Existential loneliness

هرچه بزرگ تر می شوی، کمتر اهمیت می دهی. هر چه می گذرد، چیزها بی معنی و بی معنی تر می شوند، حتی آدمها. گذشته ت با آدمها بی معنی می شود، آنقدر که مسیرت را جدا می کنی، فکر می کنی شاید بهتر باشد از همه. هر چه می گذرد، سخت تر می توانی ذهنت و وجودت را با دیگران گره بزنی. انگار درک کردن و درک شدن آرمانی دور می شود. چیزی باید باشد که به دیگران پیوندت دهد، چیزی که به دیگران متعهدت کند.

نظرات 3 + ارسال نظر
پ.م سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 20:03

آره .. ولی تنها برخی جنبه هاش و این که شاید گذرا باشه این نوع دیدت و حسی که داری و بخاطر وضعیت سربازی و این مدل زندگی روتین و تکرار گونت باشه من که شک ندارم بعد از سربازی اوضاع بهتر خواهد شد کما اینکه خودم تجربه داشتم.. ولی اون "آره" اول کار رو که نوشتم یعنی موافقم با بخشی از حرفات: سن بالاتر بره خواه نا خواه معنی والبته اهمیت برخی مسائل برات نسبت به گذشته کمتر میشند و تغییراتی درت حاصل میشه خلاصش میشه حال و حوصله یه کسائی و یه چیزائیو نداری نوقطه تموم

زینب یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 12:37

یکی از معدود بلاگرهایی هستی که پستاتو دنبال می کنم.

جزرومد چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 01:21 http://1-sociological.mihanblog.com

و یه جورایی ترسناکه
انگار همه چی ما آدم ها شبیه هم شده، همه ی حس ها و حالت هامون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد