تراژدی

طرف سال 81 وبلاگ نویسیو شروع کرده.تا سال 84 هفته ای دو سه تا پست درست حسابی میذاشته(مانیفیست فوتوریست؟)از سال 84 تا سال 86 بیشتر مطالب وبلاگ خلاصه به توهین و تمسخر افراد حقیقی و حقوقی شده است(که بدم نیست).مثلا هر دوماه یکی دو پست در این محدوده ی زمانی توی وبلاگ گذاشته شده است.درهمین بازه ی زمانی یک تعداد قابل توجهی از افراد پررفت و آمد وبلاگی که طرف باهاشون در ارتباط بوده به طرز مشکوکی از عرصه ی مجازی و بعضا غیرمجازی تصفیه گردیده اند.تا سال 88 جمعیت قابل توجهی از طرف های وبلاگی طرف به شبکه های مرگبار مجازی پناهنده شده اند.در این ایام بعضا مگسی در وبلاگ طرف پرانده شده است.از سال 88 در وبلاگ تا 1 سال و نیم تخته شده است و موردی هم نداشته است چون به ندرت گذار کسی به اونطرف ها می افتاده است.در سال 89 یا 90 گمان می کنم طرف با تبلیغ یخچال فریزر تحویل درب منزل آفتابی شده است.
بله آقاجان.روزگاری که کمتر خوشحالی پیدا میشه که چند سالگی وبلاگشو اعلان عمومی کنه.یا کمتر ول معطلی پیدا میشه که تبریک سال نو بنویسه.می خواد بگه اصلا براش مهم نیست یا حس و حالشو نداره.یا دیگه نمی بینی کسی گربه اش بمیره و بیاد تو وبلاگش بنویسه.عجب.جاش وال همدیگرو تو فیس بوک سیا می کنن.این بنویس اون بنویس.جاش لایک میزنن.مرگ خاموش.
راستش منم خیلی برام مهم نیست سال نو رو تبریک بگم یا نگم.

In Brief

ببینم این انتخابات بعدی کیه نریم رای بدیم

سینماهای تهران

این مطلب رو توی یکی از شماره های مجله کاویان سال 1329 دیدم و گفتم حیفه جایی نذارمش.


بقلم آقای جلال نعمت الهی


تهران هنوز سینما درجه یک ندارد


در تهران بیشتر از بیست سینما نیست و بعضی از آنها در تابستان افتتاح می شوند و در زمستان تعطیل می گردند.سینماهای دائر تهران به ترتیب از این قرار هستند-ایران،پارک،متروپل،البرز،تهران،رکس،مایاک،دیانا،کریستال،هما،برلیان،هولیود،میهن،میترا،ملی،خورشید و چند سینما دیگر هم در شرف ساخت است که بزودی افتتاح خواهد شد ولی هیچ یک از آنها سینمای درجه اول نیستند.تهران با یک میلیون جمعیت خود بیست سینما دارد و اگر دقت کرده باشید بیشتر شبها صندلی این سینما خالی است و کسی رغبت زیادی بدیدن نشان نمی دهد،در حالی که اگر تهران را با نیویورک و لندن مقایسه کنیم می بینیم که تعداد سینماهای آن چقدر کم است.در نیویورک بیش از هزار سینما وجود دارد و هر شب شما به سینما بروید می بینید جای خالی نیست و بزحمت جائی برای نشستن پیدا می کنید،در حالی که در تهران فقط شب اول و دوم یک فیلم خوب می توان این منظره را تماشا کرد.


صندلی های سینماهای تهران


در آمریکا "لژ" نیست و هرکس زودتر آمد بهترین جا می نشیند و صندلی ها همه راحت است و انسان از نشستن روی صندلی هیچ احساس ناراحتی نمی کند،در حالی که صندلی چوبی سینماهای ما مثل قیچی لباس آدم را پاره می کند،و در کنار صندلی های سینما متروپل و پارک آدم باید مثل اتوبوس پاهای خود را در بغل بگیرد تا فیلم تمام شود.در هیچ جای دنیا صندلی نمره دار نیست و موضوع نمره دار شدن بلیت های سینماهای تهران از ابتکارات ایرانی هاست و هر کس این ابتکار را به خرج داده خیلی هوش به کار برده،چون به هیچ وسیله نمی توان جلوی بی تربیتی تماشاچیان را گرفت.متاسفانه در سینماهای ایران هنوز دستگاه تهویه وجود ندارد که هوا را تصفیه کند،به همین جهت سیگار کشیدن موجب زحمت دیگران می شود و بعضی از تماشاچیان در سینما دچار سردرد و سرگیجه می شوند و علت آن هم هوای بد سالن سینما است.


فیلم خوب کمتر نمایش داده می شود


اگر نظری به وضع سینماها بیفکنیم مشاهده می نمائیم که در کمتر کشوری اینقدر فیلمهای کهنه و خراب و بی مزه نمایش می دهند.نظر به اینکه مردم هیچ تفریح دیگری جز سینما ندارند مردم به تماشای مبتذل ترین و بی ارزش ترین فیلمها نیز تن می دهند و گذشته از این کمتر دیده شده است که دولت بتواند وضع سینما که امروزه جزء لوازم ضروری زندگی انسان متمدن است ترتیبی بدهد.مدیران سینماها اصلا گوششان بدهکار نیست،شهرداری هم که مالیات خود را می گیرد.

چگونه باید مردم را از خواب بیدار کرد
دستگاه ناطق سینما معمولا ضعیف و خراب است و صدای صحبت هنرپیشگان فیلم را کسی نمی شنود.به همین جهت تماشاچیان وسط فیلم شروع به زدن "آروغ" می کنند،یا بلند خمیازه می کشند.یکی از ظرفا می گفت،بعضی فیلمها را باید در پرده آخرشان نگه داشت و ترقه ای زمین زد تا تماشاچیانی که به خواب رفته اند،بیدار شوند و شب در سینما نمانند و باعث زحمت بشوند.گاهی در حین نمایش فیلم شوخی های بامزه رد و بدل می شود.


بپا مار پشت درخته


فی المثل در همانوقت که هنرپیشه ای در میان جنگل سرگردان است و ماری در پشت درختی در کمین اوست ناگهان یکی از تماشاچیان سکوت را در هم می شکند و می گوید"بپا مار پشت درخته"صدای خنده در سالن می پیچد.یا هنگامی که عاشق و معشوقی به هم می رسند و دور از اغیار لب به هم می گذارند ناگهان صدای بوسه ای در فضای سالن طنین میاندازد و حضار به خنده می افتند.یا در سکوت ممتدی که حکمفرماست ناگهان صدای "آروغ" بلندی شنیده می شود،یا همان وقت طفل خردسالی شروع به گریه کرده و از مادرش خواهش می کند که او را برای قضای حاجت بیرون ببرد،و در این وقت است که همه توجه خود را از فیلم معطوف به موضوع نوظهور می کنند و گاهی صدای خنده به قدری بلند می شود که ناگزیر چراغ را روشن می کنند.


لدتهای روح


در سینماهای تهران چند کار است که براستی آدم را عصبانی می کند.یکی این که در همان وقت که آدم راحت و آسوده روی صندلی نشسته ناگهان چند نفر به ردیف آمده مثل لاک پشت آهسته آهسته از جلو آدم عبور می کنند و مانع تماشا می گردند،یکی دیگر اینکه بعضی ها بلندبلند نوشته فارسی فیلم را برای رفیق پهلو دستی خود می خوانند و این کار هم جزو عملیات زننده در سینماست،دیگر اینکه رفیق پهلو دستی سیگار خود را روشن می کند و دود آن را به چشم انسان فوت می کند،دود صاحب مرده مثل گاز اشک آور چشمان انسان را از کار میاندازد و مانع دیدن فیلم می شود.از کارهای زننده دیگر یکی برنداشتن کلاه است.هنوز برخی از آقایان در سینما با کلاه می نشینند در حالی که این موضوع خلاف ادب است و کسی که کراوات می زند،باید در سینما یا تاتر کلاه خود را بردارد.باز هم از مناظر زننده که انسان را دیوانه می کند،موضوع معاشقه است،دو دلداده که جائی را برای "لاس زدن" پیدا نمی کنند و راه سینما پیش می گیرند و همه جا میایند،تا دو صندلی جلوی ما را اشغال می کنند آنوقت به محض این که فیلم شروع شد،سرهای خود را بهم می گذارند،بیخ گوش هم حرف می زنند و گاهی وضع غیرعادی اعلام می شود،به طوری که تماشاچیان کنجکاو متوجه بوسه هم می شوند.آنوقت است که آدم دو پرده را در آن واحد تماشا می کند.یک پرده بی جان بر روی دیوار یک پرده جاندار بر روی صندلی جلو...


درددل خانمها


بعضی از خانمها هم درددل خود را برای سینما می گذارند بعد از آنکه درددل تمام شد،آنوقت "کرکر" شروع به خنده می کنند،اصلا گوئی برای تماشای فیلم نیامده اند بلکه آمده اند که بگویند و بخندند.


اما سینماهای جنوب شهر


حالا که از سینماهای شمال شهر صحبت کردیم خوب است سری هم به سینماهای جنوب شهر بزنیم.در جنوب شهر چند سینما هست که از اسم بردن آنها معذوریم اما اگر روزی خواستید به آن سینما بروید مواظب باشید سرتان آتش نگیرد چون طرز خاموش کردن آتش در این سینماها پرتاب ته سیگار روی سر دیگر تماشاچیان است.و در کنار دیوار تابلوی بزرگی زده روی آن نوشته اند،استعمال دخانیات اکیدا ممنوع است و در زیر آن با خط قشنگی نوشته شده"لعنت بر پدر و مادر آن کسی که اینجا عرق بخورد"بلیت آن سینماها یک ریالی و دو ریالی و سه ریالی و لژ آن پنج ریال است.صندلی های لژ آن خیلی نرم و راحت است ولی همین طور که آدم نشسته یکدفعه آتش می گیرد و پشت سر آن دست و پای انسان ورم می کند،بعد معلوم می شود که آقا یا خانم "ساس" کار خود را کرده است.ردیف لژ و سه ریالی و دو ریالی آن به وسیله کنترل های "چاقوکش"حفظ می شود و اگر کسی خواست پای خود را از دو ریالی به سه ریالی بگذارد با مشت محکمی مواجه می شود و کنترل "ریشارد تالماج" زیر چانه او می زند و وی را به سر جای خود می نشاند.ردیف جلو را زیلو پهن کرده اند و تماشاچیان روی زمین چهارزانو می نشینند.


فیلم های "بزن بزن"


فیلمهای این سینماها اغلب "بزن بزن"یا "زد و خورد" است.فیلم بزن بزن فیلمی است که هنرپیشه آن از اول فیلم دیگر قهرمانان را بباد مشت و لگد می گیرد،اما فیلم زد و خوردی سنگین تر است و چند صحنه کتک کاری بیش تر ندارد.وقتی یک فیلم بزن بزن نمایش می دهند از طرف کلانتری و مدیر سینما چند پاسبان و چند نفر کنترل قوی هیکل مامور انتظامات می شوند،چون در این مواقع تماشاچیان تحریک شده با لگد و مشت سر و کله هم می زنند و گاهی کار به مرحله خطرناکی می رسد و نزاع دسته جمعی شروع می شود،آن وقت است که از طرف مدیر سینما دستور داده می شود که نمایش فیلم را قطع کنند و چراغها را روشن نمایند.
اگر این سینماها یک فیلم سنگین نمایش بدهند که زد و خورد نداشته باشد و فیلم عشقی باشد آنوقت چند نفر از طرف تماشاچیان مامور می شوند آپارات چی را از پشت دستگاه بیرون می کشند و کتک مفصلی به او می زنند تا خودش باشد فیلم عشقی نشان ندهد،به طوری که یکی از مخبرین سینمایی به من می گفت  فیلمهای هندی نظیر فیلم  "هنسای عرب"هنتر والی و "موتور والی"بهترین فیلم ها در نظر آنها شناخته شده است و بعد از آن فیلمهای "ریشارد تالماج""کن مانیارد""بوک جونس" و "بوستر گراب" و "هرمان بریکس" برای آنها قابل اهمیت است.


تخمه شکستن


یکی از ناراحتی های سینماهای شمال شهر شکستن تخمه است که هم گوش تماشاچیان را اذیت می کند و هم معده خورنده را خراب می سازد.دیگر اینکه انسان قدش از نفر جلوئی کوتاه تر باشد،یکی از بچه ها می گفت آقایی در سینما به طرف من برگشت و گفت بچه جان تو مثل اینکه جایی را نمی بینی،گفتم نه پرده را نمی توانم ببینم،آقا گفت خیلی خوب مرا تماشا کن هرجا که من خندیدم تو هم بخند.در سینماهای آمریکا اگر جلوی فیلم دو ساعت نمایش یا به قول خودشان شو نداشته باشد فیلم دیگری نمایش می دهند و انسان باید درست چهار ساعت روی صندلی بنشیند و دو فیلم را پشت سر هم تماشا کند.در ایران قضیه برعکس است قدری از فیلمهای معمولی را هم کوتاه می کنند این است که به عوض دو ساعت تماشا انسان گاهی یک ساعت نیم یا یک ساعت و سه ربع مشغول می شود.


بازار سیاه


حالا که موضوع به اینجا رسید بی مناسبت نیست از "راکت ها" صحبت کنیم.در تهران گروهی پیدا شده اند که مدیران سینما را بستوه آورده اند و مدیران هر چه می کنند خود را از دست آنها نجات دهند،قادر نیستند.این گروه فروشندگان بلیت سیاه هستند و بازار سیاه را جلوی سینما دائر می کنند و تشکیلات آنها خیلی مرتب پیش از شروع سانس عده ای از آنها در جلوی گیشه جمع شده مقداری بلیت می خرند بعد که بلیت ها همه فروش رفت آنوقت در جلوی سینما بلیت ها را به قیمت های مختلف می فروشند و تا به حال بارها خود من از آنها بلیت خریده ام.می توان گفت تشکیلات آنها از تشکیلات یک حزب مقتدر زیرزمینی نیرومندتر و دخل آنها از یک فروشنده مجرب زیادتر است.
بدین طریق در این کشور گل و بلبل همه چیز ما از سینما گرفته تا مدرسه و آموزشگاه و هر موسسه عمومی دیگر خراب است و فعلا زمامداران چنان به خود مشغولند که وضع به عوض آنکه بهتر شود روز به روز بدتر می شود.


هفته نامه کاویان سال دوم شماره 90 شماره مسلسل 60 پنجشنبه 15 دی ماه 1329



اسفندکم...

از یک مسئله خوشحالم و اون اینه که احساس می کنم از این که اسفند داره می یاد خوشحالم.یک اتمسفر مثبت توی این ماه حس می کنم.از هواشم خوشم میاد این که هوا خنکیه فوق العاده ای داره و آسمان آبیه.اینکه معمولا چند تا تیکه ابر تو آسمون هست که نذاره نور خورشید حال آدمو به هم بزنه.اینکه درختا هنوز اون سبزی تهوع آور بهار رو پیدا نکردن و به طرز شاعرانه ای خاکسترین.اینکه یکی از معدود ماه هاییه که احساس می کنم کسی کاری به کارم نداره.کسی زورم نکرده کاری رو انجام بدم.میتونم وقتم رو اونجوری که میخوام بگذرونم.اواسط اسفند که پنجره ی اتاقو نیمه باز میذاری و یه نسیم خنکی میاد تو که مورمورت میشه و یه خورده شیفت می کنی زیر پتو،نزدیک غروب هم هست و یه دسته کلاغ قار قارکنان میرن جمع میشن سر یه درخت.هرچند نزدیکه غروبه ولی اون قدر تاریک نیست که لازم باشه چراغو برای کتاب خوندن روشن کنی.یه کتاب عالی دستته مثلا یه فیکشن که موقع خوندنش نتونی آب دهنتو درست قورت بدی یا جنایت و مکافات که با خوندن سطراش مو به تنت سیخ بشه.ولی بعد یکی دو ساعت احساس می کنی که چشمت داره در میاد و پا میشی چراغو روشن می کنی و می بینی که واو چقدر روشن شد صفحه ی کتابت.یه نیگا به ساعت میندازی و میبینی طرفای پنج و نیمه و فکر می کنی چه وقت دوست داشتنی و ایده آلیه برای غروب خورشید این پنج و نیم و فکر می کنی به مرداد که ساعت نه خورشید میره و عقت میگیره.دوباره میخزی و به خوندن ادامه می دی تا اینکه یه جا کتابو می بندی و از تخت می پری بیرون.میری تو آشپزخونه و میشینی رو صندلی و همینجوری 5 دقیقه زل میزنی به بازی و جیغ و داد بچه مچه ها توی محوطه.بعد پا میشی و هلک هلک میری زیر چایو روشن می کنی و باز ولو میشی رو صندلی.پنجره رو باز میکنی،پنجره های اکباتان که دیدی چه جوریه،90 درجه می چرخونیش جوری که باد با شدت بخوره تو صورتت.اگه صورتت یه نمی داشته باشه که خیلی کیفور میشی،مخصوصا اگه صورتتو تازه تراشیده باشی و احساس کنی پوستت داره نفس می کشه.با تمام وجود از شنیدن صدای سوت کتری لذت می بری،میتونی موقعی که یه لیوان از جا ظرفی بر میداری همین جوری 2 دقیقه تو هوا نگهش داری و زل بزنی به کف آشپزخونه.میتونی برای لیوان یه آواز کوتاه بخونی یا باهاش برقصی.ولی نهایتا ترجیح میدی صرفا توش چای بریزی.چایه داغو می مالی روی پاهات نه فقط واسه اینکه چای خنک بشه،بیشتر واسه اینکه پاهاتو گرم کنی.میتونی پاشی بری یه چرخی پایین بزنی،یا تو جاده ای که همه دارن می دون،و دوباره حس کنی که تمام این آدما کنار تو فقط یه سری جسمند،و جوری بهشون نیگا کنی انگار که کهکشان ها از تو فاصله دارند.

نیمه شب در تراس

ای گربه پشمالو تو اگر امشب از گرسنگی و سرما تلف شوی من هرگز خودم را نخواهم بخشید.فکر می کنید استدلال غذا ندادن به یک گربه پشمالو که پشت در آشپزخانه (ای که به تراس راه دارد) ناله ها و میوهای جانسوز سر می دهد چه باشد خوبه؟اینکه "آهای به این گربه هه غذا ندیا خوشش میاد دیگه نمی ره.مضافا این که زشت گنده و پشمالو هم هست."یعنی به خاطر قدر شناسی یک گربه از این که یه بار بهش شیر دادین و برای همین هر از چندی میاد یه سری بهتون می زنه بهش غذا ندین؟جدا؟البته اگه یه مقدار نزاکت به خرج می دادن اینا و قضای حاجت رو در فضاهای مناسب تری انجام می دادن شاید یک بخش عمده ای از نگرانی جامعه ی بشری درباره ی جامعه ی گربه ای برطرف می شد.البته اینا پیش داوریه در مورد گربه مذکور معلوم نیست شاید گربه هه تو خونش توالت فرنگی داشت.خدا رو چه دیدید.یک نکته ی بسیار بغرنج اینه که هر چند منم قبول دارم که گربه های خاکستری گنده یه مقدار تن لش و بی خاصیت به نظر میان ولی دلیل نمیشه آدم صرفا از روی ظاهرشون قضاوت کنه.این که یه گربه گنده و پشمالوئه پس بهش شیر ندیم و یه گربه کوچولو مامانیه بهش شیر بدیم از لحاظ اخلاقی کاملا مذموم و مردود است.
با توجه به سرمای یک عالمه میلیون درجه زیر صفر و فرکانس محزون صدای گربه ی مذکور واقعا می گم که دچار عذاب روحی شدم.نمی دانم میدونید یا نه ولی من روح خیلی بزرگی دارم به طوری که نصفش ازم زده بیرون و سابقه ی بسیار طولانی در رفتار محبت آمیز و انسانی با حیوانات.بچه که بودم جوجه های زیادی رو تحت کفالت و سرپرستی داشتم که متاسفانه همشون به خاطر علل مشکوک و نامعلومی مردند.هم چنین دو فنچ،یک کلنی مورچه،دو عدد بچه قورباغه،مقادیر متنابهی کرم ابریشم(دبستان که بودم با بغل دستیم توی جامیز یک مجموعه آزمایشات و بررسی های علمی روی کرم های ابریشم و پروانه ها انجام می دادیم.)و یک سری ماهی ار جمله حیوانات دیگری بودند که افتخار آشنایی با من رو داشتند.از بحث اصلی دور نشوم،یه خورده شیر ریختم تو در سطل ماست که بهش بدم ولی تا درو وا کردم دیدم نصف کلش و دو تا پنجه از لای در رد شد.هنوز مطمئن نشدم ولی به گمانم هدف اصلیش این بود که بیاد تو لش کنه.اگه خونه مجردی چیزی داشتم اصلا شاید یه رختخوابی تو هال براش مینداختم شب بگیره بخوابه ولی خوشبختانه دو سه نفر که یک خورده سالم تر از من فکر می کنن هم توی آشپزخانه بودن که بهم گفتن درو وا نکنم.من هم درو بستم که نزدیک بود گردنش نصف بشه ولی شکرخدا اتفاقی نیفتاد.ولی مگه غذا از حلقم پایین می رفت؟نه خیر الا با دو لیوان نوشابه که خوردم.فکر کردم بابا این گربه هه خل و چله.آخه پنج طبقه از پله فرار کوبیده اومده بالا چی کار کنه.الان بعد از گذشت چند ساعت از اون ضایعه دردناک نمی دونم هنوز نشسته پشت در یا نه.واقعا که قضیه خیلی تراژیکه.ولی مطئنم شرایط منو درک کرده.همین طور فکر می کنم قاعدتا گربه ها یک استراتژیه مشخصی برای مقابله با سرما دارند.امیدوارم.

با عرض سلام و احترام ؛

نگارنده این تارنما به دلیل افترا و توهین به اشخاص حقیقی و حقوقی و انتشار مطالب مبتذل و موهن در پست آخر وبلاگش تا اطلاع ثانوی در بازداشت موقت به سر می برد.هرچند نامبرده علی رغم تهدید ها و فشارهای وارد شده حاضر به رد اظهارات سوال برانگیزش نشده است اما پیش بینی می شود تا هفته آینده با تشدید فشارها وی از مواضع شرم آور و ضد انسانیش عقب بنشیند در غیر این صورت پرونده به دادگاه ارسال خواهد شد.
رونوشت به جناب رئیس / آنتوان پرخف سرباز وظیفه