کالفید هم توافق نظر وجود داره!!
منم شمال میخوام!

استاد«ژنرال خفته در شُرُف بیدار شدن!» چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:43

سلام استاد...میبینم مخاطبین جدیدی یاور استادی شما رو استاد کردن...من هم به جرگه آنان میپیوندم باشد که بیندیشند...تا ببینیم این داستان استادی اون «ژنرال»عصبانی رو از خواب بیدار خواهد کرد یا نه ؟شاید هم «ژنرال»شما را نجات داد از کجا معلوم

وولف شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:00

تو که جاییت سالم نمونده با این حساب!غرق میشدی بهتر بود.

karam شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:37

خوشم میاد خواننده به قوزک پای چپت هم نیست! تند تند می گی و می ری! آدم گه گیجه می گیره.
پاشو یه کاری واسه زندگی ت بکن، دنبال یه چیزی بگرد که بتونه تصاویر خوابات رو ضبط کنه، قطعا خوابای تو از قحبه سگ و ژیلای تو و قلب تخمی خیلی خیلی جذاب تره.

ژنرال سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:44

هی پسر برو یه سر اینجا:
http://angoor.cassettii.com/

قشنگه واقعا

قسمت اولشو دارم گوش می کنم خوبه!

میلاد شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:13 http://ghahvesigar2.blogfa.com

خوبه که زنده موندی
همیشه خوش باشی

شاعر شنیدنی ست دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:14 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

فامیلیت مگه چیه که با اسم یزدگرد میتونه سوژه باشه؟؟
انقد دلم سفرمیخواد کههه..هی
به روزم تقریبا

دلداربناب دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 http://mhdeldar.blog.ir

سلام
واقعا لذت بردم.
خیلی وقت بود یه چیز متفاوت نخوانده بودم!!!
تبریک می گویم.
از اینکه این ارتباط برقرار شد ممنونم.
هر از گاهی به هم سر بزنیم...

frank دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 21:04 http://ridiculous-man.blogfa.com

چندتا از پستهات رو که خوندم ب این نتیجه رسیدم ک شخصیتت قرابت خوبی با شخصیت ایگنیشس رایلی توی رمان اتحادیه ابلهان داره!‏

سعید جمعه 26 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 18:26 http://eververt.wordpress.com

بیا و ازین نژادپرستی دست بردار :دی
دیگه این که متنتو دوست داشتم مخلوط خوش خوانی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد